گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: کرمانشاه و اسلامآباد غرب دو شهرستان استان کرمانشاه هستند. استان کرمانشاه ناحیهای کوهستانی است که قلههایی منظم و ممتد دارد. عراقیها در روزهای ابتدایی هجوم سراسریشان از مرزهای کرمانشاه گذشتند، اما تا سرپل ذهاب نتوانستند جلوتر بیایند. پس از پذیرش قطعنامه منافقین هم از مرزهای کرمانشاه گذشتند و با تصرف «کِرِند» اسلامآباد غرب تا نزدیکی کرمانشاه پیش آمدند، اما به کرمانشاه نرسیدند و رزمندگان آنها را عقب راندند.
کرمانشاه استانی در غرب ایران است که از شمال به استان کردستان، از جنوب به استانهای لرستان و ایلام، از شرق به استان همدان و از غرب به کشور عراق محدود است. آب و هوای مناطق شمالی استان کوهستانی و سردسیر است که رو به جنوب معتدل میشود و جنوب استان آب و هوایی گرم و خشک دارد. استان کرمانشاه زمینی حاصلخیز دارد و در آن گندم، جو، دانههای روغنی، چغندر قند و انواع میوه به بار میآید و دامداری هم در کرمانشاه پررونق است.
کتبههای آشوری
جغرافیای منطقه
«دالاهو»، «نوح»، «بیستون» و «پراو»، «الوند»، «شاهکو (شاهو)»، «قلاجه»، «ریز آب (ریجاب)» و «سفیدکوه» مهمترین ارتفاعات این استان هستند که زمین میانشان جلگه بوده و مهمترین جلگههای استان هم «کنگاور»، «صحنه»، «کرمانشاه»، «ماهیدشت»، «اسلامآباد» و «کرند» هستند. در استان کرمانشاه برف و باران فراوان میبارد و رودخانههایش پر آب و دائمیاند. «سیروان»، «سیمره»، «قره سو»، «گاو رود»، «زیمکان»، «حلوان»، «آب زرشک»، «آب شمشیر»، «آب لیله»، «کرند»، «قرماسو»، «رازاور»، «گاماسیاب»، «ایوان» و «کنگیر» رودخانههای معروف استان هستند.
بیشتر مردم کرمانشاه مسلمان هستند و آسوری و کلیمی (گروهی از یهودیان) هم در استان زندگی میکنند که کلیمیها در کرمانشاه و قصر شیرین ساکنناد و آسوریها در کرمانشاه و اسلامآباد. گروهی علىاللهی هم در کِرند، اطراف مرز و اطراف صحنه زندگی میکنند. طایفههای مشهور استان «کلهر»، «گوران»، «سنجابی»، «کلیایی»، «احمدوند»، «جموری»، «باجلان»، «جلیلوند» و «زنگنه» هستند و زبان مردم کردی و لری است که با فارسی هم بسیار آمیخته شده است.
در استان کرمانشاه معادن مختلفی وجود دارد از جمله دو معدن «دولومیت»، سه معدن «سنگ نمک»، سه معدن «سنگ آهک»، پنج معدن «سنگ لاشه ساختمانی» و هفت معدن سنگهای نما و تزئینی؛ همچنین صنعت در استان کرمانشاه از استانهای همجوار مثل کردستان، ایلام و همدان پررونقتر است. شهرستان کرمانشاه مرکز استان کرمانشاه است که از شمال به جوانرود و کامیاران در استان کردستان و از شمال شرق به سنقر و صحنه، از شرق به هِرسین و از جنوب به استان ایلام و از غرب به شهرستان اسلامآباد محدود است.
متأثر از ارتفاعات و پوشش گیاهی جنگلهای تُنُک منطقه، شهرستان کرمانشاه آب و هوایی معتدل دارد که در آن کشاورزی و دامداری پررونق است. مرکز شهرستان کرمانشاه، شهر کرمانشاه است که مردمش کرد و اکثرا شیعه هستند و به گویشی از زبان کردی سخن میگویند که کرماشان نام دارد. کرمانشاه تنها شهر استان است که واحدهای صنعتی بزرگی، چون کارخانههای سیمان غرب، قند بیستون، قند اسلامآباد، بافندگی، پلاستیکسازی و کابلسازی دارد. پالایشگاه کوچکی هم دارد که نفت چاههای نفتشهر در غرب استان و کنار مرز عراق را تصفیه میکند. غار بیستون، کتیبهها و نقوش تاریخی بیستون، طاق بستان، طاق گرا و معبد آناهیتا از مکانهای دیدنی و تفریحی کرمانشاه است.
قلعه یزدگرد
شهرستان اسلامآباد غرب در شرق شهرستان کرمانشاه است که از شمال به شهرستان جوانرود از غرب به شهرستان سرپل ذهاب و از جنوب به استان ایلام محدود میشود. این شهرستان سه بخش دارد؛ «حمیل»، «کرند» و شهر «اسلامآباد». «پاتاق»، «نوا کوه (کوه نوح)»، «دالاهو»، «قلعه قاضی» و «نسار» کوههای اسلامآبادند که در زمستان از برف پوشیده میشوند. اسلامآباد غرب آب و هوایی نیمه خشک دارد با زمستانهایی سرد و تابستانهایی گرم. بهار و زمستانش هم پرباران است. رود کرند از میان اسلامآباد میگذرد و به رود سیمره میپیوندد. رودهای «زیمکان» و «الوند» نیز از کشور خارج میشوند و به سوی خاک عراق جریان مییابند. در ارتفاعات اسلامآباد جنگلهای بلوط و درختان میوه جنگلی و در درههای مرطوبش درخت «زبان گنجشک»، «مُورد» و «توت» میروید. چشمههای فراوانی هم دارد، از جمله «هرسم»، «کرند»، «گوراجو»، «توتشای» و «بابا مقصود». مردمش کشاورز، دامدار، باغدار، زنبوردار یا پرورشدهنده پرندگان هستند و گروهی هم در صنایع کوچک شهر و کارخانه قند کار میکنند. مهمترین محصول کشاورزهایشان هم گندم و جوی آبی و دیم است.
مردم اسلامآباد شیعه بوده و گروهی علی اللهی هم در اسلامی زندگی میکنند. زبانشان فارسی و گویششان کردی است. اسلامآباد، در مسیر ارتباطی کرمانشاه - قصر شیرین - خسروی شهر مهمی است؛ این جاده از خسروی وارد خاک عراق میشود و در خاک عراق از خانقین به بغداد میرسد. در شرق اسلامآباد هم جاده دیگری از این مسیر جدا شده و در پلدختر به مسیر اصلی تهران - خرمشهر میپیوندد.
تاریخ منطقه
مکانهای تایخی و دیدنی شهرستان اسلامآباد غرب «طاق گرا» در جاده قدیمی ابریشم در شهر اسلامآباد، قلعه «زرده» و قلعه «یزدگردی» در ۱۲ کیلومتری شمال غربی «ریجاب»، قلعه «ژیان» در اسلامآباد، کاروانسرای صفوی در ۷۰ کیلومتری غرب کرمانشاه و مسجد «ریجاب» و مقبره «ابودجاجه» در ریجاب از نقاط تاریخی و دیدنی اسلامآبادند. در دورههای باستانی به ویژه در دوره ساسانی، همدان، کرمانشاه و تیسفون سه شهر بزرگ و شاخص راه ابریشم - مهمترین جاده ارتباطی و تجاری دوران باستان - بودند و تیسفون و کرمانشاه کانون تلاقی تمدنهای ایرانی، سامی، یونانی و رومی بود که اهمیت سیاسی و راهبردی هم داشتهاند.
در هزاره سوم و چهارم پیش از میلاد اقوام «گوتی» و سپس «آریایی» به کرمانشاه آمدند و بعدها که مادها در منطقه حکومت تشکیل دادند، این اقوام هم در قلمرو فرمانروایی آنان قرار گرفتند. زمانی که سرزمین مادها به دو منطقه تقسیم شد، کرمانشاه جزو «ماد» بزرگ قرار گرفت. در کتیبههای آشوری کرمانشاه و ماهیدشت را «نیشایی (NISHAYE)» مینامیدند. نیشایی محل تربیت سوارهنظام مادها بوده که دولت آشور را منقرض کردهاند.
از آنجا که کرمانشاه و اسلامآباد غرب در مسیر جاده ابریشم بودند از گذشته اقتصاد پر رونقی داشتند، اما در قرن نهم و دهم هجری که سلسله صفویه در ایران روی کار آمد و با امپراتوری عثمانی درگیر شد، کرمانشاه از رونق افتاد و تا دو قرن بعد هیچ نامی از آن در تاریخ ذکر نشده است. در اوایل قرن یازدهم از مزرعهای به نام کرمانشاهان یاد شده که آبادی در آن از سر گرفته شده و در روزگار شاه عباس دوم اواسط قرن یازدهم کاروانسراهای گوناگون و بازسازی شاهراه تجاری و زیارتی موجب رونق دوباره منطقه شده است.
کاروانسرای شاهعباسی (بیستون)
به دلیل اهمیت سوق الجیشی منطقه و حملات پیدرپی عثمانیها، نادرشاه قلعه شهر را خراب کرد و قلعهای جدید به جای آن ساخت که به قلعه «نادری» معروف شد. در دوران نادر ایران و عثمانی عهدنامه «کردان» را امضا کردند و جنگهایشان کمتر شد. از سال ۱۹۲۰ تا ۱۲۹۹ خورشیدی که عراق تشکیل شد، ایران و همسایه غربیاش حدود نیم قرن از ۱۲۹۹ تا ۱۳۴۷ با هم درگیر بودند و وقتی ۲۶ تیر سال ۱۳۴۷ حزب بعث حاکم عراق شد، درگیریها بیشتر شد و نزدیک بود به جنگ بکشد که برخی کشورهای منطقه پادرمیانی کردند و با قرارداد ۱۹۷۵ آرامشی نسبی حکمفرما شد.
پس از پیروزی انقلاب نام بسیاری از شهرهایی که کلمه شاه داشتند تغییر یافت و شاهآباد هم اسلامآباد شد و کرمانشاه به باختران تغییر یافت چرا که در غرب (باختر) ایران بود و در متنهای نظامی قدیم از این کلمه برای این منطقه زیاد استفاده کرده بودند. اسلامآباد برای مردم مانوس شد، اما باختران را مردم منطقه نپسندیدند و از سال ۱۳۷۳ دوباره استان باختران را استان کرمانشاهان نامیدند.
گروههای سیاسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی
گروههای سیاسی درگیریهایشان را پس از پیروزی انقلاب و پیش از جنگ آغاز کرده بودند. هر گروهی از نقش خود در پیروزی انقلاب میگفت و با پررنگ نشان دادن نقش مبارزاتی خود سهمخواهی میکرد. یکی از این گروهها سازمان مجاهدین خلق بود؛ سازمان مسلحی که به عقیده بسیاری از مبارزان، نقش چندانی در پیروزی انقلاب نداشت. بعد از آن که حکومت شاه در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ مردم را سرکوب کرد. گروهی از آنان که میخواستند مبارزه را ادامه دهند، به جای راهپیمایی، دنبال راههای جایگزینی، چون مبارزه مسلحانه بودند. دو سال بعد «محمد حنیفنژاد» و «سعید محسن» و «اصغر بدیعزادگان» سازمان مجاهدین خلق را پایه گذاشتند که جهانبینیاش اسلامی و مرامش مسلحانه بود و به تدریج از مبارزان مسلمان هم به آنها پیوستند.
بسیاری موسسان سازمان انگیزههای دینی را انگیزههایی قوی و تاثیرگذار میدانستند، اما معتقد بودند مبارزه علم است و مدرسانش مارکسیستهایی هستند که در کشورهایشان انقلاب کردهاند و به پیروزی رسیدهاند. ما باید مسلمانان معتقدی باشیم که علم مبارزه را از آنها میآموزیم. در آن دوران کمونیستها معروفترین مبارزان دنیا بودند و الگوی سازمان مجاهدین خلق کمونیستهای کوبا، چین، ویتنام، نیکاراگوئه و الجزایر بودند. کتابهایی که سازمان در آن دوره منتشر کرده است از جمله کتاب «شناخت اقتصاد به زبان ساده»، «راه انبیا، راه بشر و راه حسین (ع)» کتابهایی با موضوعات دینی و تحلیلهای کمونیستی بودند.
جمع کردن جهانبینی ضد دینی مارکسیسم با دین اسلام سخت بود و گاهی به تناقض منتهی میشد و اعضای سازمان میبایست در تناقضها یکی از آن دو را انتخاب میکردند. پس گروهی که مبارزه برایشان مهمتر بود، مارکسیسم را بر دین ترجیح دادند و گروه دیگر این انتخاب را انحراف دانستند. این تناقضها و درگیریهای درونی تحرکات و مبارزات مجاهدین خلق را کم کرد و آنها را از دیگر رقبایشان به ویژه گروه مسلحانه چریکهای «فدایی خلق» عقب انداخت. چریکهای فدایی خلق در سالهای ۱۳۴۹ و ۱۳۵۰ چند عملیات مسلحانه بزرگ علیه شاه انجام دادند که مهمترینش عملیات در سیاهکل بود و خیلی هم برایش تبلیغ کردند. سازمان هم با «الفتح» سازمان مبارزان فلسطینی مرتبط شد تا فعالتر شود. آنها در سال ۱۳۵۱ خواستند شش عضو اصلیشان را بفرستند به اردوگاههای الفتح که آن شش نفر در دوبی دستگیر شدند و بنا شد دولت امارات آنها را به حکومت ایران تحویل دهد.
با دستور سازمان، سه عضو برگزیده این سازمان، هواپیمای حامل دستگیرشدگان را که از دوبی به بندر عباس میرفت دزدیدند و در عراق به زمین نشاندند. دولت بعثی عراق هم آن سه را دستگیر کرد، اما با وساطت «ابونفضال» نماینده «ساف (سازمان آزادیبخش فلسطین)» در عراق آنها را به اردوگاههای الفتح فرستادند. پس از آموزشهای چریکی، سازمان هنوز فعالیتی مسلحانه در کشور انجام نداده بود که ساواک ۵۰ عضو هسته مرکزی و رهبر اصلیشان را دستگیر و سازمان را متلاشی کرد. اعضای باقیمانده سازمان از این حادثه نتیجه گرفتند که سازمان دچار عملزدگی شده است و بدون آن که جهانبینی محکمی داشته باشد، حرکت را شروع کرده است.
محمدتقی شهرام
آنها چند مجمع بررسی، تصمیم و تحولات ایدئولوژیک تشکیل دادند تا بر ایدئولوژی متمرکز شوند. هم زمان «محمدتقی شهرام» از زندان ساری فرار کرد و عضو مرکزی سازمان شد. هنوز برخی معتقدند آن فرار با هماهنگی ساواک و برای انحراف بیشتر در سازمان انجام گرفت. شهرام تاثیر فراوانی در جریانی داشت که به جریان تغییر ایدئولوژی سازمان معروف شد؛ جریانی که ابتدا مخالفانش از جمله «مجید شریف واقفی» و «مرتضی صمدیه لباف» را ترور کرد و بعد در سال ۱۳۵۴، رسما بیانیه داد که ایدئولوژی رسمی سازمان از این پس مارکسیسم است. البته این بیانیه بسیاری از کسانی را که با انگیزههای دینی به سازمان پیوسته بودند شوکه کرد و تعدادی از آنها از سازمان انشعاب دادند، اما رهبران سازمان مخالفان را به مرگ محکوم کردند.
جدی شدن مبارزه مسلحانه در سازمان مجاهدین خلق
اعضای سازمان تا سال ۱۳۵۶ در زندان و بیرون زندان یارگیری میکردند تا خود را برای دوره جدید مبارزاتشان آماده کنند. آنها مرام مارکسیستی خود را «مرام مبارزه» مینامیدند و تاکید میکردند مسلمان و انقلابی دوآتشه هستند و خود را به رهبران روحانی نزدیک میکردند تا نشان دهند انقلابی و مسلمان هستند. پیش امام خمینی هم رفتند تا خود را به او هم تحمیل کنند که گویا موفق نشدند. امام بعدها درباره دیدارشان با آنها گفت «باید ما با اسم گول نخوریم، ببینیم چه میکند، ببینیم سابقه این چیست، ببینیم کتابهایی که اینها مینویسند محتوایش چیست، ببینیم تبلیغاتی که اینها میکنند چه تبلیغ میکنند، مجرد اینکه بگوید من مسلمام که فایده ندارد با ادعا. الآن همه میگویند ما مسلمایم، همه میگویند ما انقلابیایم، کسی نیست که بگوید من انقلابی نیستم. هر که میگوید من انقلاب را درست کردهام، اینها گول میزنند همه را گول میزنند. اینها میخواستند من را گول بزنند، من نجف بودم. آمده بودند که من را گول بزنند. بیست و چند روز بعضی از این آقایانی که ادعای اسلامی میکنند، آمدند در نجف. من فرصت دادم به او حرفهایش را بزند. آن به خیال خودش که حالا من را میخواهد اغفال کند.
معالأسف، از ایران هم بعضی از آقایان که تحت تاثیر آنها واقع شده بودند و خداوند رحمتشان کند که آنها را هم اغفال کرده بودند، به من کاغذ سفارش نوشته بودند. بعضی از آقایان محترم، بعضی از علما، آنها هم به من کاغذ نوشته بودند که اینها «انهم فتیة» - قضیه اصحاب کهف - هستند. من گوش کردم به حرفهای اینها که ببینم چه میگویند. تمام حرفهایشان هم از قرآن بود و از نهجالبلاغه؛ تمام حرفها»؛ اما امام سخن آنها را نپذیرفت.
ایشان در ادامه فرمودند «جریان منافقین من را یاد آن یهودی مسلمانشده انداخت که آمد پیش یکی از علمای اسلام و آنقدر مسلمانی کرد که آن عالم شک کرد و بعد فهمید آن یهودی برای ضربه زدن به مسلمانان، مسلمان شده است. این که آمد بیست و چند روز آنجا و تمامش از نهجالبلاغه و تمامش از قرآن صحبت میکرد، من در ذهنم آمد که نه، این آقا هم همان است. والله خب تو اعتقاد به خدا و اعتقاد به چیزهایی داری چرا میآیی پیش من؟ من که نه خدا هستم نه پیغمبر نه امام، یک طلبهام در نجف».
قیام مردم در اعتراض به چاپ مطلب توهینآمیز روزنامه اطلاعات علیه امام خمینی (ره)
سال ۱۳۵۶ پس از چاپ مطلب توهینآمیز روزنامه اطلاعات علیه امام خمینی، انقلاب اسلامی اوج گرفت و با حضور پررنگ مردم در راهپیماییها، انقلاب بیشتر و محکمتر میشد و سقوط رژیم نزدیکتر. راهپیمایان بعد از یک سال با کمترین درگیری مسلحانه، انقلاب را پیروز و زندانیان سیاسی از جمله رهبران سازمان مجاهدین خلق را از زندان آزاد کردند. رهبران هم سریع نیروهایشان را در سراسر کشور مسلح کردند، سازمان دادند و سهمشان را طلب کردند. رهبران سازمان هم مثل دیگر گروههای مسلح که ارتش را بزرگترین مانع در مسیر خود میدیدند، در سخنرانیهای پرشورشان از انحلال ارتش میگفتند.
مخالفت صریح امام خمینی (ره) با انحلال ارتش
رهبران سازمان سخنرانی میکردند و نیروهایشان این بحث را در سراسر کشور پیگیری میکردند تا به بحث روز تبدیلش کنند. ۲۷ بهمن، پنج روز پس از پیروزی انقلاب، امام خمینی با گروهی از دانشگاهیان دیدار کردند و آنجا یکی از دانشگاهیان درباره ارتش با امام بحث کرد؛ بحثی که نشان میدهد نظر امام با نظر سازمان مجاهدین خلق درباره ارتش تفاوت داشت.
نماینده دانشگاهیان: «این ارتش همه میدانیم، طوری ساخته شده بود که نظام شاهنشاهی را حفظ بکند، نه برای دفاع از مردم».
امام: «بنا بر این شد که در همین هفته این طبقه اول ارتش، از سرلشکر به بالا را بیندازند دور و این پایینیها بیایند مشغول کار شوند. اگر بگویید که ما ارتش نمیخواهیم، نه ما ارتش میخواهیم، ما ژاندارمری میخواهیم، همه اینها را میخواهیم.
نماینده دانشگاهیان: حاج آقا معذرت میخواهم، از سرهنگ به بالا را که تا شاه یک یکشان را نمیشناخته و کثافت کاریشان با خیانتشان مشخص نمیشده، درجه نمیداده.
امام: «عرض میکنم مسایل قضایی یک مسایل شرعی است. مسائل قضایی یک مسایلی است که با مثلا عصبانیت با دشمنی با بدبینی و با اینها نمیشود. یک مسایل قضایی است که انشاءالله یک دادگاه قضایی همین امشب شاید یا فردا تایید بشود برای محاکمه اینها. اینها باید روی موازین درست بشود. فرض کنید من با یک کسی بد هستم، قاضی نمیتواند به این که شما با او بد هستید، ترتیب اثر بدهد. حاج آقا مساله خیلی مهم در ارتش این است که ارتش با سیستم کنونی یعنی آن روابط و ضوابطی که بین افراد مختلفش هست، دیگر هیچ جنبه اسلامی ندارد و نمیتواند برقرار بماند. این طور نیست که اشخاص مسلم نباشند. اشخاص درجات پایین دیگر به آن فساد نیستند که آن بالاییها بودند. فساد هر چی بود مال آن طبقات اول بود. این طبقه پایین آن فساد را ندارد. الآن نمیشود آقا ما بگوییم که ارتش برود».
نماینده دانشگاهیان: «نظرتان در مورد این که ما یک ارتش ملی سازمان بدهیم چیست؟ به جای این که بیاییم برای این ارتش زحمت بکشیم و باز بودجه برای این بگذاریم؟»
امام: «این تدریج میخواهد. عرض میکنم تدریج میخواهد آقا. این نمیشود الآن ما بگوییم ارتشی که نظام دیده و نظم دیده، کنار برود، ارتشی بینظام میخواهیم؟ نمیشود. این باید به تدریج بشود. باید نیروی مردمی درست نظام پیدا بکند، بعد تبدیل بشود. آن ارتش به این ارتش. اما همین طوری نمیشود این کار را کرد».
نماینده دانشگاهیان: «حاج آقا نظام بر مبنای ترس».
امام: «آقا، من خواهش میکنم از شماها که آن تندی جوانیتان را قدری کنار بگذارید. من خودم هم جوان بودهام. یک توقعاتی جوانها دارند که این توقعات از باب آن انرژیای است که در آنها هست. از باب آن قدرتی که در آنها هست. میخواهند همه مسایل یک شبه حل بشود. این طور نیست مسایل».
سازمان مجاهدین پس از اطلاع از نظر امام خمینی بحث انحلال ارتش را با شور و حرارت بیشتری در سخنرانیهای رهبرانش پیگیری کرد. بخشی از سخنرانی «مسعود رجوی» رهبر سازمان در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۳۵۸: «مساله این نیست که ما با فرد به خصوصی در ارتش مشکل داشته باشیم. مساله اساس نظام و سیستم ارتش است. فردها را این سیستم خراب میکند و با خودش میبرد. همین که این نظام ترک برداشت، دیدیم برادران ارتشی قهرمان ما چه کردند. درود بر آنها باد. اگر صحبت از انقلاب است یعنی دگرگون کردن یعنی حکومتکننده کنار برود و حکومتشونده بیاید روی کار یعنی طبقه حاکم نابود شود یعنی زیر و رو شدن چیزی که علی (ع) به بهترین صورت آن را در اعلامیه شماره یک خود وقتی به قدرت رسید بیانش کرده است «سوگند به آن خدایی که محمد (ص) را به حق برانگیخت، بایستی در هم آمیخته شوید، دگرگون شوید، غربال شوید»، تا کفگیر نظام فعلی به ته دیگ بخورد و برگردد. بالاییها پایین بروند و پایینیها بالا بیایند؛ این یعنی انقلاب. انقلابی که به اعتقاد ما در قدم اول با انحلال و تجدید سازمان ارتش باید شروع شود؛ و الا صحبت از انقلاب نکنید؛ به خصوص صحبت از انقلاب اسلامی. خود انقلاب به اندازه کافی مسئولیت دارد، چه برسد به انقلاب طراز اسلامی. این آن چیزی است که علیوار حتی یک دقیقه نباید برایش صبر کرد و کوتاه آمد هیچ عذر و بهانهای هم پذیرفته نیست. میدانید در دنیا چه به ما میچشانند، اگر این اجرا نشود. همان چیزهایی که در فاصله ۲۸ مرداد تا سقوط شاه چشیدیم؛ بنابراین به اعتقاد ما مشروعیت انقلابی دولت در قدم اول در برخورد با این مساله خلاصه میشود».
اوضاع ارتش ایران و لشکرهایش خوب نبود، وقتی این بحثها در جامعه رواج مییافت بلاتکلیفی و دلهره ارتشیها بیشتر میشد. نیروهای سازمان مجاهدین و سایر گروهها در ارتش نفوذ کرده بودند و تلاش میکردند آن را منحل کنند. در برخی پادگانها میگفتند فرمانده پادگانها باید با رایگیری انتخاب شود. بعد به یکی از اعضای خودشان رای میدادند. امام خمینی مخالف انحلال ارتش بود و میگفت اینها میخواهند قدرت ارتش را کنار بزنند، بعد بیایند سراغ انقلاب، روحانیت و مردم.
امیر «علیرضا نمکی»
امیر نمکی، از فرماندهان نیروی هوایی ارتش میگوید «در بیشتر انقلابها ارتش نظام پیشین منحل شده است. این انقلاب تنها انقلاب بزرگی است که ارتش را حفظ کرده و این از درایت امام بوده است. امام ارتش را حفظ کرد». ورود موثر ارتش به مساله پاوه مورخ ۳۲ مرداد ۱۳۵۸ اعتماد مردم به ارتش را بیشتر کرد و همه دریافتند که انقلاب نیازمند ارتش است. سازمان مجاهدین هم از انحلال ارتش ناامید شد و سراغ موارد دیگر رفت. سازمان مجاهدین خلق در تمام آشوبهای ضد انقلاب در کشور حضور داشت؛ از ناآرامیهای کردستان گرفته تا بحران خلق عرب در خوزستان تا سیستان و بلوچستان و گنبد و ترکمنصحرا بیانیه میدادند، تحلیل میکردند و از سازمان خودشان به عنوان مجاهدین طرفدار خلق تبلیغ میکردند و معترضان را به سازمان جذب میکردند.
آنها با فعالیتهای موثر تبلیغاتی توانستند بسیاری از جوانهای سراسر کشور را جذب کنند. اردیبهشت سال ۱۳۵۸ امام تصمیم گرفت با رهبران سازمان مجاهدین خلق دیدار کند. این بار اطرافیان به امام گفتند اینها منافقند، با آنها دیدار نکنید اگر با شما دیدار کنند از شما اعتبار میگیرند. امام گفت بگذار اعتبار بگیرند. اگر لازم شد من این اعتبار را پس میگیرم. آنها حرفهایی دارند که من باید بشنوم و من حرفهایی دارم که آنها باید بشنوند.
سرانجام امام با مسعود رجوی و موسی خیابانی مورخ هفتم اردیبهشت ۱۳۵۸ دیدار کرد و آن دیدار، یک ساعت طول کشید که شرحش تاکنون منتشر نشده است. در صحیفه امام هم در اینباره یک جمله آمده است که «امام ضمن تاکید بر اهمیت تلاشهای سازنده به خاطر نجات کشور از بازگشت به اوضاع سابق فرمودند، اسلام بیش از هر چیزی به آزادی عنایت دارد و در اسلام خلاف آزادی نیست الا در چیزهایی که مخالف با عفت عمومی است».
موسی خیابانی
دهم اردیبهشت روزنامه اطلاعات آن دیدار را چنین گزارش کرد «مسعود رجوی، موسی خیابانی و تنی چند از اعضای سازمان مجاهدین صبح روز پنجشنبه با امام خمینی دیدار کردند. این دیدار یک ساعت طول کشید و مسعود رجوی گفت اکنون که ما خدمت شما رسیدهایم، خواست و تمنای مادی و دنیوی نداریم. مسالهای که ما واقعا نگرانش هستیم. در درجه اول حیثیت بینالمللی و تاریخی مکتب ما است. یعنی نمیخواهیم هیچ خدشهای به مکتب ما وارد شود و عیوب ما به حساب مکتب ما گذاشته شود».
سازمان از مخالفان تصویب قانون اساسی بود و رایگیری را تحریم کرده بود و پس از تصویب قانون اساسی در تاریخ ۱۲ آذر ۱۳۵۸ رسما اعلام کردند به قانون اساسی رای ندادهاند و آن را قبول ندارند. به رغم این مساله رهبرشان مسعود رجوی نامزد انتخابات ریاست جمهوری شد و شورای انقلاب صلاحیت او را رد کرد و رهبران سازمان در سراسر کشور نشستهای اعتراضی برپا کردند. مجاهدین خلق انتخابات را تحریم کرد، اما مردم در انتخابات شرکت کردند و دکتر «ابوالحسن بنی صدر» با ۱۰ میلیون و ۷۰۹ هزار از مجموع ۱۴ میلیون و ۱۴۶ هزار رای، رئیس جمهور ایران شد.
سازمان مجاهدین خلق خودشان را مظلوم این انتخابات و مسعود رجوی را رییس جمهور واقعی ایران میدانستند، اما آنها با وجود مخالفت با ریاست جمهوری بنی صدر برخورد تند و خشنی انجام نداند. میگفتند ما دو دشمن داریم، لیبرالیسم (طیف بنی صدر و دولت موقت و ارتجاع (روحانیت)، اما ارتجاع خطرناکتر است. امام خمینی چند روز قبل از انتخابات ریاست جمهوری به دلیل بیماری قلبی در بیمارستان بستری شد و حکم تنفیذ ریاست جمهوری بنی صدر را هم در بیمارستان به او دادند. بیماری امام خمینی از مسایل تاثیرگذار آن دوره است که تاکنون تحقیق و بررسی دقیقی درباره آن انجام نشده است.
تاثیر بیماری امام بر فضای سیاسی کشور
دکتر عارفی از اعضای اصلی کادر پزشکی امام میگوید «مساله قلبی امام بسیار حاد بود، جلسه مشورتی با اطبا گذاشته شده بود. نتیجه جلسه آن شد که نوارهای قلبی جدید و قدیم امام توسط پروفسور معصومی به اروپا برده شود و با متخصصین قلب آنجا نیز مشورت کنیم. در جلساتی که در اروپا در مقایسه نوارهای قلب قدیم و جدید برگزار شده بود، موضوع به رسانهها درز کرده بود و آنها مکررا خبر میدادند که امام خمینی تا شش ماه دیگر به علت سکته قلبی فوت میکند. نتیجه این مسافرت با امام مطرح شد. امام با جراحی مخالفت کرد و قبول کرد داروهای تجویز شده را منظم میل کند».
امام همان ایام به احمدش گفته بود بودن در این دنیا یا رفتن به دنیای دیگر برایم تفاوتی ندارد ولی راجع به انقلاب کارهایی باید انجام دهم که مانده است. اعلام نظر پزشکان اروپایی نمیتوانست محرمانه و مخفیانه باشد یعنی سیاستمداران شرقی و غربی هم از این نظریه مطلع بودند هم سیاستمداران داخلی و گروههای سیاسی و از آنجا که در تمام جهان انقلاب ایران را متکی به امام میشناختند و بی او بقای انقلاب و جمهوری اسلامی را امری محال میدانستند این نظریه میتوانست در اقدامات آنها تاثیرگذار باشد. در آن شرایط در کشور نیروهایی که به خط امام معروف بودند دنبال مطرح کردن آیتالله «حسینعلی منتظری» بودند تا اگر برای امام اتفاقی افتاد او جانشین امام شود.
در نواری که به نوار «آیت» معروف شد «مصاحبهکننده از دکتر آیت میپرسد اگر در این شرایط امام فوت کند ما چه کنیم؟ و آیت جواب میدهد باید آیت الله منتظری به جای ایشان رهبر شود». مردم و سازمان مجاهدین خلق هم کار تشکیلاتی و جذب نیرو را افزایش داد و دیدگاههای اعتراضی خود را در نشریه مجاهد منتشر میکرد. بنی صدر هم با حزب جمهوری اسلامی درگیر شد و برای بعد از فوت امام برنامهریزی کرد. او در سخنرانیهایش مدام از رای بالا و اعتماد مردم به رییس جمهور میگفت. احمد خمینی فرزند امام میگفت «زمانی که امام در بیمارستان قلب بستری بود، بنی صدر آهسته در گوش من گفت امام سه ماه بیشتر زنده نخواهد بود».
سال ۱۳۵۹ عراق فعالیتهای مرزی و درگیریهایی را که از ابتدای سال ۱۳۵۸ آغاز کرده بود، شدت داد و در شهریور به زد و خوردهای خونین کشاند و اواخر شهریور با حمله به ارتفاعات «زینل کش» در کرمانشاه و میمک در استان ایلام جنگ را رسما علیه ایران آغاز کرد. ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ هواپیماهای عراق فرودگاههای تهران و چند شهر دیگر کشور را بمب باران کردند و با چند لشکر از مرز گذشتند و وارد کشور شدند. همزمان با اولین حمله عراق به کشورمان در میمک و زینالقوس، سازمان مجاهدین ۲۰ شهریور بیانیه داد و تجاوز عراق را محکوم کرد و نوشت «سازمان مجاهدین خلق ایران ضمن ابراز تاسف شدید از همه خسارات جانی و مالی جنگهای غرب کشور و تسلیت به تمامی خلق قهرمانمان، بدین وسیله اعلام آمادگی میکند تا چنانچه مقامات کشور مجاز نمایند در دفاع از مرزها و شهرها شرکت کنند. در شرایط حساس و خطیر کنونی که بر این میهن حاکم است کلیه نیروها باید متحدا در دفاع از کشور در برابر تجاوز و تهاجم خارجی عمل کنند».
در پایان هفته اول جنگ، عراق پس از اشغال برخی شهرهای مرزی متوقف شد و بنی صدر رییس جمهور و فرمانده کل نیروهای مسلح قول داد به زودی عراقیها را از کشور بیرون میکند، اما عملیاتهایی که او فرماندهی کرد، موفق نبودند و بنی صدر قهرمان نجات ایران نشد. از سوی دیگر سازمان بارها تقاضا کرد به اعضایش سلاح بدهند تا مستقل در جبههها با دشمن بجنگد که هر بار مخالفت میشد و هر بار آنها بیانیه میدادند و فضای سیاسی کشور را بر هم میریختند. در یکی از بیانیههای این سازمان آمده بود: «مجاهدین خلق ایران از این که مراجعات و اقدامات سازمان جهت رفع این ممانعتها و مساعدت به نیروهای سازمان تاکنون بینتیجه مانده و پای تصفیه حسابهای تفرقهافکنانه گروهی و انحصارطلبی به میدانهای جنگ و دفاع نیز کشیده شده، بسیار متاسف بوده و از مقامات مسئول درخواست میکند در این شرایط حساس با رفع اینگونه ممانعتها زمینه را برای انجام وظیفه میهنی و مردمی کلیه نیروها فراهم آورند. به لحاظ مسایل داخلی، چون مسایل داخلی ایران بیشتر است اگر جنگ درازمدت شود، باعث سقوط رژیم ایران خواهد شد ولی عراق به رغم داشتن یک سری مسایل داخلی، چون قدرت سازماندهی دارد قادر است مسایلش را حل کند».
در آن سالها سازمان مجاهدین در نشریاتش مطالبی اعتراضی مینوشت که نتیجهاش تضعیف جبهه ایران بود و رادیو و نشریات عراق همان مطالب را منعکس میکردند و سازمان در جواب اعتراضها بیانیههایی علیه عراق میداد و رژیم عراق را رژیمی فاشیستی مینامید. رئیس سازمان مجاهدین میگفت «به ما امکانات جنگی دهید و ما را مسلح کنید تا مستقل وارد جنگ شویم و با عراق بجنگیم»، اما مسئولان به آنها مشکوک بودند، نیز میدانستند اگر خواستهشان را بپذیرند سازمان مجاهدین را به عنوان نیرویی مسلح به رسمیت شناختهاند. همچنین ممکن بود آنها به بهانه جنگ نیرو جذب کنند و نیروهایشان را بدون نظارت علیه نظام فعال کنند. آنها به مجاهدین میگفتند به عنوان نیروهای داوطلب در جنگ شرکت کنید ولی سران سازمان دوست نداشتند اعضایشان بدون آرم سازمان در جنگ شرکت کنند.
آغاز اتحاد عمیق بنی صدر و منافقین
ماههای پایانی سال ۵۹ پس از ناکامیهای بنی صدر در جبهه جنگ، ارتباط و جلسات رئیس جمهور و رهبران سازمان بیشتر شد. آبادان در محاصره روزهای سختی میگذراند و فرماندهی کل بنی صدر پی قدرتطلبی و دعواهای سیاسی بود و در حالی که اعضای شورای عالی سپاه به سختی میتوانستند او را ببینند، رجوی راحت با او ملاقات میکرد، البته بنی صدر هدفش از نزدیک شدن به منافقین را مخفی نکرد و در پاسخ به اعتراض اعضای شورای عالی سپاه گفت «آلمانیها گفتهاند اخبار پزشکی امام مشخص میکند ایشان سه ماه دیگر بیشتر زنده نیست. اگر امام برود روحانیت دسته دسته میشود و تنها سازمان مجاهدین که تشکیلات دارد میتواند قدرت را به دست بگیرد. من باید هوای این گروهها را داشته باشم».
چهاردهم اسفند ۵۹ بنی صدر در دانشگاه تهران سخنرانی کرد و میان سخنرانی او طرفدارانش که غالبا نیروهای سازمان مجاهدین خلق بودند جوانان پیرو خط امام را کتک زدند و برخی را کشتند. حادثه آن روز ۱۴ اسفند دهان به دهان میان مردم پیچید و مردم دنبال مقصر حادثه میگشتند. امام هم آیتالله موسوی اردبیلی، رییس دیوان عالی کشور را مامور کرد مساله را بررسی و مقصر را معرفی کند. همان ایام رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق به فرانسه که بنی صدر قبل از انقلاب سالها آنجا زندگی کرده بود، سفر کرد و وقتی برگشت ارتباطش با رییس جمهور بیشتر از گذشته شد. برخی معتقدند اتحاد راهبردی بنی صدر و سازمان مجاهدین خلق بعد از این سفر و با طراحی فرانسویها اتفاق افتاد. در این دوران رجوی به مبارزه مسلحانه روی آورد و مدتی بعد دفترچهای پیدا شد که رجوی در آن نوشته بود «اگر به بنی صدر نزدیک شویم میتوانیم رژیم را جارو کنیم». ابراهیم یزدی وزیر خارجه دولت موقت، مسعود رجوی و موسی خیابانی میگفتند اگر روحانیون و ارتجاع را خلع ید کنیم لیبرالها را راحت کنار میزنیم.
بهار سال ۱۳۶۰ بهاری پرحادثه بود. بنی صدر که متوجه شده بود بررسیها نشان داده در پرونده ۱۴ اسفند او مقصر اصلی است، کمکم علیه امام هم موضع گرفت. او که با رای بالایی رییس جمهور شده و فرمانده ارتش هم بود، امید داشت مردم و ارتش از او حمایت کنند. متحدش مجاهدین خلق هم در اردیبهشت سال ۱۳۵۹ چند تجمع مسلحانه راه انداخت تا پیشدستی کنند، مبادا رای کمیته علیه بنی صدر و آنها صادر شود. همچنین تقاضا کردند به آنها اجازه دهند مسلحانه تا جماران راهپیمایی کنند و آنجا با امام دیدار کنند. تحلیلشان این بود که افکار عمومی آماده قیام است، ارتش مشکلات اساسی دارد، اوضاع اقتصادی آشفته است، مشروعیت سیاسی و دیپلماتیک کشور پایین است و اگر ابتکار عمل را از امام بگیریم و اولین ضربه را به نظام بزنیم، کار دست خودمان میافتد. امام گفت «مادامی که شما تفنگها را در مقابل ملت کشیدهاید یعنی در مقابل اسلام با اسلحه قیام کردهاید، نمیتوانیم صحبت کنیم و نمیتوانیم مجلسی با هم داشته باشیم. شما اسلحهها را زمین بگذارید، من هم که یک طلبه هستم، حاضرم در یک جلسه، نه در یک جلسه که در دهها جلسه با شما بنشینم و صحبت کنم، شما چیزی نیستید که بتوانید در مقابل این موج خروشان انسانهای برپاخاسته مقاومت کنید. پس صلاح شما و صلاح ملت شما و صلاح همه این است که اسلحهها را زمین بگذارید و از این شیطنتها دست بردارید و به آغوش ملت برگردید».
پاسخ امام برنامههای آنها را بر هم زد. میگفتند امام توپ را در زمین ما انداخته است و ما با این رندی نفهمیدیم چه کنیم، گفتیم امام میگوید بیایید که اگر این طور شود ما با راهپیمایی مسلحانه قدرتنمایی میکنیم یا میگوید نیایید که این هم به نفع ما بود. اما قابل پیشبینی نبود بگوید اگر شما اسلحهتان را زمین بگذارید، من میآیم. ۳۰ اردیبهشت رییس جمهور گفت «تنها راه خروج نظام از بنبست برگزاری رفراندم است تا مردم بین او و مخالفانش یکی را برگزینند». گروههای ضد انقلاب به ویژه سازمان مجاهدین از طرح بنی صدر استقبال کردند و برایش تبلیغ کردند. البته سازمان مجاهدین که رسما با بنی صدر ائتلاف کرده بودند برای اعضای خود تناقض عملکرد این روزشان را با بیانیههای گذشتهشان اینگونه توجیه میکردند که «بنی صدر هماکنون در موضع رهبری جبهه ضد ارتجاع است و این یک واقعیت است». چه بخواهیم چه نخواهیم خودش را بر ما تحمیل میکند و باید در کلیه جملات و اطلاعیههایمان از جملات او استفاده کنیم.
بعد از این جریان بنی صدر نقش یخشکن را بازی میکند؛ یعنی انجماد حاصل از صحبتهای ایشان [امام] و ترس و یأسی را که ایجاد شده باید شکست و یأس را تبدیل به امید کرد که این هم شیوههای مختلف دارد مثل زدن فالانژها اصطلاحی که منافقین برای نیروهای مؤمن انقلابی و حزباللهی به کار میبرند و پراکنده شدن و جنگ و گریز در همین رابطه اگر دکتر [بنی صدر] بخواهد روزنامه بدهد ما برایش چاپ میکنیم و نیروهایش را سازماندهی میکنیم. بنی صدر با حمایتهای سازمان مجاهدین خلق که تشکیلاتی گسترده در سراسر کشور داشتند خودش را محبوبترین فرد ایران میدید. رییس جمهور نظام رسما وارد مبارزه علیه نظام شد، به گمان اینکه محبوبیتش از امام بیشتر است. البته این گمان را دفتر هماهنگیهای رییس جمهور با مردم با آمارهایی که به او میداد در او تقویت میکرد.
بنی صدر حتی بعد از برکناری هم میگفت «مردم ایران روشنفکران و ارتش به نحو وسیعی طرفدار من هستند، در حالی که آیتالله روحالله خمینی رهبر انقلاب، تنها از حمایت ۱۵ درصد جمعیت ایران برخوردار است. او که ۹ تیر ۱۳۵۸ در جواب کسانی که او را مخالف امام و خط امام معرفی میکردند، گفته بود رابطه من با امام رابطه پدر - فرزندی و مرید و مرادی است. بهار سال ۶۰ برابر هر چه امام میگفت میایستاد و هر صحبت امام را در یک سخنرانی بدون این که از امام نام ببرد جواب میداد. در نهایت و پس از مدتها مدارا و نصیحت، امام خمینی در ۲۰ خرداد ۱۳۶۰ فرماندهی کل قوا را از بنی صدر گرفت و ۳۰ خرداد نمایندگان مجلس به بیکفایتی بنی صدر رای دادند و او را از ریاست جمهوری اسلامی ایران برکنار کردند. مجاهدین خلق هم که از قبل آماده بودند مسلحانه قیام کردند و تهران و برخی شهرهای بزرگ را به آشوب کشیدند و درگیر جنگ خیابانی کردند؛ شهرهای کشوری را که درگیر جنگ با دشمن خارجی بود.
۳۰ خرداد «منافقین تمام نیروهای ضدانقلاب را برای یک درگیری سازمان یافته در مقابل امت اسلامی سازماندهی میکنند و تصمیم میگیرند که با اسلحه گرم و سرد و هر آنچه در اختیار میلیشیا قرار دارد نظیر فلفل و نمک، کارد موکت بُری و کوکتل مولوتوف و سه راهی و نارنجک و کلت، مردم را از صحنه خارج کنند. عملی کردن تهدیدات، اطلاعیههای سیاسی نظامی (منافقین)، ۲۵ نفر شهید و صدها زخمی تیغ موکت بری و دشنه و گلوله و کوکتل مولوتف به جای گذارد برادر علی مازندرانی، مسئول امور شهرستانهای بنیاد شهید یکی از قربانیان این توطئه بود».
ایجاد رعب و وحشت در جامعه توسط منافقین
منافقین تحلیل میکردند که با غلبه جو وحشت، مردم حزباللهی برای در امان ماندن از دشنه، گلوله و کارد موکت بری و اسید، یا منفعل میشوند و از خانهها بیرون نمیآیند یا در صحنههای تظاهرات مسلحانه تظاهر به همراهی با ما میکنند و به هر حال هوس رو در رو شدن با اعضا و هواداران مسلح سازمان را نخواهند داشت. بحران چند هفته ادامه یافت، اما برخلاف انتظار سازمان مجاهدین و بنی صدر مردم با آنها همراه نشدند و بسیاریشان را به نیروهای انقلاب لو دادند. سپاه و کمیته هم در مدت کوتاهی خیابانها را آرام کردند. منافقین بعد از این ناکامی تحرکاتشان را زیرزمینی کردند و به ترورهای کور (ترور مردم عادی و حزب اللهی) و هدفمند (ترور مسئولان جمهوری اسلامی) روی آوردند.
تحلیل دیگر رجوی این بود که «باید با یک ضربه راس جمهوری اسلامی یعنی مجلس را از اکثریت انداخت، وزرا، رئیس جمهور، نخست وزیر و بخشی از نیروهای قوه قضاییه را از بین برد؛ آنها برای همه اینها و نیز ترور امام و فرماندهان سپاه طرحهای مختلفی آماده کرده بودند. به نظر رجوی در این صورت رژیم بیسر میشد و نمیتوانست برابر مشکلات داخلی، سیاسی اجتماعی و به خصوص دشمن خارجی مقاومت کند، پس سرنگون میشد. آنها در چند ترور و بمبگذاری موفق، بسیاری از مسئولان نظام از جمله آیتالله بهشتی رئیس قوه قضاییه، محمدعلی رجایی رئیس جمهور، محمدجواد باهنر نخست وزیر و بسیاری از وزرا و نمایندگان مجلس را ترور کردند، اما نظام پابرجا ماند.
۵ مرداد ۱۳۶۰ رجوی و بنی صدر از کشور فرار کردند و به فرانسه رفتند. آنها در آنجا شورای ملی مقاومت را پایه گذاشتند و اعلام کردند به زودی جمهوری اسلامی سقوط میکند و شورای ملی مقاومت حاکم ایران میشود. البته اعضای سازمان به فرماندهی موسی خیابانی ترورها و درگیریهای خیابانی را در تهران ادامه دادند و خیلیهای دیگر را کشتند. با رفتن بنی صدر از ایران ایرانیها در جنگ به چند پیروزی مهم رسیدند. محاصره آبادان را شکستند، بُستان و چذابه را آزاد کردند و مردم، رزمندهها و فرماندهان و مسئولان روحیه خوبی یافتند و پی آزاد کردن دیگر شهرهای اشغال شده بودند. در این میان ۲۰ بهمن ۱۳۶۰ نیروهای سپاه در یک درگیری مسلحانه موسی خیابانی و ۲۰ کادر اصلی منافقین را کشتند و ضربه محکمی به تشکیلات سازمان در داخل کشور زدند. موج ترورها فروکش کرد و بعد از آن سازمان تلاش کرد خود را یک گروه مبارز سیاسی جا بزند تا بتواند در اروپا فعالیت کند.
ایرانیها در زمستان سال ۱۳۶۰ و بهار سال ۱۳۶۱ عراقیها را شکست دادند و آنها را از خاک خود بیرون کردند. در اردیبهشت سال ۶۰ که ایران در اوج پیروزیهایش بود، خانههای تیمی منافقین فعالتر شدند تا کام شیرین ایرانیها را تلخ کنند. ۱۲ اردیبهشت چند خانه تیمی مهم سازمان در عملیات نیروهای کمیته انقلاب اسلامی کشف شد و منافقین به تلافی آن جنایتهای تلخی انجام دادند که خبر آنها تنفر ایرانیها را از سازمان مجاهدین بیشتر کرد.
جدایی بنی صدر از منافقین
موج جدید ترورهای منافقین هم سرکوب شد. در جبهه جنگ هم ایران تصمیم گرفته بود پس از فتح خرمشهر صدام متجاوز را تنبیه کند. حامیان عراق که میترسیدند عراق در خاک خودش هم شکست بخورد لذا بیش از پیش از عراق حمایت کردند. «طارق عزیز» هم به فرانسه رفت و با مسعود رجوی دیدار کرد و با او به توافق رسید که اعضای سازمان در جنگ علیه ایران به عراق کمک کنند. بنی صدر با این اتحاد مخالفت کرد و از منافقین جدا شد، اما مسعود رجوی میگفت سرنوشت جمهوری اسلامی با جنگ گره خورده است. ما باید کمک کنیم ایران در جنگ شکست بخورد.
غائله ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ توسط منافقین و بنی صدر
منافقین تا سال ۱۳۶۳ با ارتش عراق همکاریهای اطلاعاتی داشتند. ۱۷ خرداد ۱۳۶۳ مسعود رجوی به عراق رفت و با صدام به توافق رسید و در یک سال بعد بسیاری از نیروهایش را در عراق ساکن کرد و همکاریهایش با اطلاعات ارتش عراق گسترش یافت. پیوند رسمی سازمان با عراق نفرت مردم را از منافقین بیشتر کرد و حتى مخالفان جمهوری اسلامی هم رجوی و گروهش را «خائن» نامیدند. رجوی میگفت «مردم ایران صلحطلبند و حکومت برای جلوگیری از شکست، جنگ را ادامه میدهد و ما برای صلح به عراق میرویم نه برای جنگ. جنگ ما برای وادار کردن ایران به پذیرش صلح است. کافی است کاری کنیم که ایران صلح را بپذیرد آنگاه به صورت سیستماتیک ساقط میشود. اگر بحران جنگ را از رژیم بگیریم محکوم به فروپاشی است.
جمهوری اسلامی به جنگ بهای لازم را داده است، اما ما به جنگ بهای لازم را ندادهایم. چرا جمهوری اسلامی سرنگون نمیشود؟ برای این که جنگ سرپوش اختناق است یعنی هر کاری که میخواهند میکنند، به بهانه اینکه در حال جنگ با کشور خارجی هستیم، اما ما جنگ را فراموش کردیم و در نتیجه از رژیم عقب افتادیم. حالا ما بایستی چه کنیم؟ باید فشار فوقالعادهای به موضوع صلح بیاوریم تا جمهوری اسلامی صلح کند».
آغاز نفوذ منافقین در سازمانها و دستگاههای دولتی ایران
در این دوره سازمان موظف شد در سیستم تصمیمگیری و سازمانهای نظامی ایران نفوذ کند. اطلاعات جمع آوری کند و به عراق گزارش دهد. تخلیه تلفنی اطلاعات، شنود بیسیمها و مکالمات فرماندهان ایرانی بحث با اسرای ایرانی و بازجویی از آنها و تطمیع و شکنجهشان راهکارهای نیروهای سازمان بود و همچنین آنها در طول جنگ یک هزار و ۱۲۷ اسیر ایرانی را جذب خود کردند.
سال ۱۳۶۴ رجوی یک هزار و ۱۲۰ نفر را سازمان داد و در ماووت عراق مانور نظامی برگزار کرد. پس از فتح فاو و زمانی که عراق دفاع متحرکش را شروع کرد. او نیروهایش را از کشورهای مختلف به عراق فرا خواند و از ۲۰ بهمن ۱۳۶۴ تا ۱۸ فروردین سال بعدش ۱۰۴ عملیات چریکی علیه ایران انجام داد. سپس مورخ ۲۹ خرداد ۱۳۶۶ ارتش آزادیبخش ملی را تشکیل داد و ارتش آنها چهار ماه بعد دو عملیات پارتیزانی گسترده و ۸۴ شبیخون محدود علیه نیروهای ایرانی انجام داد. ۲۹ تیر ۱۳۶۶ سازمان ملل قطعنامه ۵۹۸ را تصویب کرد. منافقین بر شدت عملیاتهایشان افزودند. آنها نیمه شب اول مرداد به یک پایگاه مرزی در چنگوله در جنوب مهران حمله کردند و ۱۶ اسیر گرفتند.
سوم مرداد با کمک گروه «فرسان» به یکی از پایگاههای لشکر ۸۱ زرهی در سرپل ذهاب شبیخون زدند و از ۲۴ نیروی پایگاه ۲۰ نفرشان را اسیر کردند. ۹ مرداد به تیپ ۵۹ مسلم بن عقیل (ع) سپاه در گیلان غرب حمله کردند. ۲۶ مرداد به نیروهای ارتش در بانه کمین زدند و ۳۱ مرداد به دو پایگاه ارتش در سردشت شبیخون زدند. ۱۱ شهریور به سه پایگاه نظامی ایران در موسیان و دهلران حمله کردند و ۳۱ شهریور ۱۳۶۶ به پایگاه سپاه در مهران شبیخون زدند و هشت نفر را شهید کردند و ۱۸ اسیر گرفتند. اولین بارشان بود این همه سپاهی را اسیر میکردند، خوشحال شدند و عملیاتشان را «پیروزی درخشان» نامیدند.
دی ماه سال ۱۳۶۶ مسعود رجوی رهبر سازمان در عراق با صدام، رئیس جمهور عراق دیدار کرد و صدام پذیرفت تجهیزات بیشتری به سازمان دهد و به ارتش عراق دستور دهد عملیاتهایی طراحی کنند و نیروهای سازمان را به کار گیرند تا کار جمهوری اسلامی را یکسره کنند. نشریه سازمان همان زمان نوشت «در این دیدار پیرامون اوضاع منطقه تبادل نظر به عمل آمد و مسئول شورای ملی مقاومت ایران به مناسبت آغاز سال جدید میلادی آرزو کرد امسال سال پایان جنگ و سال پایانی رژیم خمینی و برقراری صلح و دوستی میان دو کشور همسایه باشد. طی این گفتوگو رییس جمهور عراق تایید کرد که عراق به تمام پناهندگان سیاسی ایران خوشآمد میگوید».
آنها تا پایان سال ۱۳۶۶ عملیاتهایی محدود در مناطق مختلف انجام دادند که به قول یکی از اعضای ارشدشان بزن در رویی بود. در فروردین سال ۱۳۶۷ نیروهای سازمان در اولین عملیاتشان به فکه حمله کردند. «سعید شاهسون» از اعضای ارشد سازمان میگوید «بنا به اطلاع دقیق من عملیات قرار بود روز اول فروردین و هنگام تحویل سال نو که حداکثر غافلگیری برای نیروهای جمهوری اسلامی است، انجام پذیرد، اما حادثهای باعث شد تا این زمان به مدت یک هفته عقب بیفتد؛ حادثه مزبور درگیری نظامی دو نفر از افراد تیمهای شناسایی عملیات بود. طی این درگیری یکی از دو نفر کشته و نفر دیگر که سرگروه بود، زخمی و دستگیر شد. فرد دستگیر شده از طرح کلی عملیات خبر داشت بنابراین با صلاحدید و توصیه افسران عراقی عملیات به تاخیر افتاد.
مجاهدین در پیگیریهای بعدی و شناسایی منطقه هیچگونه تحرک و جابه جایی از جانب نیروهای جمهوری اسلامی که نشان از هوشیاری آنها باشد ملاحظه نمیکنند و مطمئن میشوند فرد دستگیر شده اطلاعات مربوط به عملیات را لو نداده، لذا عملیات با یک هفته تاخیر اجرا میشود. ۳۰ دقیقه از نیمه شب هفتم فروردین میگذشت که نیروهای پیاده و زرهی منافقین با پشتیبانی آتشبار ارتش عراق عملیات «آفتاب» را در منطقهای به طول ۱۲ و عمق ۲ کیلومتر آغاز کردند. دو تیپ رزمی از نیروهای عملیات زنان بودند ایرانیها اواخر سال قبل (۲۴ اسفند ۱۳۶۶) عملیات موفق والفجر ۱۰ را در جبهههای غرب انجام داده بودند و هنوز بیشتر نیروهایشان در غرب بودند و در فکه فقط نیروهای گردان ۳۰۷ ژاندارمری و لشکر ۷۷ خراسان مستقر بودند.
از آن جا که نیروهای مهاجم فارسی حرف میزدند، رزمندهها را که تاکنون چنین تجربهای نداشتند، غافلگیر کردند. مهاجمان که تا پشت خط دفاعی رزمندگان نفوذ کرده بودند، با حملهای سریع انسجام مدافعان را از هم پاشیدند، بسیاری را شهید کردند و حدود ۴۵۰ اسیر گرفتند. بعد هم سریع تمامی سنگرها و استحکامات منطقه را آتش زدند و آنچه را به دست آورده بودند به عقب منتقل کردند و برگشتند به خاک عراق. آنها پیروزی در فکه را جشن گرفتند و رسانههای خارجی این عملیات را تا جایی که توانستند بزرگ و موفق جلوه دادند. آنها ۲۸ خرداد همان سال هم عملیات موفق دیگری با نام «چلچراغ» در مهران انجام دادند.
۲۷ تیر ۱۳۶۷ جمهوری اسلامی ایران قطعنامه ۵۹۸ و آتشبس را پذیرفت و از آنجا که عراق قبل از ایران قطعنامه را پذیرفته بود، جنگ میبایست تمام میشد که نشد و عراق سه روز پس از آن دوباره از شلمچه در جنوب و سرپل ذهاب در جبهه میانی به ایران حمله کرد. نیروهای ایران غافلگیر شدند و عراقیها در جنوب تا جاده اهواز - خرمشهر جلو رفتند و در غرب سرپل ذهاب را گرفتند.
امام پیام داد اینجا نقطه حیاتی کفر و اسلام است. باید متر به متر بجنگید و نیروهای نظامی با کمک نیروهای مردمی که بعضی با دست خالی یا چوب و چماق آمده بودند به عراقیها حمله کردند. در جنوب بعد از چند بار دست به دست شدن منطقه رزمندگان عراقیها را تا مرزهای بینالمللی عقب راندند. از آنجا که جنوب مهمتر بود نیروهای ایرانی هنوز به جبهه جنوب مشغول بودند که نیروهای پرتعداد منافقین که با عراقیها تا سرپل ذهاب آمده بودند، حرکتشان را به سمت کرمانشاه آغاز کردند. آنها عملیاتی با نام عملیات فروغ جاویدان طراحی کردند و بنا داشتند سه روزه به تهران برسند.
کرند و اسلامآباد را هم گرفتند و میخواستند به کرمانشاه برسند که نیروهای مختلف ارتشی و سپاهی و مردمی با آنها درگیر شدند. در تنگه چهارزبر راه را بر آنها بستند و نگذاشتند جلوتر بروند. بعد هم فرماندهان عملیات مرصاد را طراحی کردند و از جهات مختلف به آنها حمله و آنها را محاصره کردند. رزمندگان آنها را در جاده کرمانشاه - اسلامآباد تعقیب کردند و بالگردهای هوانیروز ستون مهاجمان را بمبباران و متلاشی کردند. قبل از شب سازمان رزم منافقین از هم پاشید و محور قصر شیرین - سرپل ذهاب - کرند - اسلامآباد که جاده پیروزیشان بود محور نابودیشان شد.
خاموشی «فروغ جاویدان» در عملیات مرصاد
روزهای پایانی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران حوادثی روی داد که باعث شد روند جنگ در آن روزها با شیب تندی ادامه یابد؛ علت این موضوع را شاید بتوان در پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی جمهوری اسلامی ایران دانست، زیرا پذیرش قطعنامه موجب شد تا بسیاری از معادلات عراق علیه ایران دستخوش تغییرات شده و به هم بریزد به عنوان مثال تا پیش از قبول قطعنامه از سوی ایران صدام با کمک رسانههای غربی به شدت در صلح طلب بودن خود و جنگ طلب بودن ایران تبلیغ میکرد لذا وقتی ایران هم قطعنامه مورد اشاره پذیرفت، صدام چارهای نداشت جز اینکه به مفاد قطعنامه «تن در دهد» و پس از هشت سال، جنگ به پایان برسد.
پس وقتی اعلام پذیرش قطعنامه منتشر شد، صدام قبول قطعنامه از سوی ایران را نشانه ضعف و شکست پذیری ایران تلقی کرد چرا که تا پیش از قبول قطعنامه از سوی ایران ارتش عراق توانسته بود با انجام حملاتی مناطقی که تحت اختیار ایران بود مانند فاو، نقاطی از جزایر مجنون و شلمچه را بازپس بگیرد لذا با این تصور برشدت حملات خود علیه ایران افزایش داد به نحوی که برخی نقاط مرزی کشورمان را اشغال کرد به امید اینکه بتواند در مذاکرات، دست برتر را در برابر ایران داشته باشد.
به موازات حملات سراسری که مجدد به سمت مناطق غربی کشورمان انجام شد، سازمان مجاهدین در صدد برآمد تا حملهای که برای مهر سال ۱۳۶۷ پیشبینی کرده بود تا هم، چون عملیات «چلچراغ» که منجر به تصرف چند ساعته مهران از سوی آنها شده بود را به نوع دیگری تکرار کند؛ لذا با این رویکرد و اینکه «اگر الآن اقدام نکنند فرصت از دست خواهد رفت، زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود در عراق قفل میشوند و دیگر نمیتوانند کاری انجام دهند و از لحاظ سیاسی به فسیل تبدیل میشوند»، هواداران و تمامی اعضای خود را چه آنهایی که در کشورهای دیگر بودند و چه آنهایی که از میان اسرای ایرانی، جذب کرده بودند را بسیج کردند.
رهبران این سازمان در جلسه توجیهی که برای حمله به ایران داشتند، برای موفقیتآمیز بودن عملیات خود عنوان کردند: «ملت دیگر از جنگ خسته شدهاند و همه مخالف جنگ هستند و کسی به جبهه نمیآید و کسانی هم که در جبهه حضور دارند، افرادی هستند که آنها را به زور از شهرها و روستاها دستگیر و به جبهه فرستادهاند لذا میلی به جنگیدن ندارند و از سوی دیگر تمام لشگرها و نیروهای رژیم در حملات عراق ضربه کاری خورده و پراکنده هستند و یارای مقابله با ما را ندارند. پس هم از لحاظ نظامی تعادل خود را از دست داده و هم از لحاظ سیاسی در انزوای بین المللی قرار دارد.»
بنابراین با این توجیه، مقدمات حمله به ایران را چیدند و برابر برنامهای که پیش بینی کردند، میخواستند سه روزه به فتح تهران دست یابند؛ بدین ترتیب که ابتدا قصرشیرین، سرپل ذهاب، اسلام آباد و بعد کرمانشاه را تصرف میکنند و بعد از آن همدان، قزوین، تاکستان، کرج و در نهایت به تهران خواهند رسید؛ البته زمانی که به کرمانشاه میرسند در آنجا با اعلام جمهوری دموکراتیک اسلامی میکنند و هنگامی که به همدان رسیدند و صداوسیمای شهر را گرفتند، صدای مجاهد را پخش کرده و به مردم اعلام میکنند که ما داریم میآییم.
رهبران این سازمان در انجام طرح عملیاتی خود به قدری مطمئن بودند که مسعود رجوی رئیس این سازمان در جلسه توجیهی قبل از عملیات ساقط کردن جمهوری اسلامی ایران از «محمود عطایی» فرمانده محور فتح تهران میخواهد «بعد از رسیدن به تهران به ساختمان بنیاد علوی در خیابان طالقانی رفته و در طبقة پنجم ساختمان ساکنان آن را بیرون کند و اتاقی که در این طبقه وجود دارد را برای حضور وی آماده کند»، زیرا روزی وی، اشرف و موسی در آنجا ساکن بودند.
در طرح عملیاتی پیش بینی کرده بودند که از حدود ۵۰۰ اسیر ایرانی که به آنها پیوسته بودند هم استفاده کنند و از سوی دیگر، چون میخواستند سه روزه فاتح تهران شوند اعلام کرده بودند «هر کس که مجروح شد باید خودش مسئله اش را حل کند تا باعث کندی حرکت ستون نیروها نشود».
آنها برای اینکه به کار خود سرعت دهند از تانکهای ۶ چرخ برزیلی نو به نام «کاسکاول» استفاده میکردند تا بتوانند با سرعت ۷۰ کیلومتر در ساعت پیشروی داشته باشند؛ بدین ترتیب ستاد کل تحت فرماندهی مسعود و مریم رجوی و ۴ فرمانده ستادی به نامهای «محمدعلی جابرزاده» فرمانده ستاد تبلیغات، «محمد سیدالمحدثین» فرمانده ستاد سیاسی، «شهرزاد حاج سید جوادی» مسئول دفتر فرماندهی و «ثریا شهری» مسئول تدارکات کلی و نیز ۵ فرمانده محور به نامهای «مهدی براعی» محور کرند و اسلام آباد غرب، «محمود مهدوی» محور همدان، «مهدی افتخاری» محور قزوین و «محمود عطایی» محور تهران، تشکیل شد.
رهبران سازمان منافقین برای انجام عملیات علیه جمهوری اسلامی ایران در تابستان ۱۳۶۷ پس از تلاشهایی که انجام دادند توانست ۲۵ تیپ تشکیل دهند که البته دو سوم آنها را زنان و دختران تشکیل میدادند؛ نیروهای سازماندهی شده، ساعت ۳ بعدازظهر سوم مرداد ۱۳۶۷ عملیات خود را موسوم به «فروغ جاویدان» آغاز کردند با این توضیح که عراق قبل از حرکت ستون منافقین حملات گستردهای را در جبه غرب و جنوب آغاز کرده بود و هم زمان برای ایجاد جو رعب و وحشت علیه مردم منطقه عملیات هوایی نیز انجام داد تا بدین وسیله منافقین در ساعت ۴ بعد از ظهر از مرزهای بین المللی عبور کنند و وارد خاک جمهوری اسلامی ایران شوند.
البته از آنجا که ارتش عراق تجاوز خود را تا شهرهای قصرشیرین و سرپل ذهاب گسترش داده بود، منافقین بدون درگیری وارد شهرهای قصرشیرین و سرپل ذهاب شدند و پس از عبور از کرند به سمت اسلام آباد پیشروی کردند و حدود ساعت ۳۰/۹ شب نیز به اسلام آباد رسیدند و این شهر را به تصرف خود درآوردند؛ منافقین برای انجام این عملیات نیروهای خود را در قالب تیپهای ۲۰۰ نفره، با تانکهای برزیلی و همراهی ۸۰ دستگاه آمبولانس، صدها خودروی سبک، دو کامیون اسلحه، آزمایشگاه و بیمارستانهای صحرایی و به طور کلی بسیار مجهز راهی کردند.
به هر روی منافقین که بعد از اسلام آباد راهی کرمانشاه شده بودند در ۳۰ کیلومتری کرمانشاه در گردنه «چهار زبر» که بعدها به تنگه «مرصاد» معروف شد با مقاومت رزمندگان کشورمان مواجه و متوقف شدند؛ هر چند منافقین در طول حرکت خود تا اسلام آباد غرب جنایات زیادی را مرتکب شدند که فقط یکی از نمونه جنایات آنها کشتاری بود که در بیمارستان اسلام آباد غرب انجام دادند، اما با این وجود نتوانستند خللی در عزم و ارداه مردم منطقه برای ایستادگی در برابر آنها به وجود آورند. زیرا وقتی خبر یورش منافقین در منطقه به اصطلاح پیچید، هر آن کس که توان اسلحه به دست گرفتن داشت، خود را به منطقه رساند به حدی که برای تجهیز آنها دیگر امکاناتی باقی نمانده بود.
به هر تقدیر در عملیاتی که رزمندگان سپاه اسلام در تنگه «چهارزبر» با عنوان مرصاد علیه منافقین انجام دادند، باعث شد منافقین با دادن ۱۵۰۰ کشته زمین گیر شوند و بدین شکل عملیات «فروغ جاویدان» به فروغ بی جاوید تبدیل شد؛ بر اساس اعترافات دستگیرشدگان و عکسهای بعضی اجساد شناسایی شده حاکی است از مجموع ۵۱ نفر هیئت اجرایی منافقین حداقل ۳۳ نفر از آنها در صحنة عملیات حضور داشتهاند که از این تعداد ۱۶ نفر کشته شدهاند؛ لذا حجم ضربه وارده به بدنة سازمان منافقین ۵۰ تا ۶۰ درصد و به کادر مرکزی سازمان نیز حدود ۳۰ درصد بوده است.
به لحاظ تجهیزاتی نیز در این عملیات ۶۱۲ دستگاه خودرو از انواع مختلف، ۷۲ دستگاه تانک و زره پوش، ۲۱ عراده توپ ۱۲۲ میلیمتری و ۵۱ قبضه تفنگ ۱۰۶ میلیمتری منافقین منهدم شد و آمار غنایم نیز حدود ۵۰۰ دستگاه انواع خودرو و مقادیر زیادی تجهیزات انفرادی و جمعی بود؛ البته در عملیات مرصاد رزمندگان سپاه اسلام نیز بیش از ۶۰۰ شهید را تقدیم امنیت کشور کردند.
بدین ترتیب عملیاتی که قرار بود به سقوط جمهوری اسلامی ایران آن هم طی سه روز منتهی شود، به آوردگاهی برای انهدام ماشین جنگی سازمان منافقین آن هم با دادن ۱۵۰۰ کشته شد به عبارت دیگر آنهایی که شعار «امروز مهران، فردا تهران» را سر میدادند به جای تهران سر از جهنم «مرصاد» در آوردند که شاید اگر این گونه نمیشد، وجود این تعداد از منافقین در کنار مرزهای جمهوری اسلامی ایران مشکلات عدیدهای را برای مردم کشورمان بوجود میآورد.
منبع: «کتاب راوی، جبهه میانی یک، روایت مرصاد؛ گردآوری جعفر شیرعلینیا و محمدجواد اکبرپور»
انتهای پیام/ 112