سرلشکر شهید «شریف اشراف»

گردان دوم از لشکر یک گارد، با هدایت شریف اشراف، در پادگان سردشت حضور داشت که قرار شد با گردانی دیگر تعویض شود. شریف اشراف، برای نظارت بر تعویض دو گردان به کردستان عزیمت کرد. گردان تعویض شده هنگام بازگشت از پیرانشهر به سمت بانه، ناگهان با گروهی از عناصر ضد­ انقلاب درگیر شد. در این درگیری تعداد زیادی از جمله شریف اشراف به شهادت رسیدند.
کد خبر: ۶۵۶۱۶۰
تاریخ انتشار: ۲۷ اسفند ۱۴۰۲ - ۰۰:۳۰ - 17March 2024
سرلشکر شهید «شریف اشراف»
نام و نام خانوادگی: شریف اشراف
محل تولد: شیراز
تاریخ تولد: سال ۱۳۱۶ 
درجه: سرلشکر
یگان: لشکر ۲۱ حمزه
مسئولیت: فرمانده لشکر ۲۱ حمزه
تاریخ شهادت: ۱۰ آبان ۱۳۵۸
سن: ۴۲ سال
محل شهادت: کردستان
مزار شهید: بهشت زهرا (س) - تهران

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: سرهنگ ستاد قاسم اکبری مقدم از پژوهشگران سازمان حفظ آثار و نشر ارزش­‌های دفاع مقدس ارتش در یادداشتی شخصیت شهید «شریف اشراف» را واکاوی کرده است.

در این دنیای فانی و بی‌ارزش انسان‌­هایی وجود داشته و دارند که فریب زرق و برق‎های دنیوی و پست‌ها و مقام‌های وسوسه انگیز را نخورده‌اند و تا جائیکه روحشان، پاک به آسمان‌ها، به نزد خدایشان و به حلقه دوستان منتظرشان رفت. یکی از این انسان­‌ها و مردان خدایی شهید سرلشکر شریف اشراف است.

حضور در بخش‌های مهم و حساس ارتش، توجه خاص رژیم پهلوی به تربیت زبدگان مستعد و امکانات مادی دنیوی فرا روی شهید اشراف پیش از پیروزی انقلاب هیچ‌گاه باعث نشد تا روح عاشقش از تعقیب راه و عمل درست و صحیح غافل بماند. در باب معنویت و خلوص روح شهید شریف اشراف همین نکته بس که گفته بود: «با پایان تحریر کتاب خدا، من نیز به آرزوی خود که شهادت در راه او است خواهم رسید.» به یاد شهید اشراف و به یاد تمام شهدای والامقام انقلاب و جنگ تحمیلی، با اشکی در گوشه چشم، دعا می‌کنیم؛ خدایا زندگی و مرگ ما را چنان کن که برای این مردان و زنان روا دانستی.

شریف اشراف سال ۱۳۱۶ در شیراز متولد شد. وی در طفولیت پدر و مادر خود را از دست داد و همراه سه خواهرش، بقیه‌ی زندگی را در منزل عمه خود سپری کرد. شریف، تحصیلات خود را تا سال اول دبیرستان با موفقیت به پایان رساند و به واسطه‌ی علاقه‌ای که به شغل نظامی داشت دو سال آخر را در دبیرستان نظام شیراز گذراند. پس از پایان دوره دبیرستان به تهران نقل مکان کرد تا در دانشکده افسری ادامه تحصیل دهد. سه سال بعد؛ به درجه ستوان دومی نایل شد، اما علاقه و ذهن پویایش بازهم او را به ادامه تحصیل سوق داد. او با فراگیری زبان انگلیسی برای گذراندن دوره‌های نظامی، عازم آمریکا شد.

شریف پس از گذراندن دوره‌های ویژه و مختلف نظامی از جمله تکاوری کوهستان و چتربازی، در اواخر سال ۱۳۳۹به وطن بازگشت. وی پس از ازدواج در همان سال به شیراز منتقل شد و به عنوان استاد اسلحه شناسی، کار خود را آغاز کرد.

سال ۱۳۴۲، در مسابقات «سنتو» که در دانشکده‌ی افسری برگزار شد، شرکت کرد و در قسمت تیراندازی با اسلحه کلت به مقام دوم دست یافت. بدین ترتیب توجه فرماندهان را به خود جلب کرد. استعداد و ابتکار او در مسئولیت‌هایی که به عهده داشت؛ سبب جلب توجه لشکر گارد به وی شد و در اواخر سال ۱۳۴۳ از شیراز به لشکر گارد منتقل شد.

همسر شهید اشراف در این رابطه می‌گوید: «از همان ابتدا من و شریف اشراف متوجه شدیم زندگی ما با محیط گارد و افراد آن هیچ گونه هماهنگی و سازگاری ندارد؛ به همین دلیل در انزوای کامل بودیم. در جلسات و میهمانی‌­ها و سرگرمی­‌های آن‌‎ها شرکت نمی‌کردیم. بر خلاف آن چه رایج بود، اشراف پیوسته در گارد، اسلام و مسائل دینی را تبلیغ می‌کرد. از جمله تبلیغات او، خریداری تعداد زیادی قرآن مجید و تقسیم آن بین افسران و درجه‌داران بود. وقتی از او می‌پرسیدم چرا این کار را انجام می‌دهید، می‌گفت: من این قرآن‌ها را در اختیار افراد قرار می‌دهم تا آن‌ها مجبور شوند قرآن بخوانند.»

در آن زمان شریف اشراف با درجه ستوان یکمی استاد دوره‌ی تکاوری و کوهستان بود و در این رشته‌ها تدریس می‌کرد. امیر سرتیپ ستاد «شاهین‌راد» فرماندهی لشکر ۲۱ حمزه در دوران دفاع مقدس و از پیشکسوتان نامی ارتش که بعد‌ها پس از فرماندهی مرکز آموزش ۰۱ و دانشکده‌ی فرماندهی و ستاد، به معاونت اطلاعات و عملیات نیروی زمینی منصوب شد؛ نیز در لشکر گارد خدمت می‌کرد.

وی درباره‌ی شریف اشراف می‌گوید: «اشراف از معدود افسرانی بود که از بُعد معنوی بسیار غنی بود؛ به طوری که نیمی از قرآن را حفظ کرده بود. او از نظر جسمانی نیز قوی بود و دوره تکاوری، یعنی یکی از سخت‌ترین دوره‌های نظامی و یژه ارتش را با موفقیت طی کرد و در این فن به مقام استادی رسید و در مقام استاد تکاوران؛ این فن را تدریس می­‌کرد. از طرفی دیگر، وی دوره‌های عملی و نظامی را هم گذرانده بود و از نظر عملی نیز فردی مطلع و آگاه به شمار می­‌آمد.»

در سال ۱۳۴۷ شریف اشراف با توجه به پایبندی و علاقه‌ای که به مسائل دینی و مذهبی داشت مبادرت به نوشتن قرآن با خط خوش کرد و معتقد بود که هرگاه کار نوشتن قرآن به پایان رسد، عمر او نیز به پایان خواهد رسید. دو سال بعد یعنی سال ۱۳۴۹، برای گذراندن دوره‌ی عالی، بار دیگر به شیراز منتقل شد. پس از پایان دوره با درخواست فرمانده مرکز پیاده در همان یگان مشغول به خدمت شد و پس از سه سال برای گذراندن دوره‌ی فرماندهی و ستاد به تهران منتقل شد.

پس از اتمام دوره‌ی فرماندهی و ستاد در سال ۱۳۵۲؛ به دلایل نامعلوم به شهر «خاش» واقع در سیستان و بلوچستان منتقل شد. اما پس از مدت ۸ ماه، ناگهان وی به دفتر ویژه اطلاعات به ریاست «حسین فردوست» فراخوانده شد و تا سال ۱۳۵۷، شریف اشراف در آن دفتر کار کرد.

عشق و ارادت این شهید بزرگوار به امام (ره) و نهضت آزادی‌خواهی ملت ایران، باعث شد تا تحت نظر قرار بگیرد. او حتی در شرایط و جو پلیسی حاکم در اداره در جلسه‌ای که مثلا برای بیان آزاد نظرات و طرح‌های پیشنهادی برخی مسئولین و کارکنان برای مقابله با مبارزان انقلابی تشکیل شده بود؛ بدون ترس و واهمه گفت: خواسته آقای خمینی و به دنبال آن حرکت انقلابی مردم بر حق است و شاه باید از آقای خمینی معذرت‌خواهی کند. جمع فرماندهان گارد شاهنشاهی به یک باره در سکوتی مرگ بار فرو می‌­رود و چشم‌ها حیرت زده به سوی اشراف خیره می‌گردد.

پس از گذشت مدت کوتاهی از پیروزی انقلاب اسلامی در مقام فرمانده «پادگان آموزشی ۰۶ نیروی زمینی ارتش (نزاجا)» در تهران (سلطنت آباد سابق)، کار خود را آغاز کرد. در طول مدتی که در این مرکز آموزشی بود با اخلاق، رفتار و خصوصیات والای انسانی خود بسیاری از کارکنان و دانش‌آموزان را شیفته خود کرده بود. شش ماه بعد به معاونت لشکر ۲۱ حمزه منصوب شد و سپس به طور داوطلب برای کمک به نجات کردستان، با عقیده ایجاد صلح و دوستی به سنندج رفت. هنگامی که اشراف به کردستان رفت، دوماه از نوشتن قرآن خطی او می‌گذشت. او به دوستانش گفته بود که من از این ماموریت زنده برنمی‌گردم. گویا شهادت به وی الهام شده بود.

گردان دوم از لشکر یک گارد، (بعد‌ها لشکر ۱ و ۲ گارد، لشکر ۲۱ حمزه را تشکیل دادند) با هدایت شریف اشراف، در پادگان سردشت حضور داشت که قرار شد با گردانی دیگر تعویض شود. شریف اشراف، برای نظارت بر تعویض دو گردان به کردستان عزیمت کرد. گردان تعویض شده هنگام بازگشت از پیرانشهر به سمت بانه، ناگهان با گروهی از عناصر ضد­انقلاب درگیر شد. در این درگیری تعداد زیادی از جمله شریف اشراف به شهادت رسیدند.

سرتیپ دوم «ابوالقاسم سمندر» که در آن روز به وسیله بی­‌سیم با شریف اشراف ارتباط داشته، می‌گوید: «آخرین مکالمه‌ای که از شهید اشراف شنیدم این بود که او مردم بانه را به کمک فرا می‌خواند. همچنین گروه خود فروخته‌ی ضد­انقلاب را که در بانه باعث درگیری شده بودند، به آرامش دعوت می‌کرد. چند لحظه بعد صدای بی­‌سیم­‌چی را شیندم که می‌گفت: دیگر از روی پل نمی‌توانیم جلوتر برویم و ناگزیر به ترک خودرو هستیم.» بدین ترتیب شهید اشراف در مقابل کمین دشمن، شجاعانه تا آخرین گلوله مقاومت کرد و سرانجام یک هفته پس از عزیمت به منطقه کردستان، در دهم آبان ماه ۱۳۵۸ به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

شهید شریف اشراف انسانی بسیار متواضع، خوش اخلاق، مهربان و همیشه به فکر پرسنل زیر دست خود بود و همواره سعی می‌کرد درد دل آن‌ها را بشنود و به مشکلات آن‌ها رسیدگی و خواسته‎هایشان را تا حد امکان انجام دهد. وی فردی مذهبی و مقید بود. برای خانواده‌ی خود نیز همسری فداکار و پدری آرمانی به شمار می‌آمد. مردی با خصوصیات انسانی والا و شایسته که با تمام وجود به اسلام و میهن خویش عشق می‌ورزید. سرانجام جان خود را در راه حفظ و بقای استقلال مملکت در نبرد‌های غرب کشور با بدخواهان، گروهک‌های منحرف و ضدانقلاب فدا کرد.

همسر شهید اشراف در بخشی از خاطراتش با این شهید می‌گوید: «به خاطر دارم که روزی برای زیارت بارگاه حضرت معصومه (س) به قم رفته بودیم. پس از زیارت به موزه‌ی آن حضرت رفته، قرآن‌های خطی بسیاری را مشاهده کردیم. درحال تماشای قرآن بودیم که متوجه شدم؛ شریف، کنجکاوی زیادی از خود نشان می‌دهد. به او گفتم: «تو هم می‌توانی قرآنی خطی بنویسی. پس از بازگشت، با توجه به پیش زمینه‌ای که در ایشان بود و نیز علاقه فراوان وی به قرآن کریم، به تهیه و تدارک نوشتن یک جلد قرآن کریم خطی اقدام کرد. در همان ابتدای نوشتن قرآن به من گفت: هر وقت نوشتن قرآن تمام شود، عمر من تمام می‌شود». او نوشتن قرآن را در سال ۱۳۴۷ آغاز کرد و در سال ۱۳۵۸ به پایان رساند. این قرآن هم اکنون با شمشیر و لباس‌های نظامی او، در موزه شهدا نگهداری می‌شود.

همسر شریف اشراف می‎گوید: شریف به من می‌گفت: «از سال ۱۳۴۷ که شروع به نوشتن قرآن کردم، تا سال ۱۳۵۷ که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. هر مسجدی که ساخته شده لااقل آجری از آن متعلق به من است.» فرزند شهید اشراف از خاطرات با پدر این چنین روایت می‎کند: «روزی در دوران کودکی، که صبح زود برای رفتن به مدرسه بیدارشده بودم، مشاهده کردم پدرم تعداد زیادی حدود ۸۰ - ۷۰ جفت کفش زمستانی بچگانه تهیه کرده است. از او پرسیدم این‌ها چیست؟ وی پاسخ داد که برای بچه‌های تنها و یتیم تهیه کرده‌ام. با مشاهده این اعمال، پدر نزد من مردی بسیار رئوف و مهربان و غمخوار زیر دستان جلوه کرد.»


وصیتنامه شهید

«آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

همسر عزیزم، تو بهتر از هر کسی با خصوصیات اخلاقی من آشنا هستی. تو نیک می‌دانی که عشق و علاقه عرفانی من به امام امت حد و مرزی ندارد. این انس و الفت من به حضرت امام یک وابستگی روحی و فاقد زمان و ابدیت است. من با تمام وجودم کوشیده‌ام تا فرمان امام عزیز را به بهای جان بخرم. بعد از مرگم عکس کوچک مرا در قسمت تمثال مبارک امام الصاق کن تا تسکین بخش روحم گردد. از فرزندانم به نیکی مراقبت کن و به آنان چگونه زیستن و چگونه مردن را بیاموز و خط امام را سرمشق زندگی خود گردان. این دنیا گذراست و دلبستگی به آن نداشته باش. توشه آخرت را غنی ساز.

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما.»


 

 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار