گروه استانهای دفاعپرسـ «ملیحه طهماسبی» فعال فرهنگی؛ هربار که سرداری شهید میشود، چند روزی مات و مبهوتم. برخلاف بقیه که احساسشان میجوشد و قلمشان گرم میشود، من کمتر میتوانم بنویسم؛ دست خودم نیست. با خودم درگیر میشوم و بیشتر از دلم، وجدانم به درد میآید.
سید جان! اینبار میخواهم با رفتن تو، حسابم را صاف کنم و برای همیشه سنگهایم را با خودم وابکنم. باید نقش خود را در این عالم بیابم.
کاش بودی و میتوانستم ساعتها بنشینم و از حال و هوایت بپرسم و تو از عاشقانههای زندگیت برایم بگویی.
سیدجان! برایم بگو از کجا شروع کردی و کی وارد این بزم شدی؟ برایم بگو با کدامین جذبه پا در این میدان گذاشتی؟ برایم از طعم شیرین عشق بگو؛ عشق به خدا؛ عشق به ولی خدا. عشق به جانشین ولی خدا.
سید جان! برایم بگو گنج بصیرت را کجا یافتی که اینگونه سرسپرده شدی و دست در دست ولی گذاشتی و مقابل جریان پوشالی باطل قد علم کردی!
سید جان! برایم از حس با علی بودن بگو؛ از مالک شدن بامن حرف بزن! از تسلیم؛ از رضا...
میگفتی «اگر مسئلهای را بررسی کنم و فقط «احتمال بدهم» که اینکار مورد رضایت رهبری است، آن را انجام میدهم و اگر احتمال بدهم اینکار باعث رنجش خاطر، ناراحتی و یا غضب ایشان شود، از آن پرهیز میکنم.»
با این سخن تو، از شیعه بودنم شرمنده شدم و از خودم پرسیدم: اگه سید حسن نصرالله شیعه است، من کجای راهم؟
من که داعیهی ولایت دارم و شعار اهل کوفه نیستم را سر میدهم؛ اما به خود و دنیای خود مشغولم.
سید جان! ای معشوق خدا! تو که به حق واصل شدی و جاودانه گشتی. اکنون من به حال خود میگریم که در این دنیای پرفریب و میان اینهمه آشوب و فتنه دست و پا میزنم.
سید جان! دست من در گل مانده را هم بگیر تا به آنچه ادعا میکنم، پایبند باشم و از مسیر ولایت سید علی خارج نشوم.
انتهای پیام/