گروه استانهای دفاعپرس- بابک روزبه؛ در تقویم پرافتخار انقلاب اسلامی، هیچ نامی درخشانتر از نام شهید نیست؛ و در کنار این ستارگان آسمانی، والدینی ایستادهاند که با صبری زینبگونه و ایمانی استوار، فرزندان خود را در راه اسلام و انقلاب تقدیم کردند. پدران و مادرانی که نهتنها از داغ فرزند خم به ابرو نیاوردند، بلکه با افتخار، راه آنان را ادامه دادند و امروز مایه عزت و افتخار ملت ایراناند.
دستم روی شاتر است، اما دلم گیر کرده در چینهای صورت پیرمردی که عکس پسرش را محکم بغل گرفته. مادر شهیدی کنار قاب عکس ایستاده، چادرش را مرتب میکند، انگار هر بار که مقابل دوربین قرار میگیرد، دلش میخواهد آبرودارتر از همیشه باشد. من آمدهام برای ثبت یک قاب؛ اما آنچه میگیرم، فقط تصویر نیست، روایت یک عمر صبوری است.
من یک عکاسم، دوربینم شاهد لحظههاییست که کلمات از وصفشان عاجزند. اما در مقابل پدر و مادر شهدا، دوربینم هم گاهی کم میآورد. لنز من نمیتواند بغضی را ثبت کند که در سکوت لبهای چروکیدهشان پنهان است. نمیتواند نشان دهد چند شب تا صبح، عکس قابشدهی پسرشان را بوسیدهاند و خواب دیدهاند صدای قدمهایش از پشت در میآید. در چشمهایشان چیزی هست که فقط آدمهای جا مانده از آغوش میفهمند. مهربانیشان، صلابتشان، و آن سکوت سنگینی که از سالهای دور تا حالا امتداد دارد... شبیه هیچ قاب معمولیای نیست.
هر بار که عکس میگیرم، حس میکنم دارم قطعهای از تاریخ این سرزمین را حفظ میکنم. والدین شهدا فقط آدمهایی نیستند که روزی عزیزی را از دست دادهاند؛ آنها ستونهای بیادعای ایستادگیاند. آنها چراغهاییاند که هنوز هم راه را روشن میکنند، حتی اگر قامتشان از داغ خم شده باشد. نمیدانم این قابها کجا و چگونه ثبت خواهند شد، اما میدانم هر عکس، سندیست برای آینده؛ تا فراموش نکنیم که پشت این امنیت و آرامش، دلی مانده که سالهاست به آسمان چشم دوخته. برای من، دیدن آنها درس زندگی است. گاهی با یک سلام ساده، گاهی با لرزش انگشتهایشان بر گوشهی یک قاب... و من، فقط تلاش میکنم تصویرگر سکوتی باشم که هزار فریاد دارد.
گاهی وقتها بعد از عکاسی، وقتی همه میروند و سالن خالی میشود، میمانم میان قابهایی که ثبت کردهام. مینشینم پشت دوربین و دوباره نگاه میکنم به آن مادر که آرام زیر لب چیزی زمزمه میکرد. شاید دعایی بود، شاید نام فرزند شهیدش. شاید هم دلش نمیآمد لبخند بزند، چون فکر میکرد اگر بخندد، دل پسرش در آن قاب میگیرد. من یاد گرفتهام برای این آدمها، عکاسی فقط ثبت تصویر نیست. ثبت احترام است. ثبت خاطرهایست که هنوز هم با طراوتترین لحظات زندگیشان را در خودش دارد.
گاهی آنقدر محو نگاهشان میشوم که فراموش میکنم دکمه شاتر را فشار دهم. دلم میخواهد لحظه، کش بیاید و من فقط تماشا کنم. بعضی از عکسها را با اشک میگیرم. نه از ناراحتی، از بزرگیشان. از اینکه چطور اینقدر صبور ماندهاند، اینقدر آرام، اینقدر مؤمن. آنها از جنس افسانه نیستند، همینجا کنار ما زندگی میکنند، با دلهایی که گوشهگوشهاش پر از خاطرات سنگین است.
انتهای پیام/