به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس فیلم سینمایی "حکایت عاشقی" در جشنواره سی و سوم فجر به نمایش در آمد و بهمن زرین پور توانست دیپلم افتخار نقش مکمل را برای این فیلم به دست بیاورد.
فیلم بعد از کش و قوسهای فراوان و به تعویق افتادن چندباره اکران، بالاخر به نمایش درآمد. این فیلم به دلیل حواشی متفاوتش از جهاتی مهم شد که این مهم بودن ارتباطی با خود فیلم نداشت. متاسفانه در سینمای ایران جریان اکران و توقیفهای برخی فیلمها باعث به جریان افتادن بحثهایی میشود که بی جهت فیلمها را دارای اعتباری دروغین میکند و گاها صاحبان فیلمها از این توقیفها استقبال میکنند تا فیلمشان را مهم جلوه دهند.
"حکایت عاشقی" این روزها در حالی دوران اکرانش را سپری میکند که کارگردان به نحوه ناعادلانه نمایش فیلم معترض است.
داستان حکایت عاشقی
علی مهرگان یک عکاس جنگی است که به منطقه غرب اعزام شده است تا برای نشریه بیستون عکس تهیه کند. این درحالی است که صدام به گمان اینکه مردمش به او خیانت کردهاند شهر حلبچه را بمباران شیمیایی میکند.
چمین و شاهو از کودکی دلبسته هم هستند و به ظاهر روزهای خوشی را سپری میکنند. در حمله هوایی عراق به حلبچه شاهو، چمین، پدربزرگ و نوههایش خارج شهر هستند و از حمله شیمیایی در امان میمانند. اما همه خانوادهشان کشته میشوند.
در همین حین علی برای گرفتن عکس وارد شهر میشود و با چمین و خانودهاش روبه رو میشود و با خواهش پدربزرگ آنها را از شهر خارج میکند. در بین راه بر اثر ترکش خمپاره علی و چمین به شدت زخمی میشوند و آنها را بعد از انتقال به بیمارستان صحرایی به کرمانشاه میبرند.
در بیمارستان علی که هنوز حالش خوب نشده است راهی تهران میشود. او بعد از آنکه عکسها را تحویل میدهد به غرب برمیگردد تا از اردوگاه جنگزدگان حلبچه عکس بگیرد. علی در اردوگاه پدربزرگ و چمین را میبیند.
پدربزرگ علی را برای شام دعوت میکند علی قبول میکند و به چادر پدربزرگ میرود و در آنجا متوجه میشود چمین حالش نامساعد بوده و برای همین او را به بیمارستان بردهاند؛ علی از پدربزرگ میشنود که شاهو نامزد چمین اعدام شده است و این ضربه روحی برای چمین بسیار سخت است.
مدتی بعد علی به چمین پیشنهاد ازدواج میدهد که چمین هم میپذیرد. انها بعد از ازواج راهی تهران میشوند. کمی بعد درمییابیم که شاهو زنده است و روزنامهها به اشتباه نام او را جزء اعدامیان منتشر کردهاند. چمین تصمیم گرفته به اردوگاه بیاید، پدربزرگ هرچه تلاش میکند نمیتواند چمین را از آمدن منصرف کند.
چمین در اردوگاه شاهو را هنگام آواز خواندن در چادرش میبیند و بدون اینکه خود را به او نشان دهد با علی به تهران برمیگردد. تاثیر روحی این اتفاق به حدی است که چمین جنیناش را سقط میکند. علی برای جبران این حادثه به اردوگاه میرود تا مسئولین آنجا را برای بردن روژین متقاعد کند. علی در آنجا از قضیه زنده بودن شاهو باخبر میشود.
علی برای همین چمین را طلاق میدهد تا او بتواند خود انتخاب کند. اما چمین حاضر به ازدواج با شاهو هم نیست. در سال 93 علی یک نمایشگاه عکس از فاجعه حلبچه ترتیب داده است. شاهو که حالا رایزن فرهنگی کردستان شده است به نمایشگاه عکس میآید و علی متوجه میشود که چمین زنده است و هنوز ازدواج نکرده است. علی به کرستان میرود تا چمین را ببیند.
چمین به مناسبت کشتهگان حلبچه کنسرتی برگزار کرده است و در حین آواز خواندن حالش بد میشود و او را به بیمارستان میبرند. در آنجا علی سراغ چمین میآید.
رد پای نویسنده در باز تولید کلیشهها
فیلمنامه در نگاه اول چیز تازه برای گفتن ندارد این الگوی کلیشه که زنی بیوه بعد از ازداوج دومش متوجه میشود شوهر اولش زنده است بارها امتحان شده و جذابیتی برای بیننده ندارد البته یک تفاوت کوچک وجود دارد و آن اینکه زن فیلم حکایت عاشقی ازدواج نکرده و تنها نامزدش را از دست داده است و محرمیتی بین آنها وجود ندارد، که این موضوع بر عمق قصه فیلم تأثیری ندارد.
اینکه قضیه بمباران در پیش زمینه کار قرار میگیرد تا داستان را پیش ببرد انتخاب خوبی نیست چرا که داستان با هر اتفاق دیگری هم پیش میرفت به عنوان مثال زلزله بم بار درام خوبی برای پیش برد چنین قصهای دارد. انتخاب بمباران شیمیایی وقتی میتوانست به عنوان یک اتفاق در فیلم حضور داشته باشد که داستان بدون حضور آن امکان حضور پیدا نکند.
علی بدون دلیلی کسی را ندارد. یعنی نویسنده برای این علی را شخصیتی تنها خلق کرده است که در ادامه داستان به نفع چمین از او بهرهبرداری کند. چمین وقتی میبیند که علی هم مثل او تنها است به پیشنهاد ازدواج او جواب مثبت میدهد.
پدربزرگ منفعل فیلم با چند بچه ریز و درشتی که کارکردی در قصه ندارد قرار است فضای فیلم را تلطیف کنند. که عملا چنین اتفاقی در فیلم نمیافتد. شاید حضور پدربزرگ ناشی از بلاتکلیفی شخصیت چمین باشد تا مثلا چمین را از طریق پدربزرگ بشناسیم.
این درست که یکی از راههای شناخت شخصیت علاوه بر دیالوگ و عمل شخصیت، به واسطه دیگر شخصیتهاست. اما این به شرطی است که شخصیتهای دیگر حضوری پویا در فیلم داشته باشند. ما در فیلم با روژین روبه رو هستیم که حضورش میتواند باعث سلامت روح چمین باشد. نویسنده و کارگردان میتوانست از او به عنوان یک امتیاز مثبت و مهم در فیلم استفاده کند که متاسفانه او را رها کرده است و در ادامه فیلم دیگر از او چیزی نمیبینیم.
علی برای آنکه همسرش را از افسردگی ناشی از سقط جنین درمان کند به اردوگاه میرود تا روژین را به تهران ببرد. آیا علی نمیتوانست از همان تهران از شرایط و ضوابط پذیرش روژین به عنوان فرزند خواندگی اطلاعات بگیرد. علی به دلیل شغل خبرنگاریش ارتباطات وسیعی دارد. او به راحتی میتوانست در محل کارش بنشیند و با مسئولان اردوگاه درباره روژین پرس و جو کند و در صورت همکاری مسئولان اردوگاه به آنجا برود.
در اینجا باز هم رد پای پررنگ نویسنده را در فیلمنامه میبینیم. همه این اتفاقات طوری طراحی شده است که علی، شاهد گفتگو و بحث شاهو با پدربزرگ باشد.
مثلث معلول عشقی
از طرفی شاهو در سکانس ماقبل آخر به علی میگوید با چمین ازدواج نکرده تا حق انتخاب را به خودش بدهد. چرا به پدربزرگ میگوید قصد به هم ریختن زندگی علی و چمین را دارد و چرا با آن همه عصبانیت واکنش اورا نمیبینیم. برای همین در شاهو یک پارادکس بیمنطقی شاهدیم که تاثیری در روند داستان ندارد. در واقع بخش بزرگ الکن بودن فیلم به قوام نیافتن شخصیت شاهو برمیگردد.
مورد دیگر اینکه اگر علی و چمین شرعا زن و شوهر هستند شاهو چه چیزی را میخواهد طلب کند؛ در حالی که او آدم منطقیای دار فیلم میبینیم.
اگر رفتار شاهو را در فیلم منطقی ببینیم، رفتار پدربزرگ چه توجیهی دارد. آیا این پیر دنیا دیده نمیتوانست وقتی به علی تلفن میزند که آنها را از آمدن به اردوگاه منصرف کند حقیقت را به او بگوید؟ این چالش علی با خود و ترس از دست دادن چمین میتوانست فیلم را به لایههای زیرین درام ببرد.
در این صورت اصرار علی برای رفتن به خارج از کشور برای درمان چمین و ممانعت چمین از رفتن به بهانه جدایی از پدربزرگ و روژین فیلم به سمت دیگری رفت که قطعا فیلم را از این سطحی بودن نجات میداد.
نکته دیگر اینکه اضلاع این مثلث عشق یعنی علی ـ چمین ـ شاهو به درستی روشن شده چیزی که روشن نیست زوایای این مثلث است. زاویه چمین و علی روشن است همینطور زاویه چمین و شاهو چیزی که روشن نیست زاویه گرفتن علی و شاهو نسبت به هم است.
آنها حتی به لحاظ روانی دیالوگی با هم ندارند. برای به دست آوردن چمین تلاش میکنند اما برای از دست دادن چمین بسیار منفعلانه عمل میکنند. فیلم درپایان بندی دچار کلیشه شده است. عاشقی دلخسته بعد از گذشت سالها به معشوق میرسد و با لبخند او روبه رو میشود.کاش این شتابزدگی نویسنده وجود نمیداشت تا متن به جهتی میرفت که میخواست نه به سمتو سویی که نویسنده میخواهد.
اثری ضد جنگ زیر پوستین دفاع مقدس
مشکل بزرگ دیگر فیلم این است که با همه اصرار سازنده اثر به دفاع مقدسی بودن فیلم به هیچ وجه در این گونه از فیلم طبقه بندی نمیشود.
من مخاطب با این فیلم قرار است چه بخشی از دفاع مقدس را ببینم؟ فیلم میبایست تاثیر این اتفاق را بر نسل بعدی نشان دهد. اتفاقی که مردم عراق زیان بیشتری را متحمل شدهاند.
حکایت عاشقی در اجرا هم دچار اشکال است در فیلم بازی درخشانی نمیبینیم تنها بازی بهمن زرینپور در نقش پدربزرگ و قطب الدین صادقی در نقش سردبیر مجله بیستون پختگی لازم را داشت درحالی که بازی بهرام رادان و شیلان رحمانی به عنوان شخصیتهای اصلی راه به جایی نمیبرند.
دین عنصر مهم و مغفول حکایت عاشقی
برای روشن شدن موضوع ذکر یک قصه از شاهنامه ضروری است. زال پسر سام دلبسته رودابه شاه کابل میشود و بعد از مشقتهای فروان موفق می شود به وصال او برسد اما به روادبه میگوید تا زمانی که به دین من در نیایی ما به هم نخواهیم رسید. وقتی رودابه به دین زال درمیآید ان دو با هم ازواج میکنند.
نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد و از همه مهمتر مینماید خواننده بودن چمین است. اینکه او باید خواننده پرآوازه کردستان باشد انتخاب معنا داری است که خود به خود مسئله دیگری را مطرح میکند. مذهب و دین چمین چیست؟
اگر چمین متعلق به هر کدام از فرق اسلامی باشد که علت حرمت خواننده زن در حضور غیر محارم روشن است و اگر مسلمان نیست عقد او با علی دچار اشکال است. حتی اگر چمین از اهل تسنن هم باشد به شرط شیعه شدن میتواند با علی ازدواج کند.
آیا خواننده بودن چمین و از دست دادن حنجرهاش بسیار تراژیک تر از کودکانی است که همه کس خود را از دست دادهاند.
نوزادانی که هنوز به علت تاثیرات بمباران شیمیایی حلبچه با نقص عضو متولد میشوند دلگزا نیست؟ انتخاب دختری جوان که هم نامزدش را از دست داده و هم صدایش را برای تفبیح جنگ هشت ساله ما است.
زنان رنج دیده و فراموش شده ایرانی در هیاهوی خوانندگی زنی عراقی
اگر فرض را بر این بگیریم که قصه به دلیل اینکه در خاک عراق میافتد و اقدام رژیم بعث را مطرح میکند، ضد جنگ بودنش توجیه پذیر باشد. اینکه چرا به این منطقه جغرافیایی ورود پیدا کرده توجیه پذیر نیست.
جغرافیایی همه زنانی ایرانی که هم مرز با عراق هستند مغفول مانده و قصه یک دختر عراقی اهمیت پیدا کرده است. بحث میهن پرستی جاهلانه و پز ناسیونالیستی روشنفکرمآبانه نیست. اما از زنان سردشت چه کسی قرار است حرف بزند. جوانان ما حلبچه را بیشتر میشناسند تا سردشت مظلوم را.
برای زنان سردشت خون به ناحق ریخته مردمانش بسیار با اهمیتتر از دست رفتن حنجره شان است. ما وقتی از جنگ هشت ساله و دفاع مقدس حرف میزنیم یعنی از همه کفر در شرق و غرب با همه ایمان حرف میزنیم. حالا صحبت از یک خواننده زن که همه حسرت پدربزرگش از دست رفتن صدای دلکش او است ملوث شدن همه این آرمانهاست.
سکوت در برابر حقیقت بهتر از فریاد با خیانت است
با دریغ باید گفت که با ساخته شدن این آثار داریم به جایی میرویم که در سازمان ملل با صدایی بلند از این جنگ هشت ساله تحمیلی، از این کشتههایی که دادهایم، از قربانیان سردشت، از ایستادگی در عملیات مرصاد و از پناه دادن به آوارهگان حلبچه عذرخواهی کنیم. با این همه شتاب به کجا میرویم. برای ساخت فیلم در حوزه دفاع مقدس چه مقدار از وصیت نامه شهدا را خواندهایم تا موضع آنها را نسبت به جنگ تحمیلی بشناسیم؟ و از این رهگذرموضع خود را نسبت به موضوعی که قرار است راجع به آن کار کنیم، بیابیم. امام خمینی جمله ای به این مضمون دارند که خوب است سراغ بزرگان عرفان میروید اما سری هم به وصیتنامه شهدا بزنید.
به جای آنکه در فیلمها جنگ را تقبیح کنیم باید به سمت تقدیس کردن دفاع برویم. اگر راه را به اشتباه برویم به شهدا خیانت نکردهایم دروغی بزرگ و غیر قابل بخشش در حق نسلهایی کردهایم که از دیدن آدمهای جبهه رفته محروم هستند. نسل آینده باید حدیث جنگ هشت ساله را از روی همین فیلمها بشناسند.
قصد زیر سوال بردن احمد رمضان زاده عزیز و دیگر فیلمسازان نیست اما باید گفت کمی آرامتر اگر فیلمی نسازیم و در برابر حقیقت سکوت کنیم بهتر از آن است که فیلم بسازیم و به حقیقت خیانت کنیم.