به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، بیست و سوم اسفند ۱۳۷۳ روز عروج نادره مردی است از جنس شهادت؛ مردی که تندیسی از پایداری و پاکباختگی در راه هدف بزرگش بود: تحقق آرمانهای انقلاب در جغرافیایی به وسعت جهان...
پانزدهم شهریور ماه ۱۳۳۵ روستای یاسریه فسا در استان فارس، شاهد تولد مردی مردانه از تبار شقایقها بود، مردی پر حماسه که ریشه در روشنای باور به شهادت داشت و در روز میلاد منجی بزرگ جهان پا به دنیا نهاد. خانواده شهید به یمن وجود مقدس امام زمان (عج) او را «حجتالله» نامیدند و او حجت خدا نام گرفت تا با خون سرخ خویش دلیل راه مشتاقان الیالله باشد.
شهید آذر پیکان دوران پر نشاط کودکی را درزادگاه خویش «یاسریه» گذراند و پس از طی دوران ابتدائی و راهنمایی، جهت ادمه تحصیل راهی شهرستان فسا شد و نهایتاً با اخذ دیپلم ریاضی به خدمت نظام درآمد. دوران سربازی، موقعیتی مناسب برای فعالیتهای سیاسی او فراهم ساخت و با اوج گیری مبارزات مردمی علیه رژیم ستمشاهی به آن پیوست و قطره جان خود را به دریای انقلاب امام، پیوند زد و تا پایان حیات، یک دم از آن دل نگسست. به همراه برادر خود، شهید ابوالفتح آذرپیکان، شهر آبادان را جهت مبارزات خود علیه رژیم ستمشاهی برگزید. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به خیل پاسداران جان برکف کمیته انقلاب اسلامی پیوست و به دلیل شایستگیهایی که از خود نشان داد پس از مدت کوتاهی به عضویت شورای فرماندهی سپاه آبادان در آمد.
جنگ؛ آزمون و عیار مردان خدا
شهید آذرپیکان جزء غیورمردانی بود که جان در طبق اخلاص نهاد و تا آخرین روزهای جنگ مردانه به مبارزه ادامه داد. شهید در بسیاری از عملیاتها با عنوان فرمانده شرکت داشت و چندین بار مجروح شد. آن مجاهد نخستگی ناپذیر که مسئولیتهای مختلفی از جمله مهندسی لجستیک و نهایتا فرماندهی تیپ هوابرد المهدی (عج) را بر عهده داشت.
مربی مردی میانسال، با چهرهای سوخته و استخوانی که درجهی استواری روی بازو هایش دیده میشد، با صدایی رسا و جدی صحبتش را تمام کرد و به طرف جوان برگشت و گفت: چیه؟
سلام استاد. اجازه هست ...؟ مربی نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: حالا چه وقت اومدنه؟ ده دقیقه هست که کلاس شروع شده... و او تنها گفت: بله حق با شماست. استاد ادامه داد: اگه قرار باشه موقع پرش از هواپیما اینطور بیدقت باشید که کارتون زاره... و او گفت: باید ببخشید استاد، تکرار نمیشه؛ و استاد با جمله «معلومه که دیگه نباید تکرار بشه» پاسخش را داد. او گفت: «حالا اجازه هست بشینم سر کلاس؟»
مربی چشمان ریزش را که زیر ابروهای پر پشت و سیاهش پنهان شده بود، تنگ کرد و نگاه جدی و نافذش را در نگاه او دوخت و گفت: بشینی توی کلاس؟، نه خیر... معلومه که اجازه نیست... فکر کردی شوخی بازیه؟! نه خیر آقا. ارتش بدون نظم و انضباط و وقت شناسی یک دقیقه هم دوام نمیاره...
وی گفت: «درسته. حق با شماست استاد» و استاد پاسخ داد: «با این حرفا چیزی حل نمیشه ... حالا شما این بار جریمه میشی»
روز بعد او به موقع وارد کلاس شد و استاد به او گفت: «خیلی زود اومدی» و او پاسخ داد: «بله استاد. میخواستم دیر نرسم.» استاد پوشه را باز کرد و خود را مشغول مطالعه نشان داد، اما تمام حواسش به جوان بود و داشت به او فکر میکرد. جوری برخورد کرده بود که تعجب استاد را به خود وا داشته بود.
چند دقیقه بعد شاگردان کلاس چتر بازی یکی به یک از راه رسیدند و روی نیمکتها نشستند. مربی کنار یکی از آنها ایستاد و آهسته پرسید. اون جوون رو میشناسی؟ و شاگرد گفت: «همونی که جلسه پیش دیر اومده بود؟ اونو همه میشناسن»
مربی با تعجب بسیار نگاهی به او انداخت و پرسید: «چطور؟ مگه کیه؟!» و شاگرد گفت: «اون فرمانده تیپ ۳۳ المهدیه، آذر پیکان». استاد با تعجب بسیار گفت: «حجتالله آذر پیکان؟» و وقتی پاسخ مثبت از شاگردش شنید، مربی به فکر فرو رفت و با خود گفته که پس آذر پیکان این است.
با صدای صلوات شاگردان، استاد به خودش اومد و متوجه شد که باید درس را شروع کند. با قدمهایی کند و سنگین جلو رفت. رو به روی نیمکتها ایستاد و در حالی که نگاهش را میدزدید تا در نگاه جوان نیفتد، درس را شروع کرد.
شهادت، عاشقی را بال و پر داد...
آن مجاهد خستگی ناپذیر که مسئولیتهای مختلفی از جمله مهندسی لجستیک و در نهایت فرماندهی تیپ هوابرد المهدی (عج) را بر عهده داشت و روح سراسر اشتیاقش تا چندین سال بعد از جنگ همچنان در آتش فراق میسوخت، سرانجام در ۲۳ اسفند ۱۳۷۳ قفس خاکی تن را گشود و در حین انجام مأموریت، مشتاقانه به سوی دوست به پرواز در آمد.
التهاب و شوق درونی شهید در گوشهای از کلام او این گونه پرتو افکنده است: «شرمندگی بزرگ ما این است که تاکنون زندهایم و خدا را شاهد میگیرم از شدت شرم و خجلت توان رویارویی با خانواده شهدا را ندارم، چرا که تاکنون من شهید نشدهام، ولی مصلحت خداوند هر چه باشد مطیع هستم.»
تبعیت از «ولایت»؛ صراط مستقیم
شهید آذر پیکان در سلوک شخصی خود انسانی آرام، متین و باوقار بود و با قرآن و اهل بیت (ع) مؤانستی خاص داشت و همواره در سخنان خود بر بزرگداشت مقام والای ولایت در مکتب توحیدی اسلام و نظام جمهوری اسلامی تأکید میورزید. وی در سخنانی خطاب به همکارانش گفته است: «قطعا مرگ این تشکیلات نظامی هنگامی است که با ولایت قطع ارتباط کنیم. ما سپاهیان همه افتخار مان و نقطه مثبتمان و امید کارمان و خوشحالیمان این است که با ولایت فقیه ارتباط داشته باشیم و همین ولایت فقیه است که قطعا راه راست و صراط مستقیم ابدی را به ما نشان میدهد.»
همه باید فدای اسلام شویم...
وصیتنامه شهید آذر پیکان، ختم کلام است و حرف آخر؛ که آخرین سخن شهید، جان هر کلام است و مقدس و متبرک به مهر خدایی خون:
ندای ملکوتی خاتم رسل حضرت محمد (ص) که انسانیت را با ندای روح بخش لا اله الا الله آرامش میبخشد هنوز هم به گوش میرسد، صلابت فریاد حضرتش در غدیر خم. همچنان تا قیام آل محمد (ص) هنوز بر قلبهای پرتپش پیروان راستین امامت و و لایت مایه حیات و جاودانگی است و ندای فریادگر و طاغوت برانداز فرزندی صالح از اولاد پاک زهرا (س) بهعنوان نیابت بر حق حضرت مهدی (عج) همچنان، چون پتکی بر سر طاغوتیان و رحمتی برای پیروان و شیعیان به نصرت باری تعالی جل جلاله بر گستره این جهان طنین انداز است و ما به عنوان خاکی در کف پای این عزیز عزیزان و جان جانان در جبهه حضور یافتیم تا ندای حق آن رهبر بزرگ را لبیک بگوئیم و ذخیرهای برای آخرت سازیم تا شاید نوری گر چه سوسو زنان از راه دور با توسل به حبلالله برما بتازد تا از فتنههای دو جهان بگریزیم و در صورت پذیرش خداوند جل جلاله مورد رحمت حضرتش قرار گیرد.
الهی عاملنا به فضلک و لا تعاملنا به عدلک. شرمندگی بزرگ ما این است که تاکنون زندهایم و خدا را شاهد میگیریم از شدت شرم و خجلت توان رویارویی خانواده شهدا را ندارم و میگویم چرا تا کنون من شهید نشدهام، ولی مصلحت خداوند هر چه باشد مطیع امر او هستم.
امیدوارم در این عملیات خداوند مرا مورد رحمت واسعهاش قرار دهد و پس از آمرزش گناهانم مرا به نزد شهدا برساند و در آن دنیا نزد سرور شهدا مظلوم کربلا حسین عزیز (ع) شرمنده نباشم. در اینجا علاقه خاصی که به مظلومه رسول الله (ص) دارم اعلام میکنم و انتخاب نام آخرین دخترم زهرا به همین خاطر است. امیدوارم به حرمت زهرای مرضیه چادر عفت از سر خانوادهام لحظهای نقصان نیابد.
همسر عزیزو ارجمندم من از شما هم شرمندهام، چون فکر میکنم از زمانیکه پیوند ما برقرار شد، همه در رنج و سختی بودید من کوتاهی کردم. مرا ببخش تو همسر نجیب و بزرگواری بودی و صبر تو در مشکلات زندگی کمتر از مجاهده من نبوده است. اگر چه همه پاسداران مظلوم این رنج را دارند، ولی همه ما باید فدای اسلام بشویم و سفارشم به جنابعالی این است که همیشه به دخترانم سارای عزیز و سعیده مهربان و زهرای بزرگوارم، بگو پدرتان شما عزیزان را خیلی دوست میداشت، در آن دنیاهم به فکر شما خواهد بود، مبادا از اسلام فاصله بگیرید که شروع ضلالت است.
در تربیت آنان کوشا باش، عشق به امام و اسلام را در دخترانم زنده نگهدار و نگذار یاد شهیدان از خاطرشان برود. در شهادت من صبور باش تا مشتی محکم بر دهان منافقان پلید بزنی از دوستان امام طرفداری و از دشمنان امام بیزاری بجوئید. سفارشم به بچههای عزیزم این است که عزیزانم امام ما فرمودند از دامن زن مرد به معراج میرود، پاکدامنی را پیشه سازید و با رعایت حجاب کامل و حظ شئونات اسلامی از اسلام و جمهوی اسلامی حمایت کنید.
منبع: حیات
انتهای پیام/ ۱۳۴