فرزند شهید حاج سعید سیاح طاهری عنوان کرد:

درخواست دعای شهادت حاج سعید سیاح طاهری از رهبر معظم انقلاب

فرزند شهید سیاح طاهری، گفت: پدرم به آرامی در گوش رهبرمعظم انقلاب گفتند آقا جان دعا کنید من شهید بشوم.
کد خبر: ۶۷۱۵۹
تاریخ انتشار: ۰۲ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۰:۵۷ - 22January 2016

درخواست دعای شهادت حاج سعید سیاح طاهری از رهبر معظم انقلاب

به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس علی اکبر سیاح فرزند شهید مدافع حرم «حاج سعید سیاح طاهری» در مراسم اختتامیه کنگره سراسری 2000شهید هنرمند در سخنانی گفت: تازه چند روز است که میفهمم داغ فرزند شهید و مادر شهید و خانواده شهید بودن و زخم زبان شنیدن چه چیزی است. واقعاً به شما خانوادههای شهدا تبریک میگویم که این سالها زخم زبان شنیدید و تا چه حد مقاوم بودید. ما 30 سال در محلها، مدارس و اطراف خودمان شاهد حضور فرزندان شهدا، جانبازان و ایثارگران بودیم اما هیچگاه آنها را درک نمیکردیم که آنها واقعاً چه حرفهایی شنیده اند و چه چیزی برای گفتن دارند و این درد تا چه اندازه سخت است. کسی که پدرش برای دفاع از این مملکت رفته باشد اما در پاسخ طعنههای بسیاری را شنیده باشد.

وی افزود: من به صبر شما در این سالها غبطه میخورم و خدا را شاکرم که من هم یکی از این ملت بزرگ ایران هستم که کسی را فدای آنها کرده است. پدرم حاج سعید سیاح طاهری را خودم هم نمیشناختم و شاید یک هفته است که تازه دارم پدرم را میشناسم. دوستان، آشنایان  و رفقای زمان جنگ پدرم در این مدت کوتاه خاطرات بسیاری را از او برای ما تعریف میکنند. تکلیف ایشان در زمان نوجوانی مبارزه با رژیم شاه بود و واقعاً هم همان تکلیف را ادا کرد و چند بار ساواک ایشان را زندانی کرد. من اینها را برای تعریف از پدرم نمی گویم، بلکه میخواهم بدانید در هر زمان تکلیف ما چیست و این درسی است که من از پدرم گرفتهام. ایشان بعد از انقلاب، بسیج عشایر را تشکیل داد و بعد از جنگ بسیج آبادان را برای آبادی آن شهر تشکیل داد. در پایان جنگ نیز با جانبازی 70 درصد دیگر باید استراحت میکرد، مردی که محاسنش سفید شده اما نمیدانم چرا نمینشست و بیقراری میکرد و میخواست که فعالیتی برای زنده نگهداشتن فرهنگ ایثار و شهادت انجام دهد. در کنار یک سری از دوستان اولین کنگره شهدا را برگزار کردند و همان شد که یادمان 177 شهید گمنام آبادان.

فرزند شهید مدافع حرم حاج سعید سیاح طاهری ادامه داد: وی متوجه شد نسل جدید ما چیزی از دفاع مقدس نمیداند و همان شد که اولین دورههای مسابقات کتابخوانی را با همکاری افرادی همچون حبیب احمد زاده در حوزه هنری فعال کرد. در محرومترین مناطق کشور که مسئولین پایشان را نگذاشتهاند نیز کارهای بسیاری را انجام داد. ایشان تکلیف خود را ادا کرد و بازیگران و هنرمندان را به روستاهای دور افتاده کشاند و این کار را برای کسانی انجام داد که شاید در عمرشان یک بار هم پرده سینما را ندیده باشند.

وی با اشاره به این که اگر قرار است که ما هنرمند باشیم باید هنری را اجرا کنیم که به درد مستضعفین بخورد، گفت: این شعار پدر من بود و آن را به شکل عملی اجرا میکرد. در زلزله ورزقان که شاید بسیاری در تهران اصلا هیچ تکلیفی برای خودشان نمیدیدند، اما پدر من با وجود اینکه بازنشسته شده بود با بعضی از دوستان به روستاهای آنجا رفته و جشنواره دانشآموزی 43 هزار نفری برای دانشآموزانی که روحشان آسیب دیده بود برگزار کردند. همه به فکر ساختن خانه برای آنها بودند اما پدرم گفت که ما باید دلهای آنها را آباد کنیم و اینها اکنون آسیب دیدهاند. همه جا به فکر مستقضعین بود و هنر متعهد را همین میدانست. پدرم میگفت که اگر هنر و هنرمند فقط بین یک جامعه خاص و قشر روشنفکر باشد به هیچ دردی نمیخورد، هنری هنر است که درد مردم را حل کند و مشکلی از انقلاب را حل کند.

فرزند شهید سیاح با اشاره به چگونگی سفر وی به سوریه، گفت: پدرم بارها تلاش کرد که به این ماموریت برود اما میگفتند سن شما بالا است و جانباز هستید و نمیتوانید بروید. یک سال و نیم پیگیری کرد و گفت که من تجربیاتی دارم که به این نسل جدید باید برسانم و من را کنار نگذارید. او با هزار زحمت خود را به سوریه رساند و در آنجا کسی که پیش از این فرمانده گردان بود زیر دست جوانان در جایگاه فرمانده دسته قرار گرفت. چند سفر بعد متوجه میشوند ایشان فرمانده ضد زره بوده و تجربیات زیادی دارد و باید از آن استفاده کنند.

وی با اشاره به اولین و آخرین دیدار این شهید با رهبر انقلاب، گفت: ایشان با آقای احمدزاده به دیدار رهبر انقلاب رفتند تا گزارشی را از کارهای فرهنگی خودشان به ایشان ارائه دهند. مادرم تعریف میکند که قرار بود فقط سلامی با حضرت آقا داشته باشند، اما به آرامی در گوش ایشان گفتند که آقا جان دعا کنید من شهید بشوم. مادرم میگوید که رهبر انقلاب سکوت کرده سر خود را پایین انداخته و چیزی نگفتند. آقای احمدزاده به ما گفت که من در آن جلسه یادداشت کرده بودم که به رهبر انقلاب بگویم تا حکمی بدهند تا آقای سیاح به سوریه نروند و کارهای خودشان را در اینجا پیگیری کند چرا که ما به ایشان احتیاج داشتیم، اما من همه نکات خودم را در جلسه گفتم ولی این نکته را از یاد بردم، سه روز بعد پدرم به سوریه رفت و شهید شد و خوشا به سعادتش و از خدا میخواهم که کاری کند تا من بتوانم عملا راه او را ادامه بدهم.

نظر شما
پربیننده ها