به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «محسن زهتاب» چهارم خرداد ۱۳۴۳، در شهر اصفهان متولد شد. او هنگام شروع انقلاب اسلامی دانش آموز بود و یک سال پس از آغاز جنگ تحمیلی تحصیلات خود را نیمه تمام گذاشت و در تاریخ ۱۲ مهر ۱۳۶۰، به عضویت سپاه پاسداران درآمد و برای دفاع از اتقلاب اسلامی و مردم مظلوم کردستان اعزام شد و در عملیاتهای متعددی شرکت کرد.
وی چندین مرتبه از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۵، از ناحیه دست، سینه، شکم و سر مجروح شد و از سوی دیگر رشادت و شایستگیاش سبب شد به فرماندهی عملیات سپاه سقز منصوب شود؛ او در این سمت به رغم جوانی، بسیار با تجربه عمل میکرد و در تاریخ ۳۰ تیر ۱۳۶۶، در حالی که هنوز به سن ۲۴ سالگی نرسیده بود در درگیری با ضد انقلابی به شهادت رسید. در زمان شهادت او ضد انقلاب مدعی شد، کردستان عقاب خودش را از دست داد.
از این شهید گرانقدر دلنوشتههای بسیاری به جای مانده است، دلنوشتههای عرفانی که حاکی از روح بلند و متعالی او است که با وجود سن کم توانسته بود به مقامهای بلند عرفانی دست یابد. شهید زهتاب سالهای اول انقلاب و گوشهای از زندگینامه خود را در یادداشتهای روزانه اش اینگونه بیان میکند:
«دوران پر افتخار انقلاب و لحظات سرنوشتساز آن را با تمام دسیسهها، تجهیزات و نیروهای دشمنان با اتکاء به خداوند، ایمان قلبی ملت و رهبریت با عظمت رهبر انقلاب پشت سرگذاشتیم، تا سرانجام در ۲۲ بهمن ۵۷ به پیروزی رسیدیم. بعد از پیروزی انقلاب، مدتی در دفاع شهری اصفهان و کمیتهی ۲۹ خیابان زینبیه به فعالیت مشغول شدم. چند ماهی گذشت و تصمیم گرفتم به تحصیل ادامه بدهم، در دوران انقلاب من تازه وارد دوره هنرستان شده بودم و اوایل سال بود که مدارس کلا تعطیل شده، انقلاب به اوج خود رسیده بود برای همین باز به هنرستان رفتم و ادامه تحصیل دادم.
بعد از اتمام سال اول هنرستان، سه ماه تابستان را مجددا به سپاه آمدم و برای مدت یک ماه به پادنای سمیرم رفتم. علت رفتن من و تعدادی دیگر از برادران به آنجا این بود که از جانب عشایر، تحریکاتی توسط ناصر خان و خسرو خان شده بود، که مسایلی را این تحریکات به بار آورده بود. خوانین آن منطقه با رهبری این دو خودفروخته، دست به حرکاتی مسلحانه زده بودند و در کنار این حرکت نیز فشار زیادی به بعضی از ساکنان آن مناطق آمده بود. قبل از اتمام تابستان مراحل تسویه حساب را از سپاه انجام دادم تا اینکه باز با شروع سال تحصیلی به هنرستان بروم [سال دوم رشته برق] و ادامه تحصیل بدهم که با شروع سال تحصیلی هم از سوی اجانب فتنه دیگری بر پا شد و از بعضی نقاط مرزی ایران، عراق دست به تجاوزاتی زد.»
شهید زهتاب پیش از آغاز جنگ تحمیلی وارد منطقه کردستان شد و مسئولیتهایی را در مناطق مختلف آن دیار عهده دار گردید که از جمله آن میتوان به فرماندهی سپاه دهگلان و فرماندهی عملیات سپاه سقز اشاره کرد. حاج محسن زهتاب در طول مدت حضور خود در کردستان ۴ مرتبه دچار مجروحیت شد که در دفترچه یادداشت خود سه مرتبه آن را بدین شرح نوشته است:
شهید حاج محسن زهتاب که چندین سال در کردستان حضور فعال و عملیاتی داشته است و شرایط آن منطقه را درک کرده و نسبت به مسائل توجیه بوده، از عدم توجه مسئولین به مسائل منطقه هموراه انتقاد داشته است که در یادداشتهای خود اینگونه بیان میکند:
«مدت هفت سال است که در کردستان هستم. از همان اوایل که آمدم تا به حال ماجراها و جنگها و صحنههای زیادی از اتفاقاتی که در کردستان افتاده است را به عینه دیدهام. شهادتها، اسارتها، خرابیها، سوختنها و … خلاصه اگر خاک این منطقه، سرسبز و حاصلخیز است از برکت خون انبوه شهیدان جان داده در این منطقه است. خاطرات این ایام برایم بیشتر حالت رؤیا دارد و اگر چنانچه تصمیم به بازگویی آن خاطرات را بگیرم برای خودم باور کردنی نیست.
نیروهای اعزامی از شهرهای مختلف ایران به کردستان زیادند شاید از جمع ۱۵۰ هزار نفر نیرو در کردستان درصدی خیلی محدود نسبت به مسائل کردستان توجیه هستند. بسیاری از افراد هستند که آمدهاند کردستان، اما تا به حال حتی در لفظ هم مسائل کردستان را درک نکردهاند. یک زندگی خیلی عادی برای خود تدارک دیدهاند و به طور کل اصالت پاسداری خود را نیز فراموش کردهاند.
در کردستان افرادی داریم که سالهاست در این منطقه هستند و در شهر خودشان به عنوان یک رزمندهای که چند سالی در جبهه حضور داشتهاند، مشهورند، اما شاید نحوه تیراندازی با سلاح کلاشینکف را هم بلد نباشند و شاید امثال این افراد بسیارند. در خود شهر سقز تعداد زیادی پاسدار داریم که اگر بخواهیم حساب کنیم شاید از هر ۱۰۰ نفر پاسدار ۱۰ نفر در عملیات و در جنگ حاضر باشند، گویی فراموش شده است که سپاه برای چه تشکیل شده است.»
شهید زهتاب در یادداشتی دیگر آورده است:
«در حالی این نوشتار را مینویسم که اشکهایم جاری است؛ شدیدا دلم گرفته است. از برخورد بچهها با همدیگر، از دوروییها و دو رنگیهایشان، از پشت پا زدنهایشان به همدیگر، از دلگیر کردن یکدیگر و از تفرقه و جدایی که بین بچهها وجود دارد در کل، از بین تمامی بچههای کردستان، تنها کسی را که خیلی خیلی به او ارادت دارم، حاج «حسین روح الامین» است. او فردی است که از بطن انقلاب برخاسته است. همراه با انقلاب رشد کرده، دارایی خود را نیز در راه انقلاب داده است.
از اوایل جنگ کردستان در اینجا حضور یافته و در اکثر عملیاتهای بزرگ جبهههای جنوب شرکت کرده است. مردی است دلسوز. برادر بزرگتر ایشان که با جهاد همکاری میکرده است، در جنوب به شهادت رسید و بعد از شهادت ایشان، مادرشان نیز شدیدا مریض شده است و کسی هم نیست که به وضع زندگیشان رسیدگی کند. البته خواهر و برادر دارند، اما همه عیالوار هستند. با وجود همهی این مشکلات، ایشان باز دست از جبهه و جهاد برنمیدارند و عاشق خدمت و شهادت هستند.
چهارشنبه ۱۳۶۴/۱۲/۷ صبح، با برادر سعید امینی حکم گرفتیم و رفتیم بانه تا به مریوان برویم و مساله قبلی را منتفی بگیریم که حاج حسن و دیگران گفتند: خیر. با حاج همت تماس گرفتند و بعد هم رفتیم (بهراه پوک) و منطقه را مجددا دیدیم و ساعت ۳ برگشتیم. حاج همت هم آمد و صحبت شد من و برادر امینی به سمت سقز حرکت کردیم. شب در سقز به ما اطلاع دادند که حاج حسین روح الامین، مرد مبارز و مخلص، در عملیات، به فیض عظیم شهادت نائل شده است. موقعی که از ارتفاع بالا میرفته بر اثر ترکش خمپاره به قلب مبارکش، ایشان به شهادت رسیدند
پنج شنبه ۱۳۶۴/۱۲/۸ صبح، با برادران رادان، زینلی، ناصر خاشعی، تقی موعودی، حبیب قدیریان، عبدی، سلیمانی و ایروانی به سمت بانه حرکت کردیم که ظهر به بانه رسیدیم که خواستیم برویم و از مسیر «سورکوه»، هدفها را مشاهده کنیم که میسر نشد و برگشتیم. امروز، برادر عزیزمان حاج محسن کاظمی در منطقه عملیاتی والفجر ۹ به شهادت رسیدند.
جمعه ۱۳۶۴/۱۲/۹ شب را در مقر اطلاعات نظامی بانه نزد برادر حسین بودیم و صبح، با برادران رادان، خاشعی، حبیب قدیریان، تقی موعودی، عبدی، سلیمانی، ایروانی و زینلی به سمت محور عملیاتی والفجر ۹ حرکت کردیم که مابین راه، حاج حسن را دیدیم و برگشتیم. امروز هواپیماهای عراقی ۵ بار آمدند و بانه را بمباران کردند. بعد از صرف ناهار، با برادران دیگر به همراه حاجی شمسی رفتیم و از منطقه «چومان» دیدن کردیم. منطقه عملیاتی ما منطقه «گو» است و هدف ما آبادی یعنی مرکز گردان سین است.
امروز، برادر عزیز آشتی جو به شهادت رسید.
شنبه ۱۳۶۴/۱۲/۱۰ امروز صبح، بنا شد که ما سقز برویم. به حاج همت گفتم: که میروم خط و گفت: نه و، اما بعد راضی شد. حاجی با برادر رادان و برادران مسئول گروهانها به سقز رفتند. در ضمن پایگاه «کنده سوره» سقز درگیر بود. من، دادخواه و سلیمانی نیز، به سمت منطقه عملیات و الفجر۹ رفتیم.
دوشنبه ۱۳۶۴/۱۲/۱۹ صبح، با حاج همت در مورد وضع کمبود نیرو و امکانات صحبت شد و بعد از ظهر نیز نشستی [در]جندالله بود با حضور کلیه فرمانده گروهانها و قسمتهای جندالله و حاجی همت هم حضور داشتند که مسائلی مطرح شد و من هم از کمبودها گفتم و بعد از اتمام نشست هم با برادر رادان [به]سپاه آمدم و با حاج همت صحبت کردم که اگر وضع امکانات و پشتیبانی بدین شکل باشد، من نیستم.
خبر شهادت محمدتقی ابراهیمی را امروز به ما دادند که دیروز به شهادت رسیده است. روحش شاد باد!ای شهیدان رفتید و بار سنگین مسئولیت تان را به دوش ما گذاشتید شهید محمدتقی ابراهیمی! روحت با شهدای دیگر مثل حاج حسین، برادر عزیزت افیونی، کاظمی، آشتی جو و دیگران محشور باد!»
گزارش از حامد افروغ
انتهای پیام/ 112