به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، جانباز ۲۵ درصد «حسن کامجو» سال ۱۳۴۰ در بندرعباس به دنیا آمد. برای آموزش او را به واحد ۰۵ کرمان اعزام کردند و بعد از مدتی به صورت داوطلب از طریق بسیج به منطقه جنگی اهواز اعزام شد. به مناسبت ایام ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع) و روز جانباز گفتوگویی با این جانباز ۲۵ درصد داشتیم که در ادامه میخوانید.
با خدا عهد بستم که به جبهه اعزام شوم
«حسن کامجو» از نحوه نام نویسی در بسیج و اعزامش به منطقه جنگی اینگونه تعریف میکند: «من و دوستانم قبل از اینکه ما را در خدمت تقسیم کنند با هم قرار گذاشتیم که برای جبهه داوطلب شویم. اوایل در نیروی زمینی ارتش خدمت میکردم و از آنجا به لشکر ۹۲ زرهی اهواز تقسیم شدم. در آن زمان کشور ما همه یک دل و یک رنگ بودند. صفا و صداقت بین تمام مردم بود. انگیزهای که برای رفتن به جبهه داشتم دفاع از خاک وطنم و جمهوری اسلامی بود و این انگیزهها باعث شد که من و دوستانم داوطلب شویم. زمانی که خدمت مقدس سربازی را انجام میدادم با خدای خودم عهد بسته بودم که اگر زنده از خدمت سربازی بیرون آمدم از طریق بسیج به جبهه اعزام شوم که خدا این توفیق را داد که از این طریق اعزام شوم و حدود شش ماه در لشکر ثارالله حضور داشته باشم.»
رضایت والدینم برای حضور در جبهه
این جانباز گرانقدر در ادامه بیان میکند: «مسلماً هر خانوادهای که فرزندش به منطقه جنگی برود ناراحت و نگران میشود. من و دوستانم هیچ کدوم به خانوادههامون خبر ندادیم که داریم به اهواز میرویم. نمیدانم پدرم از کجا مطلع شده بود. وقتی که به پادگان نظامی کرمان آمد کلی اشک ریخت. به من گفت "چرا داوطلب شدی؟ آنجا منطقه جنگی است و شوخی بردار نیست"، خیلی برای پدرم سخت بود. نمیتوانم بگویم که پدرم را در آن لحظه توجیه کردم، اما با صحبتهایی که با پدرم کردم رضایتش را به دست آوردم. پدرم آن روز خیلی اشک ریخت و ناراحت بود. با مادرم فقط تلفنی صحبت کردم و بهش گفتم دارم به منطقه جنگی میروم. مادرم با اشکهایش، عاطفه و محبت را نسبت به فرزندش میرساند، اما مخالف اینکه من به جبهه بروم نبود.»
عملیات بیتالمقدس و آزادی خرمشهر
حسن کامجو، درباره اولین عملیاتی که در آن حضور داشت اینگونه بیان میکند: «اولین عملیاتی که در آن حضور داشتم عملیات بیت المقدس بود. این عملیات در سه مرحله با رمز یا علی انجام شد و من بیسیمچی فرمانده گردانم بودم. زمانی که رودخانه کارون و پُلی که روی آن قرار داشت را زدند نیروهای خودی به سمت نیروهای دشمن حرکت کردند. در آن شب رودخانه طُغیان کرده بود و رَد شدن از آن خیلی سخت بود. با هر سختی که بود از آن رد شدیم. صبح که از داخل تانک بیرون آمدیم صحنههای عجیبی دیدیم. شکم یک سرباز را دیدم که بر اثر موج انفجار دچار جراحت زیادی شده بود و محتویات اعضای داخل شکمش بیرون ریخته بود یا تعداد زیادی از پیشانی بند رزمندهها را میدیدم که روی زمین افتاده بود. تقریباً ۲۰۰ متر آن طرفتر هنوز درگیری به طرز شدیدی بین رزمندهها و نیروهای بعثی ادامه داشت و خدارا شکر میکنم که در این عملیات بیت المقدس نتیجهاش آن شد که خرمشهر آزاد شود.»
ما سربازان امام خمینی (ره) بودیم
وی در خصوص فضای کشور و جبهه این چنین بیان کرد: «فضایی که در بسیج بود را در خدمت سربازی نداشتیم، در سربازی این اجبار را داشتیم که خدمت را انجام دهیم، اما بسیج به صورت داوطلبانه بود و داوطلب بودن با اجباری بودن خیلی تفاوت دارد. در بسیج از دوازده ساله تا ۷۰ ساله حضور داشتند و افرادی را میدیدی که خیلی خالصانه و صادقانه آمده بودند تا از کشور خود دفاع کنند. فضایی که امام خمینی (ره) برای کشور درست کرده بود یک فضای خوب و معنوی بود و از یک طرف هم جوانها تربیت شده یک نسل دیگر بودند. در آن زمان کسی به دنبال اعتبار و یا پُست و مقام نبود و امام خمینی (ره) در زمان تبعید به شاه گفته بود افرادی که تو گهواره خوابیدهاند سربازان من هستند. ما همان سربازانی بودیم که با همان انگیزههایی که داشتیم به جنگ رفتیم و از کشور خود دفاع کردیم.»
عملیات والفجر ۳
این یادگار دوران دفاع مقدس در خصوص نحوه مجروحیتش و خاطرهای که هیچگاه فراموشش نمیکند، این چنین بیان کرد: «در عملیات والفجر ۳ و در عملیات تپههای الله اکبر بود که از ناحیه لب و دهان مجروح شدم. عملیات والفجر ۳ در منطقه مهران زمین به صورت تپهای بود و زمین صاف و همواری نداشت، ما در منطقه بین دو تپه بودیم و یکی از همرزمهایم ۵۰ متر آن طرفتر روی یکی از تپهها مجروح شده بود و ما نمیتوانستیم به آن کمک کنیم، چون بعثیها کاملاً به آن مکان مسلط بودند، آن رزمنده را با تیر زده بودند برای همین نمیتوانست خودش را به آن طرف تپه برساند. بعد از مدتی که گذشت این بعثیهای نامرد دور تا دور آن رزمنده را به گلوله بستند. اول ترس ایجاد کردند و بعد آن رزمنده را به شهادت رساندند. برای من این خاطره، تنها خاطرهای است که هیچ موقع فراموشش نمیکنم.»
خدا را شکر میکنم که به عنوان نهاد تعلیم و تربیت خدماتی را ارائه دادم
این جانباز گرانقدر در خصوص فعالیتش به عنوان معلم اینگونه بیان کرد: «بعد از مجروحیتم شروع به کار در آموزش و پرورش کردم و از این ۳۰ سال خدمتم بسیار راضی هستم و خدا را شکر میکنم که در این قسمت به عنوان نهاد تعلیم و تربیت حضور یافتم، خاطرات خیلی خوبی در آموزش و پرورش دارم و در این نهاد جوانان خیلی خوبی هم تربیت کردم. خیلی وقتها در خیابان دانش آموزانم را میبینم که چهرههایشان تغییر کرده، به سمتم میآیند و حالم را میپرسند. سالهای خدمتم را در آموزش و پرورش به عنوان مربی پرورشی در مدرسه شهید سایانی، مدارس شاهد و تیزهوشان فعالیت میکردم و خدا را شکر میکنم که توانستم در این مدت خدماتی را ارائه دهم.»
وی در پایان افزود: «توصیهام به نسل جوان این است که ایمانتان را قوی کنید، صمیمیت و پاکی که در سرشتتان هست را به ناپاکی تبدیل نکنید و از خدا فاصله نگیرید.»
منبع: نوید شاهد
انتهای پیام/ ۱۳۴