به گزارش گروه فرهنگ دفاعپرس، «بوی باروت بوی باران» به زندگینامه و فرماندهی سردار شهید حمید باکری در عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر، در قالب ۲۶ خاطره از دوستان و همرزمان وی پرداخته است. برای تدوین این اثر از هفت کتاب و مصاحبههایی با علی فضلی، محمدباقر طریقت، صمد ملاعباسیان، مهدی بخشی و محمد کاشف و گزارشهای شهید سپهبد علی صیاد شیرازی استفاده شده است.
قسمت نوزدهم بازخوانی «بوی باروت بوی باران» را در ادامه میخوانید:
مسجد جامع
بغضش ترکید و رو به محمود عباسی کرد و گفت: محمود خیلی دلم میخواهد اولین نفری باشم که به مسجد جامع وارد بشوم. احساس میکنم در مسیری که میآمدیم همه مسجدها، میدانها و خیابانها، بچهها را میراندند که جمع شویم در مسجد جامع.
فرمانده گردان با محمود عباسی سوار بر موتور به طرف مسجد راه میافتند. از راه آهن میگذرند صدای گلولهها، همچنان از منطقه به گوش میرسید. به نزدیکیهای مسجد که میرسند حمید پیاده میشود. سجده شکر بجا میآورد.
الهی شکر همین افتخار برای من از موهبت تو مرا بس، مرا بس، که به مدینه خرمشهر تو وارد شدم خانهات را از دست بیگانه آزاد کردیم. الهی شکر که اماممان را درک کردیم. با دشمنان دینت جنگیدیم.
فتح خرمشهر نه به خاطر باز پس گرفتن شهری که ۵۷۵ روز گرفتار و در اشغال دشمن بود نه به آن جهت که طرح قرارگاه و همسویی ارتش و سپاه در جنگ جواب میداد، تجهیز و اعزام ۶۰ هزار نیروی رزمی در مدتی کوتاه و اسارت ۱۹ هزار و ۴۰۰ نفر و ۱۶ هزار کشته و .... هیچ کدام به اندازه لحظات ورود به شهر و حضور در مسجد جامع لطافت، همت و باور مردان جنگی ایرانی را به نمایش نمیگذاشت.
خرمشهر با مسجدش مقدستر شده بود و همه برای طواف و نمازش به آن سو هروله کنان میرفتند گردانها از هر سو که میآمدند، هماهنگ و همدل دیده از گنبد نیمه ویران مسجد جامع برنمیگرفتند، در نظر رزمندگان به قول حضرت امام (ره) خرمشهر آزاد شهر خداست میبایست جشن پیروزیش را در خانه او برپا کرد و بندگی را در آنجا به اثبات رساند تا مغلوب دشمن درون و برون نشوی مردان جنگی خمینی دیگر از کشتههایش پشته نمیسازند، بلکه در میان سختترین موانع آبی رودخانه کرخه - هورالهویزه و هور العظيم - كارون و اروند مناطق اصلی هوای گرم و شرجی خرمشهر دشمن را شکسته و تحقیرش کردهاند.
شهید کلهر قائم مقام تیپ المهدی در بیسیم میگوید: در حال حاضر در قرارگاه فرماندهی لشگر عراقی در پادگان در هستم، در سنگر فرماندهی فرصت نکردند لیوان چایی که بخارش بلند میشود بخورند.
سرعت و اقتدار جنگ از نوع ایرانیش در آزادسازی خرمشهر نمایان میشود و ارتش صدام با همه امکانات و مشاورانش خود را در چنگ حمیدها، احمدها، حسینها و ... اسیر میبیند.
عراقیها تصور میکردند که ایرانیها از سمت جاده اهواز - خرمشهر حمله میکنند اما ایرانیها از رود کارون گذشتند. تاکتیکی با معیاری غیر مرسوم به اجرا در آوردند. نیروهای مستقر در خرمشهر و آماده در جاده شلمچه تصورشان این بود که ایرانی ها بعد از عملیات فتح المبین توان جمع آوری نیرو نخواهند داشت اما فراخوان و آماده سازی ۶۰ هزار رزمنده به فاصله چهل روز آنها را غافلگیر می کند.
باید گفت رزمندگان ماهها دل به خلوص خاطره فتح مکه در تاریخ اسلام سپرده بودند میدانستند چگونه رعب بیافرینند و میتوانستند. وقتی قدرت یافتند با تواضع آن را به صاحب قدرت در خانه خدا تقدیم کنند
شانههای حمید با شانه همرزمانش فشرده میشد. نفسها و ذکرها در زیر گنبد زخمی مسجد جامع خرمشهر، بهم گره میخوردند گردانها از هر سو که به شهر وارد شده بودند در مسجد به هم میپیوستند تا از آنجا با فریادشان جهانی خواب آلود را بیدار کنند.
خبر میدهند که به میدان شهدا نزدیک میشویم، مسجد ویران شده امام صادق (ع) را از نزدیک میبینیم بعد گفتند مسجد جامع دیده شدا الله اكبر. حوالی ساعت ۱۱ صبح شهید شرع پسند اعلام کرد، وارد مسجد شدیم و پرچم جمهوری اسلامی ایران را بر بالای مناره مسجد جامع به اهتزاز در آوردیم.
تکبیرها جان میگرفتند و مسجد با آن فضای کوچکش لشگرها را در خود جای میداد. حمید در میان صفها بچههای گردان خود را میجست. محسن نجفیان طاهر اجاقلو، كريم بيات، مصطفى حمیدی، وطنزاده، محمد نجفیان، بسطامیان، چیلمیدانی، فیض، علی محمدی.... وقتی سرش را برمیگرداند محمود بود و او حمید، همه خاطرههای گردانش را با یاد بچهها گره میزند و با بند بند انگشتان زخمیاش دانههای تسبیح میسازد و در شبستان مسجد سجدهاش را به تعداد التماس دعای بچههای گردان تکرار میکند.
انتهای پیام/ 161