به گزارش دفاعپرس از خراسان شمالی، سردار شهید «بهمن پارسا» در خانوادهای زحمتکش و متدین در هفتمین روز فروردین سال ۱۳۳۷ در روستای حسن آباد از توابع شهرستان بجنورد به دنیا آمد. وی تحصیلات ابتدایی را در روستای هم جوار به نام جودر به پایان رسانید و در سال ۱۳۵۴ برای ادامه تحصیل به شهرستان شیروان رفت. در کنار مبارزات سیاسی در سال ۱۳۵۶ مدرک دیپلم را در رشته طبیعی اخذ نمود.
شهید پارسا از سال ۱۳۵۲ با آراء و اندیشههای امام خمینی آشنا شد. یک سال بعد توسط یکی از سربازان پاسگاه زاندارمری روستایش به رساله امام خمینی دست یافت. برای این که کسی متوجه آن نشود جلدش را کند و به مطالعه دقیق آن پرداخت. در همان سالها چند بار به بیت آیتاللهالعظمی شیرازی (ره) در مشهد مراجعه و پس از آشنایی با شخصیت والای حضرت امام مبارزات انقلابی خویش را آغاز کرد.
وی با توجه به داشتن زمینههای دینی وارد جریانات سیاسی شد و مبارزات انقلابی را با پخش اعلامیههای امام و شرکت در جلسات مخفی ادامه داد. چند بار از سوی ساواک مورد تعقیب قرار گرفت ولی هیچ وقت دستگیر نشد. با پیروزی انقلاب مدتی در کمیته انقلاب اسلامی فعالیت کرد و سپس برای گذراندن آموزش ویژه نظامی در ۲۷ مهر ۱۳۵۸ روانه مشهد شد. بعد از آموزش نظامی، مبارزات سختی را با بازماندگان حکومت پهلوی و منافقین آغاز کرد و نقش بر جستهای در کشف و تسخیر خانههای تیمی در سطح شهر داشت.
پس از شروع جنگ تحمیلی، وارد تشکیلات بسیج شد. علاقه وافر شهید پارسا به لباس مقدس پاسداری وی را به سپاه کشاند، از این رو در سال ۱۳۶۱ وارد سپاه شد. گرچه در سپاه شیروان مسئولیتهای مختلفی را تجربه کرد ولی روح نا آرام وی با این پستها و مقامها تسکین نمییافت. او میخواست انسانیت و شجلاعت خود را در میدان دفاع به تماشا بگذارد. در سال ۱۳۶۲ با دختری متین و متدین به نام زهره نوروزی ازدواج نمود که ثمره آن تولد پسری به نام احسان میباشد.
او با حضور پیدرپی در جبهههای غرب و جنوب در عملیاتهای مختلفی مانند: کربلای۲، ۴، ۵، والفجر۸ و خیبر افتخار حضور پیدا کرد. زمان و مکان عملیات و مأموریتها برایش مهم نبود، از این رو در جبهه جنگ به عنوان چشم امید بسیجیان شناخته شده بود. وی معتقد بود؛ وابستگی به اهل خانواده و دوستان و خویشان، خوب و پسندیده است ولی این دلبستگی نباید به حدی باشد که ما را از رسیدن به فیوضات جبهه و جنگ باز دارد.
سردار شهید «بهمن پارسا» وقتی سی و یکمین ماه حضورش در جبهه را سپری میکرد در یک تک دشمن در جزیره مجنون در تاریخ چهارم تیرماه سال ۱۳۶۷ در حالی که جانشین گردان قدرتالله بود به درجه رفیع شهادت رسید و روحش در بهشت حمزه رضا (ع) روستای زیارت آرام گرفت.
سردار شهید «بهمن پارسا» از نگاه همرزمانش
سردار شهید پارسا انسانی متواضع، صبور و منطقی بود و جنب و جوش زیادی داشت و یک جا بند نمیشد. از کمک به همنوعان دریغ نداشت و در کارهای جمعی شاخص بود. شاخص بودن وی در امور جمعی از دو جهت بود: یکی از بعد جسمی و فیزیکی که قوی جثه و فعال بود، دوم به لحاظ داشتن چهرهای جذاب و دوستداشتنی که موجب جذب بقیه میشد. وی علیرقم وقار و متانت در مقابل بیعدالتیها به هیچ وجه سکوت نمیکرد. از نظر وی انسانهای خوب انسانهایی هستند که به عهد و پیمان خود وفادار باشند. او از غیبت کردن و اسراف به شدت پرهیز میکرد و اعتقاد داشت؛ استفاده از نعمتهای الهی حق همه است ولی اسراف حق هیچکس نیست. اوقلات فراغتش را بیشتر با ورزشهای فوتبال و شنا و مطالعه کتب مذهبی و نظامی سپری میکرد. وی به بسیجیان میگفت: سطح مطالعات ما بسیار پایین و ناچیز است از این رو باید تلاش کنیم آن را با لا ببریم.
در مسائل اعتقادی و دینی بسیار پایبند بود و همیشه سعی میکرد در چهار چوب عقایدش حرکت کند و از آن دوری ننماید. ولایتپذیری او در حد کمال و آگاهانه بود. نسبت به امام عشق میورزید. از این رو تلاش زیادی نمود تا به واسطه برادر شهیدش «پرویز پارسا» که در بیت رهبری خدمت میکرد چندین مرتبه به دیدار یار بشتابد. دورههای قرآن و زیارت عاشورا را مداوم بین بچههای سپاه برگزار میکرد. او میگفت: در سختیها و مشکلات با تلاوت قرآن خودتان را تسکین دهید. حضورش در مساجد و تکایا و هیئتها چشمگیر بود. تکیه کلام وی در مراسم عزاداری و سینهزنی؛ «یا قمر بنی هاشم» بود او با خضوع سر نماز حاضر میشد. به رعایت حلال و حرام زیاد سفارش میکرد و میگفت: سقوط و عروج انسان بستگی به رعایت این اصل مهم دارد. جوانی پر شور و در اندیشه خدمت به مردم بویژه قشر جوان بود. از این رو به عنوان یک مدیر شایسته و با درایت و شجاعت خاصی در مسئولیتهای مختلفی آزمایش شد. خلق و خوی شهید پارسا طوری بود که میل و رغبتی به پست و مقام دنیوی نداشت و اگر مسئولیتی را میپذیرفت فقط برای ادای تکلیف بود.
فرازهایی از وصیتنامه سردار شهید «بهمن پارسا»
بسم اله الرحمن الرحیم
مادرم!ای لطف خدادادی،ای هم شأن پاکیها، مکش آه؛ مزن بر سر، ز سر بردار آن تور سیاه داغداری را. به تن کن جامه اطلس. اطاقم را با مشک و عنبر مزین کن. غمهای دلت را زیر خاک گور من بگذار. من آنجا راحتم. هر چند میدانم همدمم سنگ است و لیک خوب میدانم همیشه سنگ یک رنگ است.ای خاطرات از من بگو به مادر من، شد، چون گل لاله پیکر من، پدرم! محبت شما را احساس میکنم، اما چه کنم که اسلام در خطر است. اگر شهید گشتم به آرزویم رسیدهام و اگر لیاقت شهادت را پیدا نکردم دوباره بر میگردم و به زندگی دنیوی ادامه خواهم داد. امیدوارم بتوانم مسئولیت سنگین و بار امانت را به سر منزل تقرب برسانم.ای پاسداران وای یاوران! خوب بجنگید. بدانید چقدر جان دادن در راه خدا آسان است.ای عزیزان! بگذارید در تشییع جنازهام مرثیه بخوانند تا روحم شاد گردد. چرا که ما همیشه همراه این مرثیهها اشک ریختهایم.
مهدی (عج) جان! عمری در پی تو دویدم. اکنون وقتش است که به داد من برسی. در مراسم عزاداریام غمخوار پدر و مادرم باش که اینان در دنیا کسی را ندارند.ای یاوران! مرا شهید ننامید تا مردم فکر نکنند همه شهیدان، چون بنده گناهکار، قلبی سیاه داشتهاند. بدانید شهیدان خوش قلب بودند و این من بودم که بد بودم. روی سنگ قبرم پاسدار ننویسید، چون بنده لیاقت پاسداری را پیدا نکردم. از همه طلب عفو و بخشش دارم و از دوستان میخواهم که اسلحهام را زمین نگذارند.
پدر و مادر عزیزم! گریه مرهمی بر دلهای زخمی است ولی جلوی چشم منافقان این کار را نکنید، چرا که همه ما باید به حال منافقان و گناهکاران گریه کنیم.
والسلام علیکم و رحمت اله و برکاته
انتهای پیام/