گروه جامعه دفاعپرس - «زینب ریاضت» استاد دانشگاه و وکیل دادگستری؛ افعی تهران سریالی با زمینه روانشناختی بود که با روایت تجربیات تلخ شخصیت کودکی یک مجرم در ذهن مخاطب، شروع و با قهرمان سازی نامطلوب از یک قاتل زنجیره ای پایان یافت. در حالی که انتظار میرفت این داستان حامل پیام روانشناختی اثرگذاری باشد، شبیه بسیاری از دیگر داستانهای جنایی صرفاً از قاتل اصلی در آخرین سکانس رمزگشایی احساسی کرد و نتوانست به مقصود صحیح برسد.
در طول این سریال هرچند تلاش شد قصه دردها و تروماهای کودکی یک جانی و نقش این احوالات در وقوع جنایت ترسیم شود اما داستان دارای نقاط ضعف جدی از جهت پاسخگویی به این سؤال بود که اساساً نقش پدر و مادر در ایجاد آسیبهای روحی آرمان تا چه میزان بود و در نهایت نیز اگرچه مجموع شرایط دوران کودکی اعم از اقدامات تبیهی معلم و یا رهاشدگی از سوی مادر برای فرزند آسیبزا به نظر رسید اما داستان نتوانست پیام مهمی به جامعه جهت چگونگی مراقبت عاطفی بیشتر از کودکان در خانواده به جامعه منتقل کند.
در داستان تلاش شد اهمیت خانواده به طرق مختلف یادآوری شود؛ مثل فاصله گرفتن قاتل از جنایات در زمانی که برای ایفای وظیفه پدری تلاش میکرد. ادعای فیلم این بود که با تجربۀ دوباره عشق و بهبود وظیفه پدری حتی اوضاع روانی یک افعی مخوف هم پس از ارتکاب قتلهای متعدد رو به بهبود میرود. اما اشتباه داستان آنچنان هولناک پیش رفت که به تلفیق احساس با مسؤولیت حرفه ای نیز انجامید؛ اینکه روانشناس حق را به یک جانی و قاتل بدهد و دیگر افراد را در معرض آسیب جدی قرار دهد اقدامی بسیار خطرناک است که در هیچ فیلمی نباید تبلیغ شود.
فیلم از ابتدا روایتگر آسیبهای کودکی شخصیت اول داستان و نقش این آسیبهای جدی در وقوع جنایت بود و از رویکرد روانشناسی جنایی بهره میبرد و این مساله فی نفسه ارزشمند به نظر می رسید و با پایان احساسی و قهرمان سازی برای مخاطب عام خاتمه یافت. بدین ترتیب فیلم پیام بسیار اشتباهی را به جامعه القاء کرد که احساس بر مسؤولیت حرفهای رجحان دارد و یک روانشناس حق دارد با یک تصمیم احساسی و غیرحرفهای، فردی را که مرتکب قتلهای متعدد شده است امیدوار کند که میتواند پدر یا همسر خوبی باشد! عجیب تر آنکه این نتیجهگیری خطرناک از نگاه مخاطب منتسب به رویکرد روانشناس متخصص است نه یک فرد عادی.
بسیاری از قاتلان زنجیره ای مانند «بیجه» قبل از اینکه یک قاتل زنجیرهای خطرناک باشند قربانی دردهای بزرگ کودکی خود بودهاند اما آیا باید به آنها حق داد و دیگر افراد جامعه را هم در معرض قتل و آسیب داد؟! آیا اساساً قاتل بیمار با آسیبهای جدی روانی ناشی از دوران کودکی، با چند جلسه تراپی احساسی درمان میشود و مجاز است بدون درمان جدی در جوار خانواده و فرزندش باشد؟
صرفنظر از ضرورت کیفردهی هر مجرم و اینکه اختلالات روانی صرفاً در صورتی که در حد جنون باشد مانعی برای مسئولیت کیفری محوب میگردند، این میزان بی توجهی به آثار اجتماعی و روانشناختی داستان باورپذیر نیست و نباید مردم را امیدوار کرد که به دلیل رفتار غیرحرفهای یک روانشناس میتوانند این چنین آسوده خاطر از کنار بیماری ها و اختلالات روانی بگذرند و به آینده در کنار فرد بیمار بدون درمان جدی، امیدوار بمانند. این قهرمانسازی نامطلوب تنها تصویری غیرواقعی از رویکرد روانشناسی جنایی است و نه تنها هیچ تأثیر مثبتی و محسوسی در زندگی امروز ما و کودکان ندارد بلکه دارای تبعات مخرب غیرقابل جبران در خانوادهها نیز هست.
انتهای پیام/ 241