گزارشی از یک سفر متفاوت؛

جایی شبیه به هیچ جا

به همان اندازه که به راحتی از مرز شلمچه خروج کردیم وارد مرزهای میهن عزیزمان شدیم. موج عظیم زائران در حال خروج از مرز ما را یاد خودمان انداخت که چند روز پیش عاشقانه و عجولانه قدم برمی‌داشتیم تا عازم سرزمینی شویم که اینک خاک اقتدار شیعیان عالم شده است.
کد خبر: ۶۸۵۴۶۷
تاریخ انتشار: ۲۸ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۴:۲۸ - 18August 2024
به گزارش «هوشنگ نوبخت» خبرنگار دفاع‌پرس از خوزستان، بعد از سال‌ها که قسمت نبود یا اراده‌ای راسخ از طرف خودم، امسال عزمم را جزم کرده بودم برای رفتن به سفری که دوست داشتم آن را تجربه کنم. سفری متفاوت که همه از سختی آن می‌گویند اما یک سال مشتاق‌اند تا دوباره فصل کوچ شان فرا برسد مثل عشایری که کوه‌ها و دره‌ها را عاشقانه در می‌نوردند تا به سرزمین مطلوب شان برسند.
 
غروب سه شنبه است و من منتظر همسفران تا راهی سفری شوم که بسیار مشتاق تجربه کردنش بودم. یاعلی گفتیم و از اهواز 50 درجه گرم، راهی شلمچه‌ای شدیم که نزدیک ترین خاک به کربلاست.
 
کنجکاوانه همه چیز را تحت نظر داشتم تا در کنار سفر، محتوایی هم برای رسانه‌ها اندوخته باشم و چه بسا رسالت من رسانه‌ای در کنار زیارت، همین بود که همه مخاطبان را با خودم در این سفر به واسطه قلم یا دوربینی که همراه همیشگی من است، همسفر کنم.
 
 امکانات مرز شلمچه به شدت نسبت به سال‌های قبل بهتر شده بود چنانچه کمتر کسی هوای بالای 45 درجه را حس می‌کرد. موکب‌ها از حالت‌های سنتی خارج و به شکل ساختمانی درآمده بودند که این هم جای بحث دارد. از طرفی ماهیت موکب‌ها و ذات ساختاری شان از دست رفته و از طرف دیگر، صاحب امکانات رفاهی و بهداشتی مناسب تری شده‌اند و ای کاش که طرحی ترکیبی مد نظر قرار گیرد که تلفیقی از سنت‌ها و ساختارهای نوین را در هم آمیزد.
 
 عبورمان از گیشه مرزی به قول سردار «رادان» تنها چند ثانیه طول کشید و من برای اولین بار از مرزهای سرزمینی‌مان خارج شدم. سرزمینی که هر چه بیشتر از آن دور می‌شویم، بیشتر دلمان برایش تنگ می‌شود.
جایی شبیه به هیچ جا
 
 وسایل نقلیه زیادی در خاک عراق منتظر زائران بودند و ما بر حسب تجربه یکی از همراهان، سوار اتوبوس‌هایی شدیم که هم کرایه کمتری می‌گرفتند و هم نسبت به بقیه ایمن تر حرکت می‌کردند.
 
یکی از مشکلات اساسی عراق که چیزی شبیه به فاجعه بود این است که بسیاری از وسایل نقلیه‌اش بیمه ندارند و بسیاری از رانندگان نیز فاقد گواهینامه هستند و در این ایام به خاطر درآمد بیشتر، گاه چند شبانه روز استراحت کافی نمی‌کنند که این مسئله باید مد نظر زائران ایرانی باشد. به هر جال سوار شدیم تا ابتدا راهی نجف شویم. از شلمچه تا نجف تنها از شهر بندری بصره عبور کردیم که یکی از محدود شهرهای زیبا و پرجمعیت عراق است. شهری که قصد دارم در سفری دیگر، چند روزی آن را بگردم و بیشتر با جغرافیا و مردم اش آشنا شوم.
 
به توصیه یکی از همسفران که گفته بود بعد از بصره، چیزی جز بیابان، برای دیدن نیست تا به نجف برسیم، پرده‌های اتوبوس را کشیدیم تا کمی استراحت کنیم. حدود ساعت ۷و نیم صبح به نجف رسیدیم. در خیابان مدینه درست جایی پیاده شدیم که بچه‌های دامغان استان سمنان ساختمان نیمه متروکه‌ای را به عنوان موکب امام حسن(ع) برای زائران ایرانی تجهیز کرده بودند، با خوشحالی از این که بلافاصله جایی برای اسکان پیدا کرده بودیم، در این موکب پذیرش شدیم تا دغدغه‌ای برای حضور در نجف نداشته باشیم.
 
کوله پشتی‌هامان را جاگیر کردیم، صبحانه‌ای دعوت موکب هموطنان سمنانی‌ بودیم و بلافاصله راهی حرم مولای اول شیعیان شدیم. مرقد مطهر امام علی(ع) مملو از زائرانی بود که از اقصی نقاط دنیا آمده بودند، شیعیانی از کشورهای هند، پاکستان، افغانستان و بیشتر ایرانی که معمولا قبل از ورود به کربلا، سری به نجف می‌زنند تا شهادت اباعبدالله را به پدر بزرگوارش تسلیت بگویند.
 
 شرایط و امکانات نجف مناسب این خیل عظیم جمعیت نبود و من تنها به دلیل تحویل دوربین عکاسی به باجه امانات بیش از دو ساعت در گرمای بیش از ۴۵ درجه معطل شدم و در نهایت به دلیل نبود قفسه ناچار شدم آن را به یک مغازه تحویل بدهم و بتوانم زیارت کنم. البته در محوطه حرم هم از زائران گزارش گرفتم و هم عکاسی کردم.
 
تقریبا از نظافت شهری، فضای سبز و دیگر امکانات از جمله تاکسی و اتوبوس درون شهری غیر از تعدادی پرایدهای وطنی، خبری نیست و بیشتر مردم با سرچرخه‌ها تردد می‌کنند. این که چرا عراق با وجود این همه نفت نسبت به ساختارهای فرهنگی، اجتماعی، زیرساختی و شهرسازی بی تفاوت است را باید در سفرهای بعدی جستجو کنم ولی این که مردم اش علیرغم حسنات زیادی که دارند اصلا مطالبه گر نیستند و این سطح از معیشت را پذیرفتند را به یقین رسیدم.
جایی شبیه به هیچ جا
 
یکی دیگر از نکات حائز اهمیت که توجه من را به شدت تا اینجای سفر به خود جلب کرد، تعدد بی اندازه ماموران در مسیرها، مواکب و اماکن زیارتی بود. مامورانی که لباس‌هایی با فرم های متفاوت داشتند. وزن بالا، فرم سبیل‌هایی مخصوص و معمولا سیگاری در دست از شاخصه‌های بارز و مشترک همه مامورانی بود که تقریبا همه اسلحه‌ای کمری همراه شان بود و وسیله‌شان هم موتورهای طرح وسپا که در کشور خودمان، بازاری‌ها برای تردد از آن استفاده می‌کنند.
 
گشت زنی‌مان در یکی از محله‌های نجف به پایان رسید و در حالی که صدای اذان مغرب، آسمان شهر را در برگرفته بود، دوباره راهی حرم شدیم تا هم زیارت کنیم و هم از مولا رخصلت بطلبیم که عازم کربلا شویم. طی این ۲۴ ساعت هم با محیط عراق کمی آشنا شدیم، هم حساب و کتاب دینار دست مان آمد و هم کمی از اضطراب اولین سفر زیارتی‌مان کاسته شد. از نکات جالب توجه در نجف عدم گازکشی منازل و قطع مکرر آب و برق و نبود امکانات شهری مناسب بود که در شان این شهر باستانی و مقدس نیست.
 
یکی از اشتباهات‌مان که همسفران باید گوشزد می‌کردند این بود که خط رومینگ تلفن همراه‌مان را قبل از ورود به عراق فعال نکردیم و به همین دلیل ارتباط مان با خانواده سخت و تا حدودی غیر ممکن بود و نتوانستیم آن‌ها را در جریان جزئیات سفر بگذاریم.
 
کم کم آماده شدیم تا عازم کربلا شویم، سرزمینی که ۸ سال تمام، تنها آرزوی رفتن رزمندگان زمان جنگ را در ذهن‌مان مرور می‌کرد، آن جا که در سنگرها همخوانی می‌کردند «کربلا ، کربلا، ما داریم می‌آئیم» و اینک ما داشتیم به راحتی به کربلا می‌رفتیم و یادمان نمی‌رود که چه جوان‌ها شهید شدند و چه هموطن‌ها خون دادند تا این مسیر باز شود و اینک در کمال امنیت و آرامش همه اربعینی شوند و همان‌ها که سلاح به سمت‌مان گرفته بودند الان با چای و قهوه به پیشوازمان بیایند و ما را در آغوش بگیرند.
 
 هوا همچنان بالای ۴۵ درجه بود و پیاده روی را سخت کرده بود به همین دلیل کمی حوصله کردیم تا آفتاب به لانه برود و سپس راهی گاراژی شدیم که ماشین‌ها منتظر زائران کربلا بودند. در مسیر هم تمام شهر پیوسته موکب شده بودند و هر که هر چه در توان داشت عرضه کرده بود. نمی شد از کنار قهوه عربی و چای عراقی به راحتی گذشت. جایتان خالی، هر دو را نوشیدیم و راهی گاراژ شدیم. دقایقی طول نکشید که اتوبوس مان تکمیل شد و حرکت کردیم.
 
در مسیر به خاطر عدم جذابیت‌های طبیعی، چاره‌ای جز خواب نبود و زمانی چشم گشودیم که شاگرد اتوبوس وعده دیدار را فریاد زد و ما پیاده شدیم. نزدیک حرم بودیم و ادب حکم می‌کرد که کمی قدم بزنیم و پیاده به محضر حضرت برسیم. از گیشه‌های تفتیش عبور کردیم. خیلی‌ها می‌گفتند که اجازه ورود دوربین را نمی‌دهند و من استرس داشتم اگر نتوانم دوربین را عبور دهم، آن را چه کنم اما به لطف آقا امام حسین هم در مرزها و هم در ورودی حرم ها، گویی دوربین را نمی‌دیدند و من راحت توانستم آن را با خودم داشته باشم و از سوژه‌هایم که نوزادان حاضر در مسیر بودند، عکس بگیرم.
 
از دروازه که رد شدیم، گنبد زرد و طلایی حضرت ابالفضل (ع) پیدا بود، به محض دیدن گنبد و بی اختیار، قدم‌هامان شتاب گرفت و در چشم بر هم زدنی جلوی حرم بودیم. امکانات و تجهیزات کربلا با نجف قابل قیاس نبود. در کربلا همه چیز مرتب بود. سایه‌بان، مه پاش و نصب کولرهای بزرگ در مسیر، تردد زائران را راحت کرده بود و تنها مشکل کربلا عدم ظرفیت گیشه‌های امانت بود به گونه‌ای که ۲ ساعت توی صف ایستادیم و در نهایت نتوانستیم کوله پشتی‌های سنگین مان را تحویل دهیم و ناچار شدیم به نوبت عازم حرم شویم و زیارت کنیم.
 
من چون بار اول بود که به کربلا می‌آمدم، اشتیاق و هیجان بیشتری داشتم و از همراهان خواستم که اجازه بدهند من اول زیارت کنم. وارد حرم شدم و در موج زواری قرار گرفتم که برای دست بردن به سمت ضریح حضرت، بی تاب شده بودند. هر کدام از فرسنگ‌ها راه دور آمده بودند. یکی از هند، یکی از آفریقا، عده‌ای از پاکستان و کاروان‌هایی از ایران عزیز خودمان و اینجا نقطه اشتراک وصال و همدلی بود.
 
 توی اون شلوغی عکس «میراث»، پسرم را روی دست گرفتم و به ضریح نزدیک شدم. بی هیچ اراده‌ای و تنها پس از ثانیه‌هایی خودم را جلوی مزار حضرت دیدم. تنها لحظاتی هر آنچه در دلم بود را به زبان آوردم و برای همه دعا کردم، برای همه ی آن‌هایی که برایم عزیز بودند و دیگرانی که طلب کرده بودند، دعاگویشان باشم.
 
موج زائران بازگشتم را سخت کرده بود و من از فرصت استفاده کردم چون دعا برای خودم را فراموش کرده بودم. دعای خودم تنها سلامتی بود و عاقبت به خیری و خیلی نیاز به زمان نداشتم تا اینکه خود را به تکاپوی اطرافیان سپردم و از حرم خارج شدم.
 
 مثل همه در محوطه حرم نماز زیارتی خواندم و به محل قرار با همسفران برگشتم تا آن‌ها هم زیارت کنند. پس از دقایقی دوباره دست به دوربین بردم و به شکار تصویر بچه‌هایی رفتم که غالبا در آغوش مادرشان یا در کالسکه‌ها خواب رفته بودند. ساعتی بعد که همسفران برگشتند این بار قصد زیارت سید و سالار شهیدان را کردم و به سوی بین الحرمینی قدم برداشتم که تنها مشابه آن را سال‌ها در کیانپارس اهواز دیده بودم.
 
ساعت ۴ نیمه شب بود اما جای سوزن انداختن نبود. آنجا کسی برای وقت و ساعت تره هم خورد نمی‌کرد و تنها مهم این بود که در آن مسیر قدم بزنند، زیارت کنند، بخوابند و یا نمازشان را بخوانند. درست زمام پخش اذان صبح وارد حرم شدم و با کمی زحمت در دل امواج زائران به ضریح آقا عبدالله رسیدم. شوق رسیدن و بغض حضور توام شد با دعاهایی که سال‌ها در دل نگه داشته بودم و اینک جایی بودم که باید آن‌ها را بی واسطه می‌گفتم تا سبک بال شوم برای برگشتن به سرزمینی که یک امام رضای غریب داشت برای شنیدن دیگر ناگفته‌ها و بی آن که اراده‌ای داشته باشم که بیشتر کنار ضریح حضرت باشم به عقب رانده شدم و کمی از دورتر به مرقد نورانی‌اش خیره شدم.
 
چند عکس با گوشی موبایل به یادگار گرفتم و نماز صبح و زیارت را در دل جمعیتی از شیعیان جهان خواندم و دنبال درب بین الحرمین بودم تا به همسفران بپیوندم. وقتی به قرارگاه رسیدم هوا روشن شده بود. بچه‌هایی که همراه مان بودند، خسته تر از ما نشان می‌دادند و پس از مشورتی تصمیم گرفتیم که سوغاتی‌هایمان را بخریم و به شلمچه بازگردیم.
 
بازارچه مناسبی اطراف حرم بود و با اندک دینارهای باقیمانده سوغاتی‌هایی گرفته و راهی مرکزی شدیم که زائران برای بازگشت اتراق کرده بودند. در مسیر از لطف و کرم موکب‌ها هم بی بهره نماندیم و کمی خوراکی و نوشیدنی برداشتیم تا بتوانیم خود را به اتوبوس‌ها برسانیم. ارتباط گیری‌مان با عراقی‌ها بهتر شده بود و هر جور بود توانستیم با اندک کلمات لری، فارسی، عربی و حدودی اشاره منظورمان را برسانیم تا این که به ایستگاه اتوبوس‌های شلمچه رسیدیم.
 
نفری ۱۲ دینار که به پول خودمان حدود ۵۰۰ هزار تومان می‌شود را پرداخت کردیم و سوار شدیم. جالب اینجاست که همسفران می‌گفتند که چند سال متوالی است که کرایه همین است و تغییر نکرده و این در حالی است که شوربختانه در کشور خودمان هر ماه کرایه ها تغییر می‌کنند و خبری از ثبات قیمت‌ها نیست.
 
سه روز حضور در عراق را در حالی به پایان می‌رساندیم که به دلیل نبود امکانات مناسب همچون حمام، ما را مشتاق رسیدن به جایی مناسب کرده بود تا خود را بیاراییم و سپس به میهن برگردیم. پس از حدود ۷ ساعت به شلمچه رسیدیم ضمن این که در مسیر بازگشت دو نویت توسط موکب داران ناچار به اتراق و پذیرایی شدیم. لطف عراقی‌ها و سنگ تمام گذاشتن شان یک طرف و عدم توجه دولت عراق به زیرساخت‌ها و وضعیت بهداشتی موکب‌ها هم از یک طرف، زائران را در یک دوراهی قرار بود. از طرفی نمی‌شد که محبت مردم عراق را نادیده گرفت که هر چه در توان داشتند را خالصانه در اختیار زائران قرار می‌دادند و از طرفی هم شرایط اتراق برای این جمعیت عظیم مهیا نبود که حداقل از یک سرویس بهداشتی مناسب استفاده کنند و این مشکل زمانی نمایان تر می‌شد که ما وارد خاک کشور عزیزمان شدیم. جایی که در مرز شلمچه همه امکانات به بهترین شکل ممکن در اختیار زائران قرار داشت.
 
به همان اندازه که به راحتی از مرز شلمچه خروج کردیم وارد مرزهای میهن عزیزمان شدیم. موج عظیم زائران در حال خروج از مرز ما را یاد خودمان انداخت که چند روز پیش عاشقانه و عجولانه قدم برمی‌داشتیم تا عازم سرزمینی شویم که اینک خاک اقتدار شیعیان عالم شده است. جایی که رنگ‌ها و عنوان‌ها و کشورها معنایی ندارند و تنها زائر امام حسین بودن ملاک معرفی و آشنایی آدم‌هاست.
 
سفرمان با رسیدن به اهواز تمام شد. سفر و تجربه‌ای متفاوت برای من که بار اول بود عازم این راهپیمایی بزرگ می‌شدم. عازم جایی که سخت بود، آسان هم بود، گرم بود و لذت هم داشت، هزینه بر بود ولی رایگان هم تمام شد. جایی که شبیه به هیچ جا غیر از خودش نبود.
 
انتهای پیام/
 
 
نظر شما
پربیننده ها