شهید «سید محسن ضابطی»؛ دل‌بریده از دنیا و تعلقاتش

«سید محسن ضابطی» به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و هفتم مرداد ۱۳۶۹، در سقز بر اثر اصابت گلوله توسط ضد انقلاب شهید شد. مزار او در امامزاده پنج تن (ع) لویزان واقع است.
کد خبر: ۶۸۱۴۸۸
تاریخ انتشار: ۰۹ مرداد ۱۴۰۳ - ۲۰:۲۸ - 30July 2024

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، بیش از سی سال از پایان جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق با جمهوری اسلامی ایران گذشته و زنده نگه‌داشتن یاد و خاطره شهیدان دبیرستان سپاه تهران (مکتب الصادق علیه‌السلام) همچنان دغدغه بسیاری از دست‌اندرکاران دبیرستان، به‌ویژه دانش‌آموختگان آن بوده است. این دبیرستان که در بین دانش‌آموزانش به مکتب مشهور است، از پاییز ۱۳۶۱ دانش‌آموز جذب کرده و تا هفده سال و (هفده دوره) پس‌ازآن ادامه یافته است.

شهید «سید محسن ضابطی»؛ دل‌بریده از دنیا و تعلقاتش

در هشت سال دفاع مقدس حدود نهصد دانش‌آموز جذب مکتب شدند و از این تعداد، یک‌صد نفر به فیض شهادت نائل‌آمده‌اند. حدود صدو پنجاه نفر نیز جانباز شده و حدود سیصد نفر دیگر در عملیات‌های مختلف زخم و جراحت برداشته‌اند؛ آماری که اگر بی‌نظیر نباشد، در سطح مدارس آن زمان و به نسبت تعداد دانش آموزان، قطعاً کم‌نظیر است.

دریک تلاش گروهی چندساله و طی تحقیق از جمع دانش آموزان مکتب و خانواده‌های شهدا و برخی هم رزمان و دوستان ایشان، خاطرات این شهدای عزیز جمع‌آوری و در کتاب یاران دبیرستان تدوین‌شده است.

مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس مصمم است خاطرات شهدا و جانبازان و رزمندگان این دبیرستان را در سلسله شماره‌های مختلف منتشر کند. باشد که سرگذشت این نوجوانان و جوانان برای نسل‌های آینده این سرزمین به یادگار و ماندگار بماند:

«سید محسن ضابطی» پانزدهم فروردین ۱۳۴۷، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش سید علی اکبر و مادرش سکینه‌بیگم نام داشت. تا دیپلم در رشته علوم اجتماعی درس خواند. کارمند (رزمنده) بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و هفتم مرداد ۱۳۶۹، در سقز بر اثر اصابت گلوله توسط ضد انقلاب شهید شد. مزار او در امامزاده پنج تن (ع) لویزان واقع است.

** روایت برادر شهید

دو سال پس از پایان جنگ تحمیلی، هنوز دغدغه امنیت مردم نجیب کردستان وجود داشت. سال ۱۳۶۹ ضدانقلاب دوباره در سقز و پیرانشهر و نقاط مرزی کردستان فعال‌شده بود. سید محسن ضابطی به‌عنوان جانشین فرمانده گردان شهدای سقز و فرمانده گروهان جند الله در منطقه حضور یافت. او تازه در بانک ملی استخدام‌شده بود؛ اما اشراف کامل او به منطقه سقز باعث شد با اصرار سردار رادان برای گرفتن مأموریت به کردستان، دوباره شور و شوق منطقه عملیاتی در دلش بیفتد.

از کردستان به او خبر دادند تعدادی از دوستان صمیمی و همرزمانش در کمین دشمن گرفتارشده و به شهادت رسیده‌اند. سید محسن هم خود را به جبهه کردستان رساند.

به او گفتم: محسن تو در جنگ، مدت زیادی در کردستان بودی و دین خود را ادا کرده‌ای. تازه استخدام‌شده‌ای، پس بچسب به زندگی‌ات. بانک شرایط خوبی دارد. مدتی بعد وام می‌دهند و صاحب‌خانه می‌شوی و ازدواج می‌کنی.

زیرچشمی نگاهم کرد و لبخندی معنادار تحویلم داد و گفت: خب داداش! دیگر چه می‌دهند؟! درباره من چه فکر کرده‌ای؟!

وقتی برای گرفتن مرخصی به بانک مراجعه کرد، رئیس بانک موافقت نکرد و سید محسن بلافاصله استعفا داد و رفت.

وقت خداحافظی با خانواده آرام بود. مادر را در آغوش گرفت و با برادرزاده‌ها بازی کرد و با چهره‌ای خندان رفت.

چند روز بعد خواب عجیبی دیدم که مضطربم کرد. فکر و ذکرش از ذهنم بیرون نمی‌رفت. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم. بلیط اتوبوس گرفتم که خودم را برسانم به شهر سقز.

همان روز از دفتر فرماندهی گردان شهدا با خانه تماس گرفته بودند و خبر داده بودند که سید محسن مجروح شده. اهل خانه گفته بودند برادرش در راه سقز است؛ اما آن فرد تماس‌گیرنده گفته بوده؛ نیازی به آمدن برادر آقا سید نیست! بمانید خانه و آقا سید خودش برمی‌گردد. عصر همان روز یکی از دوستان نزدیک سید محسن خبر شهادتش را داد.

دوستش می‌گفت تعدادی از نیرو‌های سید محسن در کمین گرفتار شدند. سید محسن و گروهی از نیرو‌های گردان شهدا برای کمک به دوستانشان رفتند و با دشمن درگیر شدند. در اوج درگیری سید محسن هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید.

** پیشی گرفتن قبولی در آزمون الهی بر آزمون دنیوی

شهادت سید محسن در ۸ مرداد ۱۳۶۹ هم‌زمان شد با تاسوعای حسینی. چندی بعد خبر قبولی سید در کنکور سراسری هم آمد؛ حال‌آنکه او در آزمون الهی زودتر پذیرفته‌شده بود.

چند وقت پیش‌ازاین، برایش به خواستگاری رفته بودیم و همان روز‌ها خانواده عروس تماس گرفتند و جواب مثبت دادند. سید، اما همان‌طور که از خدا خواسته بود، در ارتفاعات کردستان شهادت نصیبش شد و به خیل شهدای سقز پیوست و پیکر پاکش در امام زاده پنج تن لویزان آرام گرفت.

** روایت علی برزویی

مهر سال ۱۳۶۱ که دبیرستان سپاه افتتاح شد، با سید محسن ضابطی در کلاس شهید باهنر هم‌کلاس بودیم. آدم خاص و زبر و زرنگی بود؛ اما از ورزش جودو خوشش نمی‌آمد.

جودو از آن سال‌ها ورزش رزمی مکتب بود و در کنار درس‌ومشق و تحصیل، آموزش داده می‌شد؛ اما سید محسن از جودو لذت نمی‌برد. هر وقت تمرین جودو داشتیم، هر جور بود، جاخالی می‌داد و فرار می‌کرد.

از سال ۱۳۶۳ با برخی از بچه‌ها راهی کردستان و سقز شد و آن‌قدر در آنجا ماند و با ضدانقلاب و کومله و دمکرات جنگید که خاک کردستان و قلل مرتفع آن را مثل کف دست می‌شناخت.

برعکس خیلی از بچه‌ها که به حضور در جبهه جنوب علاقه‌مند بودند، سید محسن بیشتر دوست داشت در کردستان بجنگد و به مردم نجیب آن دیار خدمت کند. هر وقت از او می‌پرسیدیم؛ سید چرا نمی‌آیی جنوب؟ محکم می‌گفت: من در غرب بهتر می‌توانم خدمت کنم.

نمی‌دانم آموزش‌ها و تجارب جنگ چه تحولی در او به وجود آورد که از یک بچه ساکت و آرام تبدیل شد به یک فرمانده شجاع و چابک.

سید محسن ابتدا در کردستان و سقز، فرمانده دسته شد و بعد هم معاون گروهان. بعد هم به خاطر شایستگی‌اش به فرماندهی گروهان جندالله و معاونت گردان شهدا منصوبش کردند.

بعد از جنگ، بازهم دل سید در کردستان بود. وقتی فهمید اوضاع سقز به‌گونه‌ای است که حضور او در منطقه کردستان ضرورت دارد، عطای کار و شغل و مقام در بانک را به لقایش بخشید و رفت کردستان.

مرداد ۱۳۶۹ بود که خبر شهادت سید محسن ضابطی را شنیدیم. پسر آرام و ساکت دبیرستان، در مقام جانشین گردان و فرمانده گروهان جندالله که جزو نیرو‌های ضربتی و ویژه کردستان بود، در نبرد با ضدانقلاب کومله خود را به قافله شهدا رساند تا ثابت کند هنوز راه شهادت باز است.

منبع:

اشتری، علیرضا-داود عطایی کچویی، یاران دبیرستان (خاطرات شهدای مکتب امام صادق (ع) دبیرستان سپاه تهران) مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۱، صص ۷۷۲، ۷۷۳، ۷۷۴، ۷۷۵

انتهای پیام/ 112

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار