پدر شهید اسدی:

پس از تولدش برکت به زندگی ما سرازیر شد

اسدی گفت: من زندگی را با کار آزاد می‌چرخاندم و زندگی معمولی داشتم تا اینکه خداوند جواد را به ما داد و پس از آن برکت به زندگی‌مان سرازیر شد.
کد خبر: ۶۹۳۹۵۶
تاریخ انتشار: ۰۵ مهر ۱۴۰۳ - ۱۱:۲۵ - 26September 2024

پس از تولدش برکت به زندگی ما سرازیر شدگروه استان‌های دفاع‌پرس‌- «سید مهدی امیری» فعال رسانه‌ای؛ از کوچه پس کوچه‌های شهر به خانه‌ای قدیمی رسیدیم که هنوز هم می‌شد حال هوای روز‌های جنگ را آنجا حس کرد.

درب خانه را که زدیم پیرمردی مهربان و خوشرو از ما استقبال و ما را به خانه‌شان دعوت می‌کند، پدر شهید والامقام جواد اسدی خودش را عبدالکبیر اسدی معرفی می‌کند و بی‌مقدمه برایمان از فرزند شهیدش این چنین می‌گوید: اول ماه مبارک اعزام شدند و بعد از گذشت دو ماه، خبر شهادتش برایمان آمد. فقط یک نامه از ایشان برای ما آمد و دیگر نامه‌ای از او نداشتیم تا اینکه بعد از دو ماه که مفقودالجسد بود، پیکرش پیدا شده و به شهرستان رسید.

وی اظهار داشت: من زندگی را با کار آزاد می‌چرخاندم و زندگی معمولی داشتم تا اینکه خداوند جواد را به ما داد و پس از آن برکت به زندگی‌مان سرازیر شد.

این پدر شهید افزود: جواد بسیار مهربان بود و با بچه‌های هم سن و سال خودش بسیار تعامل می‌کرد، نزدیک‌های پیروزی انقلاب اسلامی کلاس دوم دبستان بود که از روستا به کدکن آمدیم. اصلاتا خودم هم کدکنی هستم و جواد در این منطقه تحصیلات راهنمایی را به اتمام رساند، اما به خاطره علاقه زیادی که داشت او را به تربت حیدریه بردم تا در مدرسه علمیه تحصیل کند.

اسدی تصریح کرد: پس از یکسال که در حوزه علمیه تربت حیدریه درس خواند به مشهد آمد و در مدرسه سلیمانیه مشغول به تحصیل شد. ما کمتر او را می‌دیدیم تا اینکه به جبهه اعزام شد و به شهادت رسید.

وی در خصوص ویژگی‌های اخلاقی فرزند شهیدش گفت: جواد در اوقات فراغت یا به ما کمک می‌کرد و یا مشغول مطالعه بود، به من و مادرش بسیار احترام می‌گذاشت و به مسائل مذهبی هم بسیار پایبند بود تا جایی که اگر ما یا خواهر و برادرانش اشتباهی داشتند طوری که باعث ناراحتی نشود موضوعات شرعی را برایمان بازگو می‌کرد تا آگاه شویم.

این پدر شهید ابراز داشت: در محرم برای تماشای تعزیه‌خوانی با جواد به روستا می‌رفتیم و من هم در تعزیه‌ها قرآن می‌خواندم، جواد نوجوان بود و اصرار داشت قرآن بخواند که به او اجازه دادیم و او نیز قرآن می‌خواند و بعدا دائما با اشتیاق از من سوال می‌‎پرسید پدر خوب خواندم؟ خوب بود؟ و من بسیار تشویقش کردم، همین شد که او قاری قرآن شد و الان هم صوت قرآنش موجود است و می‌شود گفت این تنها خاطره من بود تا روزی که جواد شهید شد.

اسدی ادامه داد: یک بار او را در خواب دیدم، گویا شب عملیات بود و من و جواد در گردان بزرگی بودیم. همه وارد یک دری می‌شدند و جواد هم وارد شد، اما من را نگذاشتند بروم داخل، به من گفتند تو باید از این درب نگهبانی بدهی و جواد را با خود بردند، صبح که از خواب بیدار شدم به مادر جواد گفتم؛ چنین خوابی دیدم، جواد شهید خواهد شد و همینطور هم شد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار