به گزارش گروه فرهنگ دفاعپرس، «دستها پشت گردن» به نویسندگی «یوسف قوجق» برای گروه سنی نوجوانان و با موضوع داستانهای دفاع مقدس منتشر شد.
این کتاب شامل ۹ داستان کوتاه به نامهای «سرباز و کلاه آهنی»، «دستها پشت گردن»، «ترسیدن و نترسیدن»، «افسری که ستارهای نداشت»، «عاشقکُشی»، «کسی باید کاری میکرد»، «مونجوقهای سیاه و سفید»، «۱۸۰ درجه»، «پیرمرد و پسرهایش» است که به منظور آشنایی نوجوانان با حماسههای دفاع مقدس تالیف شده است.
داخل سنگر، روشن نبود اما منصور میتوانست تشخیص بدهد که چند نفرند و هرکدام کجای سنگر هستند. مردی که ایستاده بود پشت تیربار و پشتش به منصور بود، با شنیدن صدا، بشدت جا خورد و هراسان دستش را برد بالا. چند نفری هم که کنارش ایستاده بودند، همین کار را کردند. منصور نوک اسلحهاش را سُر داد سمت آنها و داد زد: «بیایید بیرون! زود!»
اولین نفر که از سنگر بیرون آمد، همانموقع حاج مهدی نیز همراه چند نفر دیگر خودشان را به آنجا رساندند. لابد تعجب کرده بودند که قطع ناگهانیِ شلیک مداوم تیربار نمیتواند بیدلیل باشد. فکرش را هم نمیکردند کار منصور باشد. عراقیها با دیدن منصور که اسلحهاش را به سمتشان گرفته بود، جا خوردند و به هم نگاه کردند. حاجمهدی نگاهش را از عراقیها برداشت و رو به منصور گفت: «آفرین پسر! البته کار خطرناکی کردی!»
منصور با خنده به عراقیها اشاره کرد و گفت: «آقامهدی، این بیچارهها که ترسی ندارن! میبینی که…»
عراقیها شش نفر بودند. هیکلی و نسبتاً چاق و درشت. حاجمهدی، منصور را به دیگران نشان داد و گفت: «تو رو خدا میبینید! این شیش نفر با چه ذلّتی تسلیم این بچه بسیجیِ چهاردهساله شدن!» بعد هم دوباره به چهره خندان منصور نگاه کرد و با تحسین گفت: «الله اکبر!»
«دستها پشت گردن» نوشته «یوسف قوجق» با تصویرگری «فراز بزاززادگان: در ۱۴۰ صفحه توسط نشر مهرک منتشر شد.
انتهای پیام/ 161