استقبال شاعران از غزل مقام معظم رهبری‌؛

ای پیر از خراسان، هستی «امین» ایران

نشست ادبی «همنشین عشق» در استقبال از غزل مقام معظم رهبری به میزبانی گروه بین‌المللی «هندیران» با حضور جمعی از اهالی شعر و ادب کشور‌های فارسی‌زبان برگزار شد.‌
کد خبر: ۷۰۹۵۴۱
تاریخ انتشار: ۱۰ آذر ۱۴۰۳ - ۱۸:۵۷ - 30November 2024

به گزارش گروه فرهنگ دفاع‌پرس، نشست ادبی «هم‌نشین عشق» در استقبال از جدیدترین غزل انتشار یافته مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی) که شامگاه گذشته (جمعه، ۹ آذر) منتشر شد، با حضور جمعی از اهالی شعر و ادب کشور‌های ایران، افغانستان، هندوستان و پاکستان با اجرای سید مسعود علوی‌تبار و به میزبانی گروه بین‌المللی «هندیران» برگزار شد.

ای پیر از خراسان، هستی «امین» ایران

در ابتدای برنامه «علوی‌تبار» دبیر این نشست اظهار داشت: «استقبال» در لفظ به معنای روی آوردن و به پیشواز رفتن است و به عنوان سنت ادبی در ادبیات ایران به معنای «سرمشق» قرار دادن شعری خاص و مورد توجه از شاعری است که دیگر شعرا اغلب در محتوا و مضمون، در وزن و قافیه و ردیف به پیشواز آن شعر می‌روند و شعری جدید را خلق می‌کنند.

این شاعر افزود: استقبال در شعر فارسی پیشینه‌ای بلند دارد و به تقریب تمام شاعران مطرح شعر فارسی در دیوان‌ها و اشعار خود به استقبال شعر یا اشعاری از گذشتگان یا معاصران خود رفته‌اند. به عنوان مثال «صائب تبریزی» حداقل به استقبال ۵۰ غزل از مجموعه غزلیات «دیوان شمس» جناب مولانا رفته است، یا «حافظ» در غزلیات خود استقبال‌های زیادی از اشعار «خاقانی» و دیگر شاعران داشته است.

وی در پایان خاطرنشان کرد: شاعری مانند «حافظ» با وجود اینکه استقبال‌های بسیاری از شاعران پیشتر و هم‌روزگار با خود داشته است، گاهی در قافیه، ردیف، وزن و حتی برخی کلمات و اصطلاحات تشابهات زیادی در اشعارش وجود دارد، اما زبان شعری خاص حافظ، شیوه هنری ناب و اندیشه‌های متفاوت او باعث آفرینش غزلیاتی در تراز اول شعر فارسی شده که از غزلیات سرمشق از بابت شهرت و غنا بسیار فراتر رفته است. اشعار متعالی حافظ و استقبال‌های او بهترین مصداق برای بیان تفاوت تقلید با اقتباس در شعر فارسی و اهمیت بالای سنت ادبی استقبال است.

از خاک پاک مشهد نقشی است بر جبینم

غزل رهبر معظم انقلاب اسلامی که شهریور امسال منتشر شد، به شرح ذیل است:

گامی به راه و گامی در انتظار دارم

سرگشته روزگاری پَرگار‌وار دارم

دلبسته امیدی در سنگلاخ گیتی

رَه بی‌شکیب پویم، دل بی‌قرار دارم

یک عمر می‌زدم لاف از اختیار و اینک.

چون شمع، اشک و آهی بی‌اختیار دارم

گو ابرِ غم ببارد تا همنشین عشقم

از غم چه باک دارم کاین غمگسار دارم

نَبوَد روا که گیرم جا در حضیض پَستی

سیلم که هستی خود از کوهسار دارم

سرشارم از جوانی هر چند پیر دهرم.

چون سرو در خزان نیز رنگ بهار دارم

از خاک پاک مشهد نقشی است بر جبینم

شادم «امین» که از دوست، این یادگار دارم

 تیر سه شعبه دارد دنیا اگر غمی نیست

در این محفل شاعرانی چون علیرضا قزوه، امیر عاملی، غلامرضا کافی، کمیل کاشانی، رسول شریفی، سیدمسعود علوی‌تبار، محمدعلی یوسفی، محمدمهدی عبداللهی، سیدحکیم بینش، ناصر دوستی، علی مزمل لاهوری، عمادالدین ربانی، نغمه مستشارنظامی، سیده‌بلقیس فاطمه‌حسینی، سیده‌کبری حسینی‌بلخی، میترا ملک‌محمدی، فاطمه ناظری، آمنه آل‌اسحاق، نیره جهانشاهی، زهره یوسفی، معصومه توکلی، صبا فیروزی و سارا عبداللهی حضور داشتند.

شاعران حوزه ایران فرهنگی با اشعار ذیل به استقبال این غزل رهبر فرزانه انقلاب رفتند که در ادامه به مرور اشعار این شاعران می‌پردازیم.

بی برگ و بارم، اما شوق بهار دارم

لبریز آرزویم با غم چه کار دارم

اصل و اصالت من از ملک لامکان است

گمنام عشقم، اما ایل و تبار دارم

هم درد‌های بسیار از زندگی چشیدم

هم شکوه‌های بی حد از روزگار دارم

هر کس رسید ما را با تیر عافیت زد.

چون آهوان زخمی حالی نزار دارم

آوازخوان دردم در کوچه‌های غربت

دستی به موی دلدار، دستی به تار دارم

تیر سه شعبه دارد دنیا اگر غمی نیست

من هم به دست تیغی، چون ذوالفقار دارم

حتی ندید دنیا یک چشم سیر ما را

با مرگ امشب، اما قول و قرار دارم

سروده: علیرضا قزوه

تا عشق مقتدا هست، با غم چکار دارم

بیرون اگر زمستان در دل بهار دارم‌ای پیر از خراسان، هستی «امین» ایران

در عاشقی و مستی کی اختیار دارم؟

هستی و هست هستی، شوریدگی و مستی

با اینکه بیقرارم، اما قرار دارم

دیوانه وار باید دور جمال او گشت‌ای دل بگرد، زیرا من انتظار دارم

با دوستان جانی، جانی است در میانه‌ای جام می‌برقص‌آ، روحی خمار دارم

سروده: امیر عاملی‌

ای مهر جان‌فروزت از هر نگار خوشتر

سروی و سایه‌سارت از صد بهار خوشتر

پروانه را مبادا، دور از چراغ منزل

عشاق را نباشد، زین روزگار خوشتر

مرغان صبحدم را، در آستان عنقا

از خویش محو گشتن آیینه‌وار خوشتر

پلکی بزن که شعری از شمع جان بجوشد

بیت الغزل شنیدن زان شهریار خوشتر

در سرد و گرم دوران، دلبسته «امینیم»

موجیم و رود‌ها را، دل بی قرار خوشتر

صبر و امیدواریست، از دوست یادگاری

«گامی به راه و گامی در انتظار» خوشتر

ما راست در خراسان خورشید بی‌مثالی

از شمس عالم آرا، آن زرنگار خوشتر

سروده: نغمه مستشارنظامی

نفَس غبارم در این بیابان، که سر به مور و به مار دارم

چه مایه حسرت که بی‌تماشا، دوازده گل بهار دارم!

به خانه زادِ خدا بنازم، که «هَل اَتی» را، عطا بَرازَد

دلِ دو نیمی، شکسته بسته، به صاحبِ ذوالفقار دارم

کدام قصر بهشت آیا، به خاکِ پای حسن برآید؟

چه بی‌تمیزم در این معانی، که دل به خاکِ مزار دارم!

فُراتِ خون از جگر برآرم، به یادِ طوفان طف در این بیت

که تسمه بر گُرده گاهِ خاطر، ز داغِ آن شهسوار دارم

صحیفه خوانِ زبور و زَندَم، به ذوق آن شب‌نشینِ محراب

که از کیان و مَهان نَسَب را، دو سو، بر او افتخار دارم

طرازِ بینش، امامِ دانش، پیمبران را معلم است او

که «جوهرِ فَرد» اگر شکافَ، از او همین انتظار دارم

مرید شیخ الائِمه‌ام من، به خانقاهِ فقیه پرور

که تاجداری چو «اِبنِ اَدهَم»، جلیس خود، خاکسار دارم

سیاهچال است دل من اما، به نورِ موسی، ستاره باران

که فیض دستِ شقیقِ هارون، در آن کبود، آشکار دارم

چو نبضِ آهو چرا تپیدن، در این رواقِ طلا، مُقَرنَس؟

که بارگاه رضاست اینجا، رضای پروردگار دارم

به پیشوای جوان بنازم، که پیرِ پرهیز و پارسایی است

چنان که طبعش جواد و راد است، بر او طمع بی‌شمار دارم

خوشا امام بدیهه‌گویی، که خواند شعر خلیفه افکن

همان که «باتوا علی' قُلَل» را، از او به دل یادگار دارم

تَأَسّیِ من به نازنینی است، که عمرِ خود در حصار طی کرد

اسیرِ آلِ محمدم من، به گِردِ خود این حصار دارم

تو آخرین گل ازاین بهاری، بیا که تو خَتمِ روزگاری

قرار دل‌های بی قراری، بیا که دل بی‌قرار دارم

 ز هیچ و پوچِ جهانِ فانی، نه هیچ دارم، نه هیچ خواهم

به فیض احمد (ص)، به نور زهرا (س)، چهارده گل بهار دارم

سروده: غلامرضا کافی

در حسرت نگاهت دل بیقرار دارم

بازا ببین چه حالی در انتظار دارم

با یاد رویت‌ای ماه، چون شمع تا سحرگاه

حال و هوای گریه بی‌اختیار دارم

سَر می‌کشد ز جانم می‌سوزد استخوانم

آهی که بی تو در دل از روزگار دارم

با موکب رهایی تا از سفر بیایی

حس نسیم صبح و عطر بهار دارم

خال لب تو دانه، دام است گیسوانت

از دام عشق تو کی راه فرار دارم؟

یک کوله‌بار حیرت مانده است روی دوشم

دور از تو من به دنیا اصلا چکار دارم

تو نیستی ولی هست با من همیشه از تو

آن خاطرات خوبی که یادگار دارم

جاری است در قنوتم هر شب قناتی از اشک

وصل تو را تمنا از کردگار دارم

شعر «امین» کجا و شعر «کمیل» کاشان

این چند بیت را هم از لطف یار دارم ...

سروده: کمیل کاشانی

هر چند در دل از عشق، کوهی شرار دارم

از کل هستی خود مشتی غبار دارم

هستی ز فیض عشقت، چون از عدم جدا شد

بی‌تاب در خروشِ خلقت قرار دارم

تا آتش وصالت بر جان من نشیند

جانا! تمام جان را در انتظار دارم

هر چند طاقتم را رنگ خزان گرفته

در سینه عطر و بویی از نو بهار دارم

گر آتشی به جانم از عشق بر فروزی

رقصی به دور شعله پروانه‌وار دارم

در راه کُشتنم گر روزی قدم گذاری

بر رهگذارت‌ای دوست جان را نثار دارم

تقدیر جز به کام تنهایی‌ام نچرخید

من خاطرات تلخی از روزگار دارم

چشمم به گریه افتاد جز اشک چاره‌ای نیست

اینجا دو چشم خونین، چون چشمه‌سار دارم

سروده: سید مسعود علوی‌تبار

هر چند طرفه زخمی از روزگار دارم

«گامی به راه و گامی در انتظار دارم»

دنیا اگر چه تاریک؛ بیراهه‌هاست در پیش

خورشید‌های روشن در رهگذار دارم.

چون موج بی‌قرارم، مانند آبشارم

در هر قدم نشانی از کوهسار دارم

ابر است کوله بارم، وقت است تا ببارم

در شوره‌زار گیتی، صد جویبار دارم

آتشفشان دردم، با زخم همنشینم

در راه عشق گامی من استوار دارم

هول و هراس پائیز در برگ و بار من نیست

از سرو سبز این باغ ایل و تبار دارم

عمری است داغدار یاران رفته‌ام من

از رفتگان این راه، غم بی‌شمار دارم

خون می‌خورم، چه خونی! پا پس نمی‌کشم، نه

تا عمر می‌‍سپارم، تا روزگار دارم

سروده: رسول شریفی

تنها دو فصل، اما پرگاروار دارم

روزی خزانِ خود را، روزی بهار دارم

با درد زیستم من، نومید نیستم من

از چشم، اشک و از دل، غم انتظار دارم

من در مسیرِ عشقم، آری اسیرِ عشقم

مجبورِ محض و کلی هم اختیار دارم

در روزگارِ جبرم، در رهگذارِ صبرم

تا درکنارِ ابرم یک غمگسار دارم

خوب است دور بودن، صعب‌العبور بودن

تسخیرِ من محال است تا کوهسار دارم

تو مظهرِ یقینی، دانایی و امینی

شادم از اینکه مثلِ تو شهریار دارم

سروده: احمد شهریار (پاکستان)

شعر است خنده‌هایت، خودکار کار دارم

کاغذ دوید‌ه آمد: «اینجا قرار دارم»

طوفان واژگان را هرگز هواشناسی

می‌کرد پیش‌بینی؟ کی انتظار دارم؟

هر سو نگاه کردی کشف جدید کردم

هرجا که پا گذاری من سبزه‌زار دارم

آب حیات آنجاست؛ در قلب پُر زِ حکمت

یک قطره آرزو از آن چشمه‌سار دارم

تا حرف می‌زنی تو با آن ترنم خاص

تصویر‌های نو در شعرم قطار دارم

جاری است در صدایت صدجویبار نغمه

من باغ، در مسیرِ آن جویبار دارم

شاندم نهال‌هایی، یک روز و روزگاری

این یک اگر عصا شد، از آن دوتار دارم

خورشیدوار هرصبح، کردی طلوع از آن پس

دلبستگی به صبح و هر کوهسار دارم

بر من نگاه انداز یک دانه ام جدا از

تسبیح شاه‌مقصود، دل، چون انار دارم

سروده: سید حکیم بینش (افغانستان)

تا، چون تو ماهرویی من در کنار دارم

دیگر چه باکی از این شب‌های تار دارم

بر بارگاهت این بار‌ای کاش بار یابم

دیریست اشتیاقِ دیدار یار دارم

باریست روی دوشم این بار، بار غم نیست

از عشق تو به دوشم هر لحظه بار دارم

هاتِ الصَّبوحَ ساقی قَد طالَ اِشتیاقی

چشمی به راه دارم، جانی خمار دارم

زد تا نسیم یک دم دستی به تار زلفت

در سینه‌ام نوای جانسوزِ تار دارم

گفتم ز نارِ هجران با شمع شب‌نشینت

پروانه‌وار چشمی شب‌زنده‌دار دارم

می‌جوشد اشک‌هایم از چشمه‌های چشمم

شب تا سحر سخن با این چشمه‌سار دارم

آتشفشانم، اما عمریست سرد و خاموش

دور از تو جسم و جانی بس داغدار دارم

بفرست با نسیمی گاهی به من پیامی

دیریست از تو دورم، جانی فکار دارم

عطری، نسیم دوش از زلف سپیدت آورد

شد بخت دل سپید و خوش‌روزگار دارم

«خوبان پارسی‌گو بخشندگان عمرند

ساقی بده بشارت» من، چون تو یار دارم‌

ای سرو، سایه تو جان پرور است و در باغ

این سایه را ز لطف پرودگار دارم

از یار گرچه دورم در این دیار، اما 

 هرجا ز تو نشانی در این دیار دارم

«از تو به یک اشاره از من به سر دویدن»

آماده‌ام که جان در راهت نثار دارم

دوری و دوستی را هرگز نمی‌‎پسندم

دلبسته «امینم» با عشق کار دارم

در انتظار یارم چشمم به راه مانده‌ست

دیریست که سواری من در غبار دارم

سروده: ناصر دوستی

«گامی به راه و گامی در انتظار دارم»

یاران شگفت بازی با روزگار دارم

وقت صلای شادی دل پَر زند به سینه

در سینه اشتیاقی دیوانه‌وار دارم.

چون دانه‌های پنهان در زیر خاک، خاموش

پوشیده از زمستان طرح بهار دارم

در جاده‌های غربت، لِی‌لِی کنان به راهم

شادم که شال سرخِ منگوله‌دار دارم

می‌پرسم از خودم هی، این غم چرا نکشتت

در این سرای نکبت، آخر چه کار دارم؟

در کوچه کوچه بلخ، من ماندم و شبی تلخ

غمگینم و شکایت از روزگار دارم

درجاده‌های غربت، در قحطی محبت

تنها مجال صحبت با شامِ تار دارم

استاده‌ام به راهش، دلتنگ رویِ ماهش

در جاده‌های فردا، من تک‌سوار دارم

همراز من شده کوه، در داغ‌های انبوه

با کاروان اندوه، شب‌ها قرار دارم

در فکر بی‌کرانم، دلتنگ آسمانم

از هرچه در زمین است، قصد فرار دارم

سروده: سیده‌ کبری حسینی‌بلخی (افغانستان)

بغضم که در مدارِ باران قرار دارم

از برکتِ نگاهی این روزگار دارم

در سنگلاخ راهی دل بسته‌ام به ماهی

یک یا علی دیگر، را انتظار دارم

عشقی به سینه دارم از یار یادگاری

در دل به لطفت‌ای یار این یادگار دارم

خورشید خاورانی، از خطه خراسان

فرمانده «امینی» عالی‌تبار دارم‌

ای عشق همدم من، شیرین‌ترین غمِ من

 صد شکر از عیارت، من اعتبار دارم

دل را چراغ راهی، کوهی و تکیه گاهی

آن صخره‌ام که هستی، از کوهسار دارم

چون زندگیست مردن، تحت لوای عشقت

چون برگ بی‌خزانی، رنگ بهار دارم

جانا به آرزویم خواهم رسید... اینک

رقصی میان شعله بی‌اختیار دارم

سروده: میترا ملک‌محمدی

از ابتدای هستی این یادگار دارم

این عشق ماندگار از پروردگار دارم

من زیر برف و باران، تقویم را دویدم.

چون ریشه‌ها چنان گُل، شوق بهار دارم

هر آینه نگاهم، مبهوت خوبی اوست

من او شدم خود او، با خود چه کار دارم؟

در سَر بِجز هوایِ دیدار او نباشد

من راسِ ساعتِ عشق، با او قرار دارم

لنگ است بی تو کارم،‌ای عشق کارسازم

تا دل تپیدنی هست، من با تو کار دارم

در یاد دوستانم، گر نیستم غمی نیست

من با توام حبیبم، من غمگسار دارم

سروده: عمادالدین ربانی

چشمی به راه و بغضی در انتظار دارم

در سینه اشتیاقی پروانه وار دارم

یک عمر گشته‌ام تا روی تو را ببینم

با غیر بارگاهت اصلا چه کار دارم؟

طی شد جوانی، اما در حسرت تو ماندم

پیری رسید و شوقِ دیدار یار دارم

در انتظار باران در حسرت بهارم

صد‌ها گلایه، اما از روزگار دارم

با چشمه می‌خروشم، با آب آشنایم

در سینه‌ام نشانی از جویبار دارم

من می‌رسم در آخر تا انتهای هستی.

چون باوری فراتر از انتظار دارم

سروده: زهره یوسفی

زخمی عمیق و جانکاه از روزگار دارم

این زخم، داغ عشق است کز هجر یار دارم

امید وصل او شد، چون خنجری به دستم

مفهوم استواریی از انتظار دارم

شوق وصال او را با جان و دل خریدم

تا بارگاه وصلش دل بی‌قرار دارم

شد رهنوردِ راهم، آه دل حزینم

زین خوشه‌های اشکی بی‌اختیار دارم

پائیز‌ها گذشت و خامش نشد تب عشق

بذری درون خاکم، شوق بهار دارم

غم گرچه سایه دارد همواره بر سر من

از مِهرش آفتابی در شامِ تار دارم

از‌های و هوی طوفان هرگز نمی‌هراسم.

زیرا که ناخدایی با اقتدار دارم

تا قله رهایی راهی نمانده اِی دوست

وقتی که گوش و چشمی بر شهریار دارم

سروده: نیره جهانشاهی

انتهای پیام/ 118

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار