روایت یک فرمانده عراقی از آخرین لحظات حضور در خرمشهر

 سرگرد «عزالدین مانع» از فرماندهان عراقی در خاطرات خود به آخرین روز‌های حضورش در خرمشهر اشغالی اشاره کرده است.
کد خبر: ۶۶۴۴۵۶
تاریخ انتشار: ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۵:۳۹ - 02May 2024

روایت یک فرمانده عراقی از آخرین لحظات حضور در خرمشهرسیده فاطمه سادات کیایی، به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، خرمشهر برای صدام مهم بود، او که فکر می‌کرد سه روزه فاتح تهران خواهد شد در خرمشهر ۴۵ روز زمینگیر شد. عروس بندر‌های خاورمیانه، جایی که تا چند دهه قبل به عنوان قطب بازرگانی محسوب می‌شد طعمه فریبنده‌ای بود که صدام را مجبور به ماندن می‌کرد. او می‌دانست از دست دادن خرمشهر عملا یعنی شکست مفتضاحه در جنگ برای همین هر راه و امکاناتی برای نگه داشتن شهر استفاده کرد غافل از اینکه اراده و استقامت و ابزار ایمان و توکل رزمنده‌ها هزاران بار قوی‌تر از سلاح‌ها و تجهیزات او بود.

 سرگرد «عزالدین مانع» از فرماندهان عراقی در خاطرات خود به آخرین روز‌های حضورش در خرمشهر اشاره کرده که در ادامه آن را می‌خوانید.

 منطقه خرمشهر در حالت آماده باش به سر می‌برد. گزارش‌هایی از استخبارات برای ما فرستاده می‌شد، مبنی بر این که ایرانی‌ها قصد آزادسازی شهر را دارند. از سوی دیگر، در گزارش‌ها و مکاتبات نظامی می‌گفتند: «خرمشهر از آن عراق است و شهر عراق به حساب می‌آید، دفاع از آن یعنی دفاع از عراق.» نامه ها، شعار‌ها و بحث‌های نظامی همه و همه از مقاومت در برابر حمله آینده ایران خبر می‌داد. یکی از سربازان از من پرسید جناب سرگرد! اگر خرمشهر محاصره شد ما چه کنیم؟ گفتم این حرف مفت است. هیچ قدرتی در دنیا نمی‌تواند ما را محاصره کند. حرف من گزافه گویی نبود بلکه بر اساس گفته‌های فرماندهان عربی بود که مواضع ما را در خرمشهر مشاهده کرده بودند. سرلشکر ستاد محمد فوزی وزیر دفاع مصر گفته بود: «استحکامات دفاعی خرمشهر بر هر نوع استحکامات دفاعی در جهان برتری دارد، ما تصور می‌کردیم که خط بارلیو در (اسرائیل) بهترین خط دفاعی است، اما خط دفاعی عراق در خرمشهر، بیانگر پیشرفت و تحول در اندیشه نظامی عراق است.

شب آزادسازی خرمشهر بسیار سخت و جانکاه بود. هیچ خبری از آرامش، امنیت و استراحت نبود. گزارش‌ها حاکی از این بود که گروه‌های ایرانی در اطراف خرمشهر تجمع کرده اند و ما به شدت در محاصره قرار گرفته ایم. بر اساس اطلاعاتی که کسب کرده بودم گروه‌های مقاومت با مشکل کمبود تسلیحات مواجه بودند. من فکر می‌کردم که همه چیز در این دنیا به اسلحه بستگی دارد، اما ساعت هشت شب بود که گروه زیادی به سوی ما پیشروی کردند. دنیا عوض شده بود. شب به چیز دیگری تبدیل شده بود.

خدایا چه می‌بینم؟ مردانی غیر مسلح به سوی ما پیشروی می‌کنند. چه معجزه ای؟! بدون اسلحه می‌آمدند، ما را شکست می‌دادند و سلاح‌های ما را می‌گرفتند. گروهی جوان به سوی ما می‌آمدند و از توپخانه ها، تانک‌ها و هواپیما‌های ما آتش می‌بارید، اما چه فایده!
سربازان از من پرسیدند: «جناب سرگرد چه کنیم؟» به آن‌ها گفتم «تلاش بیهوده می‌کنیم. فرار را ترجیح دادم. سوار یک دستگاه جیپ شدم و فرار کردم.

پشت سرم همه چیز در آتش می‌سوخت. بعضی از سربازان با دست به من اشاره می‌کردند که آن‌ها را سوار کنم، اما من به آن‌ها گفتم: «عقب نشینی نکنید. شما را اعدام می‌کنند. گلوله‌ای به خودروی من اصابت کرد، از آن بیرون پریدم و پا به فرار گذاشتم.» رزمندگان ایرانی از هر طرف خرمشهر را محاصره کرده بودند؛ صدای بلندگو‌هایی بلند بود که از سربازان ما می‌خواست سلاح‌های خود را به زمین بگذارند و به نیرو‌های اسلامی ملحق شوند. سوار یک دستگاه خودروی دیگر که بدون راننده و روشن رها شده بود، شدم و از مهلکه خطرناکی نجات پیدا کردم. نیرو‌های دژبان فکر می‌کردند که من از افراد استخبارات هستم.

در محل امنی ایستادم و از دست رفتن خرمشهر را تماشا کردم. نمی‌توانم بگویم که ارتش ما مقاومت نکرد، اما حقیقت این است که صدام ما را در تنگنای واقعی قرار داده بود. خرمشهر برای عقب نشینی یا پیشروی، از عمق کافی برخوردار نبود بلکه شهری بود که آب‌ها و موانع دیگر آن را محاصره کرده بودند. ارتش عراق عقب نشینی را آغاز کرد و خوشحال شدم، زیرا شنیدم که فرماندهی دستور عقب نشینی صادر کرده است. با چشم خودم دیدم که چگونه افراد ما لباسهایشان را از تن بیرون می‌آوردند تا از اروندرود عبور کنند. یکی از افراد جیش الشعبی نیرو‌های مردمی به نام "غنی البصری" را دیدم که همه لباس هایش را از تن بیرون آورده بود و از اروندرود می‌گذشت، او با تمسخر می‌گفت: "زنده باد رهبر! صدام حسین! "

شب سیاه و ظلمانی بود، اما خرمشهر از شهری اشغال شده به شهری آزاد شده تبدیل شد. شهری که خیابانهایش غرق در خون شده بود و شایسته نام خونین شهر» بود.

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها