روایت مادرانه از 32 سال انتظار برای یک نشانه؛ "خدا به دلم نگاه کرد و او را برگرداند"

مادر شهید تازه شناسایی شده "علیرضا کنی" امروز در جریان دیدار با پیکر فرزندش پس از 32 سال گفت: هر وقت دلم که برایش تنگ می شد گریه می کردم، می گفتم خدایا پسرم را برای تو و برای امام حسین(ع) دادم ولی یک نشانی از او به من بده.
کد خبر: ۶۴۹۲۲
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۳ دی ۱۳۹۴ - ۱۷:۰۶ - 03January 2016

روایت مادرانه از 32 سال انتظار برای یک نشانه؛

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، ظهر امروز یکشنبه 13 دی ماه خانواده شهید "علیرضا کنی" پس از 32 سال از زمان شهادت با پیکر فرزند خود دیدار کردند. این مراسم که در معراج الشهدای تهران برگزار شد مادر، خواهر و برادر شهید کنی پیکر عزیز خود را در آغوش گرفتند.

پس از برپایی نماز ظهر پیکر شهید علیرضا کنی قرار گرفته در تابوتی مزین شده با پرچم سه رنگ کشورمان به حسنیه معراج الشهدا آمد. خواهر شهید که در زمان شهادت برادر تنها 14 سال سن داشت به همراه مادر و برادر دیگرش که در زمان شهادت علیرضا چند ماه بیشتر از سنش نمی گذشت به دیدار برادر آمدند.

خواهر بی امان اشک می ریزد و فاطمه مادر شهید بین گریه های خود از 32 سال چشم انتظاری می گوید: 16 سالش بیشتر نداشت که در بسیج مشغول شد سپس به محضر آیت الله مهدوی کنی رفت و درخواست کرد که به جبهه برود اما اجازه ندادند خودش سن شناسنامه اش را اضافه کرد و رفت. گفت من 17 ساله شدم و می توانم بروم، رضایت ندادم برای همین  به جای من از خاله اش اجازه و امضا گرفت. از سرپل ذهاب زنگ زد و گفت من جبهه هستم جایم خوب است و سه روز هم تشویقی گرفتم. گفتم که برگردد اما نیامد. تا اینکه خبر آوردند پایش تیر خورده و در بیمارستان تبریز بستری است.

مادر شهید کنی در کنار تابوت فرزند شهیدش ادامه می دهد: از بیمارستان که مرخص می شود همسایه ها به دیدنش آمدند، پیش همسایه ها گفتم  پسرم به عهد خود وفا کرده دیگر به جبهه نمی رود. خیلی ناراحت شد گله کرد که چرا اینطور گفتی باید می گفتی پسرم دوباره برمی گردد چرا نباید برود؟ پایش که خوب شود دوباره می رود. همان شب با پاهای زخمی دمپایی پا کرد و زیر باران به جبهه برگشت. از راه آهن زنگ زد و خبر داد که پاهایش خوب شده و دلواپس نباشیم.

وی به خاطره ای از پسرش در زمان انقلاب و ورود امام به ایران اشاره می کند و توضیح می دهد: یک روز قبل از اینکه امام به کشور برگردد دیدم تفنگ روی دوشش است گفتم چرا تفنگ برداشتی؟ گفت: می خواهیم خیابان ها را برگردیم. تلوزیونی داشتیم آورد و روشنش کرد پرسیدم نصفه شب به تلوزیون چه کار داری؟ گفت که قرار است امام خیمینی برگردد می خواهم حرف هایش را بشنوم. صبح زود بلند شد و از من دوتا نان خواست گفت می خواد برای بسیجی ها ببرد. می آمد پتو و ملحفه می گرفت و برای بسیجی ها می برد.

مادر بغض می کند و صحبتش را ادامه می دهد: مدام می آمد می گفت باید بروم. باید گمنام بروم. گفتم چرا می گویی گمنام؟ می گفت مگر فاطمه زهرا(س) گمنام نرفت؟ من هم گمنام بروم اگر پیدا شدم با لباس مشکی به دیدنم نیا. دوست داشت گمنام شهید شود. خدا به دلش نگاه کرد و به دل من نگاه کرد که او را برگرداند. همش سر مزار شهدای گمنام بهشت زهرا(س) می رفتم یک شب به خوابم آمد و گفت: بین این ها نگرد من اینجا نیستم.

مادر شهید کنی به چگونگی شهادت فرزندش به نقل از یکی از فرماندهان اشاره می کند و می گوید: فرمانده اش می گفت ما پایی بودیم و عراقیها بالای ما آفتاب به چشممان می خورد و نمی توانستیم چیزی ببینیم. از بین 300 نفر تنها 13 نفر زنده ماندند. سمت راست سینه ی علیرضا تیر خورد خواستم به پیش امدادگر ببروم که امدادگر هم تیر می خورد و باهم شهید می شوند من هم تیر میخورم به بیمارستان منتقلم می کنند.

مادر شهید از خوابی می گوید که بعد از شهادت علیرضا دیده بود. در آن خواب علیرضا را می بیند که کنار آمبولانس به شهادت می رسد بعد پسرش را می بیند که در باغی است می گوید اینجا چه می کنی که پسرش پاسخ می دهد باغبان امام حسین(ع) هستم.

ابنبار مادر خاطره ای از علیرضایش را به یاد می آورد و می گوید: برادرش که به دنبا آمد از جبهه برگشته بود. به دیدنم آمد و توی گوش بچه گفت که اسمش را محمدرضا بگذارم. می گفت من اسمم علیرضا است. از من خواست لالایی بخوانم صدایم را با ضبطی که داشت ضبط کرد و گذاشت توی جیبش. همش می گفت این بچه راه من را ادامه خواهد داد.

مادر که دو شب پیش خواب بازگشت فرزندش را  دیده بود ادامه می دهد: پریشب خواب دیدم که علیرضا را اورده اند. همینطور مثل الان جلویم گذاشتند و دیدم که چشم هایش را باز کرد و به من نگاه کرد.

فاطمه، از 32 سال دلتنگی و انتظار مادرانه اش صحبت می کند: هر وقت دلم برایش تنگ می شد گریه می کردم می گفتم خدایا پسرم را برای تو و برای امام حسین(ع) دادم ولی یک نشانی از او به من بده. الان خیلی خوشحالم که برگشته. پدرش هم تا زمانی که زنده بود انتظارش را کشید. بعد از شهادت علیرضا برای ما پولی آوردند تا گفتند پسرتان شهید شده این پول را قبول کنید امام پدرش قبول نکرد و گفت پسرم را در راه خدا و امام حسین(ع) دادم.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار