به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، عمارتها به یادگار میمانند، اما کمتر کسی نام معمارها را به خاطر میآورد، جلوه و شکوه هر عمارت ماندگاری تا زمان برپا ماندنش به چشم میآید، اما به ندرت کسی به چگونگی ساخته شدن چنین نماهایی میاندیشد. اگر به امنیت به عنوان رفیعترین سازه سامانبخش هر جامعه به چشم یک عمارت نگاه کنیم، به گفته بسیاری از بینندگان، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی معمار امنیت معاصر ایران و منطقه بوده است.
عمارت او برای چشم ناظران آشناست، اما کمتر کسی سوال میکند که معمار این عمارت، آن را در چه زمینی، با چه مصالحی و چه نقشهای طراحی کرده است. برای درک جزئیات معماری امنیت ایران و منطقه پیرامونیاش ابتدا باید به موقعیت تحمیل شده به این منطقه نظر انداخت و بعد از آن هندسه مقاومت به عنوان نیرویی واکنشی به این موقعیت را فهم کرد و نهایتا به موقعیت جدید نیروهای فعال نگاه کرد تا پی به چگونگی ساخته شدن چنین عمارتی ببریم.
«موازنه تهدید» در برابر آمریکا
انتصاب شهید سلیمانی به فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران مصادف با سالهای آغازین دوران پساجنگ سرد بود. با برچیده شدن سیستم دو قطبی نظام بین الملل پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، آمریکا به عنوان قدرت هژمون مشغول طراحی ساختار نظم بین المللی تک قطبی و تحمیل هنجارهای جهان شمول خود به سیستم بین المللی بود. در چنین فضایی بود که جرج هربرت واکر بوش رئیس جمهور وقت آمریکا از ایجاد یک «نظم نوین جهانی» صحبت میکرد. از طرف دیگر پیروزی برق آسای نظامی ایالات متحده در جنگ اول خلیج فارس و عملیات «طوفان صحرا» علیه صدام حسین پس از حمله نظامی عراق به کویت، تصویری شکست ناپذیر از آمریکا در اذهان و باورها ساخته بود. این شرایط به آمریکاییها این امکان را میداد که ترتیبات امنیتی-سیاسی مطلوب خود در غرب آسیا را رقم زنند.
پس از پایان جنگ اول خلیج فارس، دولت بوش پدر راهبرد امنیتی جدیدی در قبال غرب آسیا تعریف کرد. نشانهی بارز این طراحی امنیتی واشنگتن در حد فاصل سالهای ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۱ میلادی و اجرای سیاست محاصره (به عنوان ابزار سنتی سیاست خارجی آمریکا که در ادامه سیاست موازنه قوای جنگ سرد بود) خود را نشان داد.
حضور برجسته نظامی آمریکا در اطراف مرزهای ایران پس از لشکرکشی واشنگتن به خاورمیانه در ابتدای قرن بیست و یکم، با تهدیدات علنی مقامات آمریکایی علیه ایران همراه شد. حکام این کشور، ایران را یک هدف بالقوه نظامی بعد از تهاجم به افغانستان و عراق عنوان میکردند.
این تحول، شعله یک منازعه خاموش میان واشنگتن و تهران در منطقه جنگ زدهای که کانون بحران در جهان معرفی میشد را روشن کرد. این رویارویی در اتمسفری شکل گرفت که پیش از آن، ایران در سازوکار اجلاس «بن» به منظور حل و فصل موضوع افغانستان و بازگشت صلح و ثبات به کابل با آمریکا همکاری کرده بود. محمد جواد ظریف وزیر خارجه سابق ایران در همین رابطه میگوید: اگر حمایتهای سردار سلیمانی نبود امکان نداشت در مذاکرات بن برای صلح افغانستان به توفیقاتی دست یابیم.
چالشگر هژمون
همکاری با ایران برای «واشنگتن دی سی» کافی نبود. با تشدید تهدیدات روزافزون آمریکاییها بویژه محور شرارت خواندن ایران توسط جرج دبلیو بوش، سازوکار منطقهای ایران با طراح اصلی اش، فرمانده نیروی قدس سپاه، به «موازنه تهدید» علیه ایالات متحده روی آورد. ایالات متحده در نظر داشت با طرحهایی، چون خاورمیانه بزرگ و خاورمیانه جدید، تغییر حکومت در کشورهای غیرهمسو و محاصره آنها، کنترل موثری بر منطقه اعمال کند؛ بنابراین استقرار نیروهای نظامی ایالات متحده در نوار مرزی ایران به عنوان نقطه برتری آمریکا در دوران پسا جنگ سرد، آنتیتز خود را ایجاد کرد و جبهه مقاومت متولد شد.
راهبرد نظری «موازنه تهدید» در شرایطی بعد از جنگ سرد توسط «استفن والت» محقق رئالیست آمریکایی پایه گذاری شد که اعتبار نظریه «موازنه قدرت» که میتوانست دوران جنگ سرد و نظام دوقطبی را تبیین و تفسیر کند، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و به تبع آن پایان سیستم دوقطبی مخدوش شد.
تثبیت آمریکا به عنوان قدرت فائقه جهانی که امکان شکلگیری هرگونه موازنهای در برابرش به عنوان قدرت هژمون را از دیگر بازیگران سلب میکرد، سبب پیدایش «موازنه تهدید» شد. موازنه تهدید یک رویکرد محدودتر در مقایسه با راهبرد موازنه قدرت است که یک رویکرد وسیع و شامل است.
بر مبنای رویکرد موازنه تهدید، دولتها اگرچه از قدرت بلامنازع آمریکا نگرانند، اما نه به قدرت این کشور، بلکه به تهدید آن واکنش نشان میدهند. این تهدید از حاصل عملکرد ۴ رکن «قدرت انبوه، نزدیکی جغرافیایی، توان تهاجمی و نیات تجاوزکارانه» ناشی میشود.
این ارکان چهارگانه از سال ۲۰۰۲ در برابر ایران شکل گرفته بود. عناصر نزدیکی جغرافیایی، قدرت انبوه و توان تهاجمی با حضور سنگین نظامی آمریکا در افغانستان و عراق در قالب حضور بیش از ۵۰۰ هزار سرباز آمریکایی با انباشت کم سابقهای از تسلیحات جنگی در چند کیلومتری مرزهای ایران و در نهایت عنصر نیت تجاوزکارانه که در مواضع دولت بوش علیه ایران نمایان شده بود، واکنش تهران را در اتخاذ راهبرد «موازنه تهدید» اجتناب ناپذیر میکرد.
اینگونه شد که طراحی سازوکار محور تازه متولد شده مقاومت به رهبری سردار سلیمانی به تهدیدات ایالات متحده در مرزهای جغرافیای خود عکس العمل نشان داد. حاصل این زورآزمایی چند ساله زمینگیر شدن ایالات متحده در عراق و افغانستان بود.
این ۲ کشور خاورمیانهای برای آمریکاییها به کابوسی بدل شده بود که تداعی کننده شکست ویتنام و فرار از «سایگون» بود. این کابوس تا جایی در جامعه آمریکایی رسوب کرده بود که سال ۲۰۰۸ باراک اوباما تنها با شعار CHANGE (تغییر سیاستهای خاورمیانهای دولت بوش) و وعده خروج از افغانستان و عراق توانست آرای مردم آمریکا را جلب کرده و چهل وچهارمین رئیس جمهور آمریکا شود.
در سالهای حضور نظامی آمریکا در منطقه، خروج رژیم صهیونیستی از غزه در سال ۲۰۰۵، جنگ ۳۳ روزه حزب الله لبنان با اسرائیل در سال ۲۰۰۶ و جنگ ۲۲ روزه مقاومت فلسطینی با اسرائیل در غزه در سال ۲۰۰۸، به عنوان نخستین تجارب نظامی – امنیتی جبهه مقاومت در شکل نوین خود، نشانههای آشکاری از تفوق این محور بر ایالات متحده نمایان کرد.
در ادامه، وقوع بیداری اسلامی فراگیر در منطقه به شکل انقلابهایی که بهار عربی خوانده میشود، پیروزی سوریه در یک جنگ سهمگین منطقه ای، ظهور مقاومت عراق، برآمدن یمن به عنوان یک قطب قدرت در منطقه، خروج آمریکا از افغانستان و کاهش حضور نظامی ایالات متحده در خاورمیانه، رخدادهایی بوده اند که با برتری محور مقاومت پیش رفت. عملیات پیچیده «طوفان الاقصی» با طراحی مبارزان فلسطینی و ضربه به بازدارندگی اسرائیل و سپس اقدامات هماهنگ نظامی مقاومت علیه رژیم صهیونیستی در جنگ غزه، آخرین دستاورد مقاومت شبکهای شده است.
سردار سلیمانی به این شکل توان تهاجمی و منابع آمریکا را مستهلک کرده و قدرت هژمون را به چالش کشید. با گذشت دو دهه از تشکیل محور مقاومت، حالا این شبکه منسجم تلاش میکند الگوهای امنیتی غرب آسیا را بازتعریف و روندهای سیاسی-نظامی را بازطراحی کند. مقاومت حالا صاحب یک دستورکار شده است تا با آن سرتاسر منطقه را سامان بخشی کند.
منبع: ایرنا
انتهای پیام/ ۱۳۴