به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، هر جامعهای برای روشنتر کردن راه آیندگان و مسیری که در پیش رو دارد الگوهایی را تعریف میکند، الگوهایی از افراد و شخصیتهای محبوب و آگاه که زمینهی روشنگری را در جامعه فراهم میکنند و میتوانند نمونهای از انسان فاضله باشند. بی شک در جوامع مسلمان شهدا الگوهای بی بدیل و ناب از حسنات هستند. شهید در افق نگاه خویش به معشوقی میاندیشد که برای رسیدن به آن باید پلیدیها و زشتیها را از خود دور کند و زمانی به کمال یا همان شهادت میرسد که نفس خود را از همه بدیها پاک گردانده.
انقلاب اسلامی ثمره خون هزاران شهید از جان گذشته است که با جان خود ریشههای تنومند انقلاب را بارور کردند؛ از شهدای انقلاب اسلامی که بذر شکوفای انقلاب را در زمین مقدس ایران کاشتند تا شهدای دفاع مقدس که به ندای امام زمانشان لبیک گفتند و چه مدافعان ولایت امروز که در پاسداری از ارزشهای دین و اسلام در سرزمین های دیگر در حال نبرد هستند. الگوهایی که در هر دوره از زمان راه درست زیستن و درست ماندن را نشان میدهند.
در هیاهوی نزدیک شدن به پنجمین انتخابات مجلس خبرگان و دهمین انتخابات مجلس شورای اسلامی خوب است نگاهی کنیم به و راه و رسم شهدایی که امروز امنیت و آرامش کشورمان را مدیون آنان هستیم.
سریعا بچه را از منطقه عملیاتی خارج کنید
شهید سید جمال طباطبایی علی رغم اینکه خیلی صبور، فروتن و متواضع و با سعه صدر بود در مقابل قانون و اجرای مقررات هیچ گونه اغماض و چشم پوشی از احدی نمیکرد. در پاسگاه زید یکی از روحانیهای اعزامی، فرزند خردسال خود را آورده بود. این کار خلاف مقررات بود بخصوص اگر اتفاقی برای این بچه میافتاد هیچ کس نمیتوانست جوابگو باشد.
آقا جمال با اینکه خیلی به این روحانی بسیجی احترام میگذاشت، به او اعتراض کرد و از وی خواست سریعا بچه را از منطقهی عملیاتی خارج کند.
همه، بدون استثنا
یک روز در ظل گرما آمدند و گفتند قرار است فرماندهی جدید گردان معرفی شود. هنوز گردان ما تکمیل نشده بود و نیروی بسیجی نگرفته بود. فقط بچههای کادر گردان و چند نفر از بسیجیان قدیمی در گردان حضور داشتند. دیدیم یکی آمد که خیلی سنگین و با ابهت بود و یک پای خودش را هم روی زمین میکشید. همان جا در میدان جلو چادر روی سنگ و کلوخها نشست و شروع کرد به صحبت.
اول با همه چاق سلامتی کرد و بعد گفت: "برادران من! فکر نمیکنم وضعیت بدنیام اجازه بدهد که به عنوان فرماندهی گردان در خدمت شما باشم اما اگر خدا یاری کرد و آمدیم خدمتتان بدانید با هیچ کس قوم و خویشی ندارم و اگر برنامهای قرار است در گردان اجرا شود باید بدون استثنا همه شرکت کنند. این که یکی بگوید من پرسنلی هستم، یکی بگوید من تدارکات هستم و... برای من قابل قبول نیست. خلاصه هر برنامهای بود برای همه هست، از قدیم گفتهاند جنگ اول، به از صلح آخر، ما هم خواستیم اولش با هم توافق کنیم که خدایی ناکرده به مشکل بر نخوریم." (شهید علی اصغر رنجبران)
من تسلیم هستم!
هیچ کس نمیدانست چه کسی شکار را زده. میگفتند از جنگل که رد میشدند کاوه با یکی دیگر شلیک میکند و این کار از نظر قانون مجاز نبود. این را دادستان سپاه میگفت، در مجلسی که همه بودند.
محمود کاوه داشت روزنامه میخواند. دادستان میگفت: "جرم، جرم است. من و شما نمیشناسد. هر کس مرتکبش بشود باید جواب پس بدهد."
یکی گفت: امنیت اینجا را مدیون همینی هستید که به او تهمت میزنید. دادستان میگفت: "مجرم باید محاکمه بشود. حالا هرکس می خواهد باشد، باشد." فرمانده سپاه مشهد گفت: "جریمهاش را من میدهم." دادستان گفت: "باید خودش بیاید دادگاه جواب پس بدهد."
نزدیک بود کار به جر و بحث بکشد که محمود روزنامهاش را گذاشت کنار، بلند شد و گفت: "کی گفته از من دفاع کنید؟ اگر خلافی شده، اگر از من سرد زده باید خودم بروم جوابش را بدهم." آمد جلو دادستان، خیره شد توی چشمهایش دستهایش را بالا آورد و گفت: "من تسلیم هستم. بگویید بیایند مرا ببرند."
هدفمان مشخص است تابع نظم و قانون نظام اسلامی هستیم
از جبهه بستان برای طی دورهی کوتاه آموشی به کازرون رفتم. علیرضا تازه پایش را که در اثر اصابت تیر شکسته بود باز کرده بود. به ایشان گفتم شما وضعیت پایت مساعد نیست فعلا اینجا نیا، اما نپذیرفت و در جوابم گفت: "آنجا برایم مثل زندان است." در معیت یکدیگر به پادگان رفتیم. ما را به صف کردند و تمام کار ستاد را خودش انجام میداد، حتی در صف و بشین و پاشوها و سایر حرکات با دیگران همراهی میکرد.
بچهها ناراحت شدند به مسئول پادگان گفتند که ایشان فرماندهی ما بوده و مورد عنایت خاص دکتر چمران است و صحیح نیست با سایر نیروها آموزش ببیند. شهید علیرضا ماهینی با شنیدن حرف بچهها گفت: "ما هدفمان مشخص است. تابع نظم و قانون نظام اسلامی هستیم، ما به آیهی "اطیعوا الله و الرسول و اولی الامر منکم" عمل می کنیم. در هر مسئولیتی که هستیم باید تابع اوامر باشیم."
همانند دیگران با من رفتار کنید
زمانی که من مسئول اطلاعات عملیات بودم جلال موفق نیز به جبهه اعزام شده بود و در واحد ما مشغول به کار بود. من که از قبل او را کاملا میشناختم و استاد خود میدانستم خجالت میکشیدم کاری به او محول کنم تا اینکه جلال خود به سراغ من آمد و گفت: "من اینجا آمدهام تا کار انجام دهم. ولی شما طی این بیست ساعتی که خدمتتان رسیدهایم هیچ کاری به من واگذار نکردهاید!"
به او گفتم: "شما استاد ما بودید و هستید من چگونه به شما کاری واگذار کنم!" چشمهای جلال پر از اشک شد و گفت: "اگر بخواهید این طور با من برخورد کنید فردا از پیش شما خواهم رفت و از کار شما بسیار ناراحت هستم. از فردا همانند دیگران به من کاری واگذار کنید." من از آن به بعد مجبور شدم که او را نیز همانند دیگران برای شناسایی و یا دیدهبانی بفرستم.
در پایان خوب است به قسمتی از وصیت نامه شهید مصطفی کلهری اشاره کنیم که نوشته است: "رابطه هیچ گاه جای ضابطه را نمیگیرد، شما اگر میخواهید به وظیفه عمل کنید ببینید قانون چه میکند؛ باید به ضابطه عمل شود."
انتهای پیام/