معرفی کتاب؛

زندگی‌نامه شهید «ابوالقاسم اصغری مونقی» در «کشش عشق او»

کتاب «کشش عشق او» زندگی‌نامه «ابوالقاسم اصغری مونقی» نخستین شهید دفاع مقدس دانشکده پزشکی دانشگاه تبریز، به قلم «نرگس اصغری» نوشته شده و انتشارات «صریر» آن را منتشر کرده است.
کد خبر: ۶۹۲۶۸۰
تاریخ انتشار: ۰۲ مهر ۱۴۰۳ - ۱۱:۴۶ - 23September 2024

به گزارش خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، کتاب «کشش عشق او» زندگی‌نامه «ابوالقاسم اصغری مونقی» نخستین شهید دفاع مقدس دانشکده پزشکی دانشگاه تبریز، به قلم «نرگس اصغری» نوشته شده و انتشارات «صریر» آن را منتشر کرده است.

نخستین چاپ این کتاب در سال ۱۴۰۲ و ویراستار آن، پروین نوری است.

اصغری، مؤلف در مقدمه کتاب در توضیح آن آورده است: این کتاب، سرگذشت انسانی ساده و معمولی است که روزگار، او را به انسانی شگفت‌آور و خاص تبدیل کرد و الماس خام و نتراشیده وجودش را چونان استادی به زیبایی هرچه تمام‌تر تراشید و صیقل داد.

در توضیح این کتاب در پشت جلد آن آمده است: «کشش عشق او» داستانی از فرازوفرود‌های زندگیِ «ابوالقاسم اصغری مونقی» اولین شهیدِ دفاع مقدسِ دانشکده پزشکی دانشگاه تبریز است که صحنه‌های خاصی از زندگی او را را از زمان به دنیا آمدن تا لحظه شهادتش به‌صورت یک داستان به تصویر می‌کشد.

رمانی که گاهی اوقات، رنگی از طنز به خودش می‌گیرد و گاهی؛ طعمی از اندوه. در این رمان، علاوه بر ترسیم داستانی دو عملیات «سوسنگرد» و «فتح‌المبین»، به تبیین و موشکافی عقاید و احساساتی که از یک انسان معمولی، یک شهید و یک اسطوره می‌سازند، پرداخته شده است.

زندگی‌نامه شهید «ابوالقاسم اصغری مونقی» در «کشش عشق او»

گفت‌وگو‌های نغز عرفانی و اخلاقی و گاهاً روان‌شناسی و در نهایت وصیت‌نامه و سخن آخری که با وجود کوبندگی، به‌لطافت یک داستان بیان می‌شوند، در خاطر باقی خواهند ماند.

در بخشی از متن کتاب آمده است: «چشمان زیبای ابوالقاسم از شدت دود و گرد و خاکی که به هوا بلند شده بود، به هم فشرده شد.

با خودش فکر کرد: «چه نابینایی غیر منتظره‌ای در کسری از ثانیه رخ داد!» آن هم درست لحظه‌ای که می‌خواست تک‌تیرانداز دشمن را بزند، محمدرضا خمپاره را زده بود و هر دو به هدف زده بودند... خمپاره محمدرضا به آر. پی. جی‌زن اصابت و او را منفجر کرد و تیر تک‌تیرانداز به قلب محمدرضا...

برای چند لحظه، زمین و زمان از کار ایستاده بودند و به جسم بی‌جان او که به‌آرامی روی خاک‌ها می‌افتاد، می‌نگریستند... سقای فتح‌المبین چه دلاورانه سینه سپر کرده بود و چه مظلومانه به شهادت رسیده بود. سایه آخرین لبخندش هنوز روی لبانش بود.

قلب ابوالقاسم با دیدن این منظره برای چند لحظه از تپش ایستاد. او از ایثار این پسر فلج شده بود...، اما به‌سرعت به خاطر آورد که فداکاری، عادت همیشگی محمدرضا بود؛ و ابوالقاسم...

ابوالقاسم هم باید سینه سپر می‌کرد و در برابر دشمن از این دنیا می‌رفت؛ مثل یک مَرد! نه مثل موشی ترسیده و به دام افتاده پشت یک تکه سنگ.

زندگی‌نامه شهید «ابوالقاسم اصغری مونقی» در «کشش عشق او»

خورشید کم‌کم داشت طلوع می‌کرد و بوی رُزها چنان پیچیده بود که او احساس می‌کرد میان دشتی از رُز است. می‌دانست که «ریحانه‌ی محمد» منتظر اوست. خداخدا می‌کرد که بعد از این پایان، «انسیه‌ی حوراء» به او اذن دیدن بقیه اهلش را هم بدهد.

شوق دیدار آنها چنان با گوشت و خونش عجین شده بود که حتی عطش را هم احساس نمی‌کرد؛ بنابراین از جایش بلند شد و تفنگش را دوباره روی تک‌تیرانداز دشمن تنظیم کرد.

وقتی به او شلیک می‌کرد، با لب‌ها خشکیده و تَرَک‌خورده‌اش برای آخرین بار معشوقش را به دعا خواند: «خدایا... اجازه ورود بده!»

تیر ابوالقاسم درست به قلب تک‌تیرانداز نشست و او را از روی رمل‌ها به پایین سرنگون کرد؛ همان‌گونه که تیر او به شاهرگ ابوالقاسم نشست... فواره خون از میان گلوی پاره‌پاره‌اش به آسمان‌ها پاشید. حالا دیگر عطر رُزها به مشام همه می‌رسید...»

انتهای پیام/ 118

نظر شما
پربیننده ها