داستان/ سرگرد مجتبی بیهقی

آرین و امام رئوف

انگار تقدیر این بود تا امام رضا (ع) گره‌گشایی نماید و آرین را به آرزوی چندین ساله‌اش برساند، آخر شهر امام رضا (ع) برکات بسیار زیادی دارد و هرکس با هر نیت مثبتی در این شهر قدم بردارد همواره امام رئوف یار و همراه او خواهد بود.
کد خبر: ۶۸۲۸۸۸
تاریخ انتشار: ۱۶ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۹:۳۵ - 06August 2024

آرین و امام رئوفگروه استان‌های دفاع‌پرس- سرگرد «مجتبی بیهقی» معاون فرهنگی اجتماعی مرزبانی استان خراسان رضوی؛ در اوج کودکی که بیش از هر نیازی به آغوش مادر را در خود احساس می‌کرد، مادر از او برای همیشه فاصله گرفت.

آرین وقتی چشم به دنیا گشود مانند هر کودک دیگر در آغوش گرم و پر از مهر و محبت مادر قرار گرفت و اولین صورتی که دید، صورت مهربان مادرش بود، مادری که با شوق و آرزو‌های مادری‌اش همانند پروانه به دور او می‌چرخید و روز و شبش را با وجود همه سختی‌ها با فرزندش سپری می‌کرد، آرین وقتی نگاه پدر و مادر را در کنار هم حس می‌کرد در دل و قلب خود شاد بود و لبخند می‌زد، کسی نمی‌دانست سرنوشت آرین می‌خواهد چگونه رقم بخورد.

روز‌ها و ماه‌ها گذشت، تا اینکه آرین سه ساله شد و در یک چشم به هم زدن دیگر مادر را در کنار خودش نمی‌دید و پدر هم سرنوشت فرزندان خود را آنگونه که تصور می‌شد رقم نمی‌زد تا اینکه آرین پس از چند سال از پدر و مادر خود تقریباً فاصله گرفت و با برادر و خواهر خود زندگی‌اش را ادامه داد، تا اینکه آرین به سن اعزام به خدمت مقدس سربازی رسید، البته آرین بعد از چند سال از سن قانونی تصمیم گرفت تا به خدمت برود و دینش را به کشورش ادا نماید، وقتی او دوران آموزشی خدمتش را سپری نمود، ادامه خدمت سربازی را در شهر امام رضا (ع) باید ادامه می‎داد.

انگار تقدیر این بود تا امام رضا (ع) گره‌گشایی نماید و آرین را به آرزوی چندین ساله‌اش برساند، آخر شهر امام رضا (ع) برکات بسیار زیادی دارد و هرکس با هر نیت مثبتی در این شهر قدم بردارد همواره امام رئوف یار و همراه او خواهد بود.

یک روز آرین در محل خدمتش، حال خوبی نداشت و در گوشه‌ای از یگان خدمتی‌اش نشسته بود، انگار سال‌های سال بود که دنبال گمشده‌ای می‌گشت و فکر و ذهنش مشغول بود طوری که با اولین پیام از طرف مافوقش همه چیز را بیان می‌کند.

انگار دل، قلب، ذهن، گوش و بالاخره زبان آرین دنبال این جمله می‌دویدند تا بشنوند چه شده، بنظر حال خوبی نداری؟ تا زبان به سخن باز کند و همه آنچه سال‌های سال در دل داشته را به یکباره بر زبان آورد. قطعاً خواست امام مهربانی‌ها بود و این فرمانده مرزبان را به سراغ آرین فرستاد تا آرزوی چندین ساله آرین را محقق شود.

آرین به فرمانده گفت حقیقت فرمانده حدود ۲۰ سال است به دنبال مادرم می‌گردم و سراغش را می‌گیرم، اما تاکنون موفق نشدم او را پیدا کنم، هر پسری که به سربازی می‌رود تنها و تنها آغوش و زبانی که می‌تواند تحمل دوری و سختی‌های خدمت را کم و کمتر کند آغوش و سخنان پر از مهر و محبت مادر است که آرین قصه ما از آن بی‌بهره بود.

تا اینکه فرمانده مرزبان وقتی می‌شنود سخنان آرین را به فکر می‌افتد تا حال این سرباز وطن را خوب کند و با استعانت از امام هشتم (ع) به سراغ پرونده او می‌رود و با تحقیق و اقداماتی که انجام می‌دهد آدرس و شماره تماس مادر آرین را پیدا می‌کند و با مادرش صحبت می‌کند.

انگار مادر آرین هم سال‌ها است بدنبال تماسی از فرزندش بود که با شنیدن نام آرین بغض گلویش را می‌فشارد و می‌گوید شما از آرین من اطلاع دارید و وقتی می‌شنود که آرین کنار من ایستاده شروع به گریه و شکرگذاری می‌کند و وقتی برای اولین بار می‌شنود سلام مامان، خوبی؟

مادر آرین فقط اشک می‌ریزد و می‌گوید خدایا شکرت، امام رضاجان ممنونم آقا. آرین هم این طرف اشک می‌ریزد و مدام می‌گوید مامان خوبی؟ کجایی مامان؟ و بالاخره فاصله حدود ۲۰ ساله مادر و پسر به پایان می‌رسد.

با هماهنگی انجام شده و بنا به درخواست آرین، ملاقات مادر و پسر در صحن انقلاب حرم مطهر امام رضا (ع) انجام می‌شود و مادر بار دیگر فرزندش را در آغوش می‌گیرد.

مادر آرین حدود ۲۰ سال پیش از همسرش جدا می‌شود و دیدار این مادر و فرزند به همت مجموعه مرزبانی استان در صحن انقلاب حرم مطهر امام رضا (ع) انجام می‌شود.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها