حجت الاسلام رضا مطلبی امام جماعت مسجد جامع ابوذر در گفت و گوی اختصاصی با خبرگزاری دفاع مقدس به تشریح دلایل حضور مقام معظم رهبری در سال 60 و در این مسجد پرداخت. وی که حدود 40 سال امامت جماعت این مسجد را بر عهده دارد از دوستان صمیمی رهبر انقلاب و مرحوم دکتر شهید بهشتی بوده است. آن چه در پی می خوانید روایت امام جماعت مسجد جامع ابوذر از حال و هوای روزهای قبل و بعد از این واقعه است.
آن روزها تازه انقلاب شده بود، روزهای سخت و مشکلی داشتیم. توطئه سازی وشایعه سازی جدیدترین حربه دشمن به شمار می رفت.
آن دوران مقام معظم رهبری نماینده مجلس بودند. شایعات بسیاری در کوچه و خیابان و در هر کوی و برزن علیه ایشان و شهید بهشتی شنیده می شد.
از این رو آقا تصمیم گرفتند برای پایان دادن به این شایعات به جنوب تهران بیایند و در مساجد با مردم سخن گفته و به پرسش های آنها پاسخ بگویند. گزینه اول آقا مسجد "ابوالفتح" در خیابان ری بود. بعد از گذشت چند روز از سخنرانی آقا در آن مسجد یکی از مسئولین کشور از حزب جمهوری با من تماس گرفت و گفت: قرار بر این است که آقا به مسجد ابوذر بیایند. از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم و می دانستم مردم این محله نیز بسیار خوشحال می شوند، گفتم: ما استقبال می کنیم.
چرا مسجد جامع ابوذر؟
شاید این سوال به ذهن برسد که چرا در میان مساجد جنوب تهران قرعه به نام این مسجد افتاد؟ در پاسخ باید بگویم این محدوده جنوبی ترین نقطه تهران و در عین حال این مسجد، مسجدی پرآوازه و فعال بود.
زمانی که من وارد این مسجد شدم حدود چهار سال از ساخت بنای اولیه آن می گذشت. من تمام تلاش خود را به کار گرفتم تا هر شب در این مسجد برنامه برگزارشود.
اغراق نمی کنم اما بیشتر مسئولین کشوری در این مسجد حضور یافته اند چرا که این مسجد شکوه وعظمت والایی دارد حتی رئیس جمهو جدید نیز در سال های اوایل انقلاب به اینجا آمدند.
از بحث اصلی دور نشوم روزنامه جمهوری قبلا اطلاع رسانی کرده بود که آقا برای سخنرانی به این مسجد می آید. البته ما هم اطلاعیه هایی را در بیشتر محدوده های تهران پخش کردیم. روز موعود که شنبه بود فرا رسید. با کمک جوانان و نوجوانان مسجد را تزیین کردیم جمعیت حاضر حیاط، شبستان و کوچه را پر کرده بود.
همه بی صبرانه منتظر آقا بودند. نزدیک ظهر از مجلس زنگ زدند و گفتند آقا فرمودند امروز به دلیل استیضاح بنی صدر به مسجد نمی آیند و زمان بعدی را اعلام خواهند کرد. اول ناراحت شدم ولی وقتی علت را فهمیدم لبخند بر لبانم نشست. چون این غیبت برای برداشتن لکه ننگ بود.
حدود چهارشنبه یا پنجشنبه هفته بعد روزنامه جمهوری مجددا اطلاع رسانی کرد که ایشان شنبه آینده قراراست برای سخنرانی به مسجد بیایند شنبه مقارن با 6 تیر همه تدارکات مهیا بود.
موعدی که محقق شد
انتظار به سر آمد، آقا تشریف فرما شدند. مردم با شور و هیجان با شعار "صل علی محمد یار امام خوش آمد" به استقبال ایشان رفتند.
آقا از درب مقابل شبستان وارد شدند همه دوستان که با ایشان تبعید و یا زندانی شده بودند، حضور داشتند. دور ایشان حلقه زدیم با هم صحبت می کردیم؛ با شنیدن گلبانگ اذان مطالب را جمع بندی کرده و آماده اقامه نماز شدیم.
در آن زمان مردم تشنه فراگیری علم و آگاهی بودند. هر کسی که می خواست پای منبر برود بیشتر مردم با خود ضبط صوت می آوردند تا صدای سخنران را ضبط کنند. من با علم به این موضوع در حیاط مسجد یک تابلوی بسیار بزرگی نصب کرده و پریزهای برق متعدد در آن مکان تعبیه کردم. یک میز هم جلوی آن قرار دادم که ضبط صوت مردم در آن مکان قرار گیرد و دیگر ضبط صوتی به داخل مسجد و روی میز سخنران قرار داده نشود.
نمازگزاران منظم در صفوف نماز ایستادند آقا نماز ظهر را خواندند و پشت تریبون رفتند و شروع به صحبت کردند ومقدمه سخنان ایشان این بود " آنچه را که دشمنان اسلام می خواهند با آن فکروذهن مردم را خراب کند توطئه، شایعات و دروغها هستند...
چهره ای که در خاطرم نماند
من صف اول نماز بودم در این حین از صحبت ها بود که احساس کردم صدایی از انتهای صف به گوش می رسد. شخصی می گفت ببخشید ببخشید صف را می شکست و به جلو می آمد از پشت سر که به من رسید مردی را دیدم که ضبط صوت دستش بود.
به چهره اش توجه نکردم، ذهنم فقط درگیر آقا بود، ضبط صوت را مقابل تریبون گذاشت. یک دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. داخل ضبط مواد منفجر کننده به کار برده شده بود تا به قلب آقا اصابت کند آقا همینطور که صحبت میکردند، گفتند " آقا این بلندگو را تنظیم کنید".
بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: در زمان امیرالمۆمنین، زن در همهی جوامع بشری -نه فقط در میان عربها- مظلوم بود. نه میگذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدانهای... انفجار! که یکدفعه یک صدای مهیب درمسجد پیچید که گوش را کرمی کرد .
ردی از خون که بر جای ماند
آقا همانطورکه پشت به قبله رو به مردم بود ایستاده بودند، برگشتند و روی زمین افتادند. با دیدن پیکر بی جان آقا شیون و فریاد از مردم بلند شد. زنها گریه می کردند که ای وای بر ما آقا را ترور کردند و با جیغ و فریاد می گفتند آبرویمان رفت بدبخت شدیم. بغض گلویم را گرفته بود، اما نمی توانستم گریه کنم.
محافظان آقا را بلند کردند و روی دست با موجی ازجمعیت به سمت ماشین ایشان بردند. قطرات خون روی فرش تا بیرون از مسجد رد انداخته بود اورا به بیرون و با ماشین شخصی بردند.
ابتدا او را به درمانگاه خاندان حکیم بردند اما چون تجهیزات نداشتند ایشان را به بیمارستان بهارلو در راه آهن بردند. برحسب تصادف تمام پزشک های معروف در بیمارستان حضور داشتند که از آن جمله می توان به دکتر زرگر اشاره کرد.
نمی توانی مدرسه اداره کنی چرا معلم دعوت کردی!
نماینده های مجلس به بیمارستان آمده بودند. عده ای از آنها به من حمله کردند و می گفتند تو که عرضه نداری و نمی توانی مدرسه اداره کنی چرا معلم دعوت کردی! من چه باید می گفتم من که دعوت نکرده بودم، ثانیا اگر هم دعوت کرده بودم باعث و بانی این اتفاق نبودم. آقا را بعد از چند ساعت با هلی کوپتر به بیمارستان شهید رجایی برای بستری منتقل کردند.
قطعا خدا می خواست و مشیت الهی بود که ایشان مجروح شود و اینجا بماند و فردا شب در حزب جمهوری نباشد چون مسئولیت های مهم بر عهده ایشان بود.
بعد از آن اتفاق مردم همیشه با خود می گفتند آبروی ما رفت و ناراحت بودند که این فاجعه در این مسجد اتفاق افتاد. بعد از این واقعه بود که قتل و واقعه هایی پشت سرهم اتفاق افتاد.
یادمانی برای یادآوری
ما مکان اصابت ترکش بمب را تا حدود 6 سال به همان حالت باقی گذاشتیم. دیوار مسجد در آن زمان گچی بود اما بعد تصمیم گرفتیم مسجد را مرمت کرده و در آن قسمت یادمانی با ماکت تریبون یک ضبط صوت وسنگی هم که شکافته شده بود، نصب کنیم.
بعد از این واقعه به حکمت الهی پی بردیم که خدا اینگونه اشخاص را نگهداری می کند و این اراده و مشیت الهی است و راضی بودیم به رضای او.
اگر آقا هفتم تیر در مجلس و حزب جمهوری حاضر شده بود ما یک سکاندار انقلاب مثل امام را از دست می دادیم.
ناگفته نماند آقا پس از آن واقعه یکبار برای انتخابات مجلس و برای رای دادن به این مسجد آمدند. ایشان هر بار که مرا می بینند از من به عنوان امام جماعت مسجد خودمان یاد می کنند.
یادآوری آن روزها به تعبیری واجب است و نباید مسائل اوایل انقلاب را فراموش کنیم. با مراجعه به قرآن در می یابیم یک سوم قرآن مجید تاریخچه انبیا و مردم قبل از اسلام بوده است؛ پس ما هم در انقلاب بایستی کل مسائل و حوادث و رویدادهای روزهای قبل ازانقلاب و اوایل آن را یادآوری کنیم تا ببینیم کجا بودیم و به کجا رسیدیم.