به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، «خاطرات سمیر قنطار» به کوشش یعقوب توکلی، از کارشناسان حوزه تاریخ معاصر، نوشته و از سوی انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. این کتاب دربردارنده خاطرات قنطار از دوران کودکی تا اسارت است که در واقع مهمترین بخش آن را، سالهای اسارت این مجاهد فی سبیلالله در زندانهای رژیم صهیونیستی تشکیل میدهد.
توکلی پیشتر در گفتوگو با رسانهها درباره این کتاب گفته بود: سال پیش(1389) مصاحبه مفصلی همراه با ضبط تصویری با وی صورت گرفت. قنطار، دوره سختی از شکنجه و بازجویی را پشت سر گذاشته که با مطالعه خاطراتش متوجه میشویم که چطور و چگونه ساواک از رژیم اشغالگر قدس آموزش دیده بوده است.
وی ادامه داد: دوره 30 ساله اسارت سمیر قنطار تجربیات بسیاری از مواجهه با وضعیت های مختلف در مسیر مقاومت را برای او به همراه داشته و با وجود تبلیغات منفی علیه وی، به نماد مقاومت لبنانی و اسلامی تبدیل کرده است. در واقع قنطار موفق شده فشار سنگینی را بر جامعه اسرائیل وارد کند.
خاطرات قنطار از وجوه مختلفی حائز اهمیت است. مخاطب در سطر سطر این کتاب با مبارزی آشنا میشود که شخصیتش در کشاکش روزگار و زمانه شکل میگیرد و به مبارزی تبدیل میشود که نه تنها برای آزادی وطنش که برای آزادی انسانیت مبارزه میکند. در واقع کتاب آینهای است که خواننده آن را با مراحل رشد و بلوغ فکری و سیاسی راویاش آشنا میکند.
کتاب با روایت اول شخص همراه است، اما میتوان تاحدودی ردپایی از نویسنده را در آن دید؛ توکلی در بخشهایی از کتاب برای روشنتر شدن مطلب، به ارائه گزارشهای تکمیلی میدهد تا موضوع را در ذهن مخاطب به اصطلاح جا بیندازد. در این کتاب خاطرات مهمی گفته میشود که در نوع خود روشنکننده بخش مهمی از تاریخ لبنان است. دوران کودکی، چگونگی ورود راوی به فعالیتهای سیاسی، شکلگیری جنبش آزادیبخش فلسطین و نحوه فعالیت آن، حضور اسرائیل در جنگهای داخلی لبنان، صلح سادات و تضعیف جبهه عربی در برابر اسرائیل، گروههای فلسطینی درگیر در جنگ، عملیات برای ورود به فلسطین اشغالی از خاک اردن، عید شعیب و درخواست رهبران فرقة دروزی برای اعدام سمیر و... از بخشهای مختلف این کتاب است.
قنطار در بخش نخست کتاب به خانوادهاش اشاره میکند و شرایط دلهرهآور آن روزهای لبنان را چنین شرح میدهد:
بیست و دوم تموز 1962 در خانوادهای پرجمعیت به دنیا آمدم. ما هشت فرزند بودیم و پدرم در بندر بیروت کار میکرد. پس از مدتی ناچار شد برای درآمد بیشتر به یکی از کشورهای حاشیه خلیج فارس برود. او در یک شرکت مهندسی به کار مشغول شد و چندی بعد نیز با ناوی تجاری به اسکاتلند رفت. زندگی در غربت و مشقات ناشی از کار فرصت پرداختن به مسائل سیاسی را به پدرم نمیداد. با این وجود، به سرنوشت مسلمانان و مردم آواره فلسطین، که به مناطق مختلف لبنان بهخصوص جنوب آن پناه آورده بودند، بسیار علاقهمند و حساس بود.
مادرم، که بار اداره زندگی را در غیاب پدرم بر عهده داشت، به تربیت فرزندانش بیش از هر چیز اهمیت میداد. تر و خشک کردن هشت فرزند، آن هم در شرایط سخت آن زمان، کار بسیار دشواری بود؛ بنابراین رنج بسیاری را تحمل میکرد. من در روستای عبیه، که در حاشیه جنوب غرب بیروت و بر بلندیهای اطراف این شهر قرار دارد، متولد شدم. به دلیل همین موقعیت خاص، زیباییهای شهر بیروت شبانهروز چشم روستاییان را نوازش میدهد.
روستای عبیه از این لحاظ که مقرّ حکومت پادشاهی شنونین بود ـ که تا صد سال پیش هم در این روستا مستقر بودند ـ روستایی تاریخی به شمار میرود. این موقعیت برتر و حوادث بسیاری که بر مردم این روستا گذشت، سبب شد مردم آن از آگاهی سیاسی و اجتماعی خوبی برخوردار باشند، و به قضایای جهان اسلام و بهخصوص فلسطین و فلسطینیهای آواره در لبنان حساس شوند. جنگ 1967 و تجاوز اسرائیل به کشورهای عربی را بهخوبی به یاد دارم. با اینکه کودکی ششساله بودم، حوادث و بمبارانهای شبانهروزی در بیروت، صدای انفجار، و شعلههای آتش در ذهنم همچنان زنده و ماندگار ماندهاند. در این جنگ، اعراب شکست خوردند و عواقب ناشی از آن شکست زندگی همة ما را تحت تأثیر قرار داد.
حملات هوایی سال 1969 را هم کاملاً به یاد میآورم، که هواپیماهای اسرائیلی به بمباران شهر بیروت پرداختند. آتشهای شبانه نیروی هوایی اسرائیل سایة وحشت را در همه جا گسترانده بود. در دل همه اضطراب و نگرانی موج میزد. انفجارهای بزرگ در بیروت ما را در خانههایمان میلرزاند، و مردم ما را وحشتزده و غمگین میکرد. تصویر خشونت و وحشت از اسرائیل آن چنان بود که هر روز مردم را به بررسی روزانة اوضاع بیروت وامیداشت.
قنطار در کتاب خاطرات خود به وقایع مختلفی اشاره میکند و چون در هنگام روایت خاطرات گاه تحلیلهای خود را که پس از سالها فاصله گرفتن از حادثه به آنها دست یافته است، بیان میکند، این امکان را فراهم میآورد که مخاطب با دیدی وسیعتر به حوادث آن روزهای منطقه به ویژه لبنان و فلسطین بنگرد. یکی از بخشهای این کتاب به شرح فاجعه صبرا و شتیلا به دست غاصبان اسرائیل اختصاص دارد. او در اینباره میگوید:
پانزدهم ایلول 1982، که مصادف عید قربان آن سال بود، یکی از وحشتناکترین فجایع بشری در قرن بیستم اتفاق افتاد. صبح آن روز، جهانیان خبردار شدند قوات لبنانی با محاصرة دو اردوگاه صبرا و شتیلا به کشتار بیش از هزاران نفر از زنان و کودکان باقیمانده در دو اردوگاه اقدام کردند. وقتی مردان فلسطینی از اردوگاه خارج شده بودند، تحت حمایت ارتش اسرائیل تانکهای اسرائیلی منطقه را محاصره کرده، و با انواع سلاح گرم و سرد مردم بیگناه اردوگاه را سلاخی، و به طرز فجیعی به نوامیس و زنان مسلمان تجاوز کردند. کمترین رقم رسمی تلفات ناشی از این جنایت هولناک هشتصد زن و کودک و افراد سالخورده بود. خشونت تمدن غرب و اسرائیل و حس صلیبیگری رخ نموده بود. در حالی که جهان از شدت قساوت صهیونیستها به لرزه درآمده بود، امریکا و غرب از این جنایت آریل شارون و گروه بشیر جمیِّل حمایت کردند.
وقوع این جنایت در شب عید قربان پیام کاملاً آشکاری داشت. چون در حالی صورت گرفته بود که یاسر عرفات از نیروهای بینالمللی حاضر در لبنان، و آنها نیز از بشیر جمیِّل و نیروهای کتائب برای دفاع از اردوگاهها و فلسطینیهای باقیمانده در لبنان تعهد گرفته بودند. اما همین نیروهای کتائب عامل کشتار بیرحمانة مردم بیدفاع در اردوگاههای صبرا و شتیلا شدند. بیتعهدی جنایتکارانة حزب کتائب و این اقدام عرفات در رها کردن مردم و اعتماد به دشمنان بیرحم بسیار مأیوسکننده بود.
در جریان این جنایت فجیع، یک رزمنده فلسطینی که در جنگ دستگیر شده بود، اذعان کرد: «فرماندهان گروههای مقاومت در حال تسلیم شدن هستند، مسلمانان در خانه خود کشته و تحقیر میشوند، و لبنان به کشوری وابسته به اسرائیل تبدیل شده است. این اسرائیل است که رئیسجمهور تعیین میکند. بخش بزرگی از کشور در تصرف دشمن درآمده است. اگر از روبهرو دشمن با گلوله و تانک ضربه میزند، از چپ و راست و پشت و پهلو، دوستان و آشنایان خنجر به پهلوی آدم میزنند...»
در وضعیت سختی به سر میبردیم؛ شکست پشت شکست و ناامیدی از پی ناامیدیهای دیگر. ما میبایست خودمان و اسرا را در زندان زنده نگه میداشتیم. چون در زندان بیشتر از همه در دسترس دشمن بودیم و آنها منتظر نابودی هر چه زودتر ما بودند.
بازتاب رحلت امام خمینی در زندانهای اسرائیل
یکی از بخشهای خواندنی خاطرات این مبارز فی سبیلالله به ارادتش به امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری اختصاص دارد. راوی در این بخش از خاطرات خود به نقش رهبری امام خمینی و مقام معظم رهبری در جهان اسلام میپردازد و میگوید:
عمر قاسم از دوستان خوب من در زندان بود، که با وجود ابتلا به سرطانی پیشرفته، اسرائیل اجازه آزادی او را نمیداد؛ زیرا یک بار در جریان عملیات 1985 آزاد شده بود؛ و این بار دوم بود که دستگیر و زندانی شده بود. به دلیل بیماری عمر قاسم، من وضعیت روحی بسیار بدی داشتم. دشمن او را به بیمارستانی نظامی منتقل کرد؛ تا اینکه سرانجام درست همان روزی که خبر ارتحال امام خمینی به گوش ما رسید، از دنیا رفت.
آن روز در زندان دو خبر بسیار ناگوار شنیدیم. اگرچه عمر قاسم از دوستان مبارز ما بود، امام خمینی رهبر انقلاب بزرگی بود که علیه شاه، از اصلیترین متحدان اسرائیل در منطقه، به پا خاست. انقلابِ او برای ما فرصتهای بسیار زیادی ایجاد کرده و توانسته بود منطقیترین و عملیترین روش مبارزه با اسرائیل را در لبنان با حمایت از مقاومت پیریزی کند.
شخصیت امام خمینی از حیث مبارزهطلبی علیه امریکا و اسرائیل برای ما بسیار ارزشمند، و نقش وی در تغییر معادلات منطقهای علیه اسرائیل بسیار مؤثر بود. میدانستیم امام خمینی چون سدّی بزرگ و برجسته در برابر اسرائیل ایستاده است. ضمن اینکه نقش ایران را در منطقه، بهخصوص لبنان، در حمایت از جنبش شیعی حزبالله بسیار مثبت میدانستیم.
از طرف دیگر، همه ما نگران گسیختگی اوضاع کشور ایران، نابسامانی اوضاع داخلی، و به وجود آمدن زمینهای برای سوءاستفاده و دخالت کشورهای خارجی در ایران بودیم. این مسئله میتوانست موقعیت ایران را در منطقه خاورمیانه بهشدت سست کند. ضمن اینکه امام خمینی اسرائیل را غده سرطانی معرفیکرده بود، و به این دلیل شعار اصلی مردم ایران مرگ بر اسرائیل، و آرزویشان نابودی رژیم اسرائیل بود؛ اسرائیلی که شیطانی کوچک در کنار شیطان بزرگ امریکا بود.
در مجموع، نابسامان شدن اوضاع خاورمیانه فشار بیشتری را برای ما به دنبال داشت. اما اطمینان قلبی داشتیم که مردم ایران اهل مبارزه، ایستادگی، و آگاهی هستند و بهراحتی در برابر تغییر اوضاع مقاومت، و از میراث انقلاب خود حفاظت خواهند کرد ـ البته این نگرانی دیری نپایید و با انتخاب رهبر جدید انقلاب اسلامی و شیعه، آیتالله خامنهای، تحولی نوین در عرصة اعتماد به قدرت ایرانیان در شرایط سخت فراهم شد.
جمهوری اسلامی و آیتالله خامنهای
با پیروزی در اعتصاب غذا، دسترسی به تلویزیون و در نتیجه اخبار برای ما بیشتر شد. ما که پیش از این مجبور بودیم فقط اخبار شبکههای اسرائیلی و مصری و اردنی را ـ که اخباری کاملاً یکسویه و به نفع اسرائیل بود ـ ببینیم، پس از این به شبکههای بیطرفتری مثل البیسی و بعضی از شبکههای عربی دسترسی پیدا کردیم؛ گرچه آنها شبکهها را کاملاً کنترل میکردند.
اخبار مربوط به ایران و تحولات آن برای ما جذابیت بسیاری داشت. رهبری آیتالله خامنهای به جای امام خمینی، پیگیری سیاست خارجی ایران، و چگونگی حمایتِ این کشور از جنبش فلسطین و حزبالله لبنان برای ما مهم بود. بهخصوص آنکه ایرانیها در دورة جدیدی قرار گرفته بودند و هر روز چهره ایران در منطقه تغییر میکرد. ما این تغییرات و پیشرفتها را بهدقت دنبال میکردیم؛ چه اینکه میدیدیم چگونه منابع خبری اسرائیلی از هر تغییر مثبت یا پیشرفتی در ایران بهشدت عصبانی هستند. این برای ما خوشحالکننده بود.
پیگیری موضوع فلسطین از جانب آیتالله خامنهای و حمایتهای بیدریغ ایشان از حزبالله لبنان جوانههای امید را در دلهایمان مینشاند. ما میدانستیم که رهبران ایران در برابر مسئله فلسطین و لبنان راسخ و استوارند. گرچه حذف حمایت ایران از مقاومت شیعی و حزبالله از شرایط اصلی بهبود روابط این کشور با غرب بود؛ ایران بههیچوجه بر سر آن معامله نکرد.
«خاطرات سمیر قنطار» از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب شده است.
منبع:تسنیم