همرزم و فرزند شهید محمد حصاری روایت کردند؛

رجزخوانی شهیدان برونسی و حصاری قبل از عملیات بدر در حضور سید رحیم صفوی

سردار نجاتی گفت: آخرین جلسه فرماندهان لشکر 5 نصر برای ارائه طرح مانور تیپ­ های لشکر با حضور سید رحیم صفوی که آن زمان جانشین محسن رضایی بود برگزار شد. در این جلسه من و شهیدان برونسی، فرومندی، حصاری حضور داشتیم. آقا رحیم وارد شد به چهره‌ها نگاه کرد و دید که دو نفر از حاضران سنشان بالا است...
کد خبر: ۷۴۵۲۶
تاریخ انتشار: ۰۱ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۶ - 20March 2016

رجزخوانی شهیدان برونسی و حصاری قبل از عملیات بدر در حضور سید رحیم صفوی

به گزارش دفاع پرس از مشهد، چند ماه پیش بود که خبری دهان به دهان می­ گشت. همه از آمدن می­ گفتند و از بازگشت پاره­های تن ملت. آنهایی که در روزگاری نه چندان دور یاری­گر دین خدا بودند و به سان اصحاب سیدالشهدا(ع) در مقابل دنیای ظلم ایستاده بودند و در جنگی نابرابر به مسلخ عشق رفته بودند و با نثار وجود ذی­ جود خود و با تقدیم خون پاکشان درس مقاومت، ایثار و از جان گذشتگی به آیندگان داده بودند.

می­ گفتند 13 پیکر مطهر از خط شکنانی که در کنار دجله به امام شهیدشان اقتدا کردند و به ندای نائب امام زمانشان خمینی بت شکن(ره) لبیک گفته و کربلایی شده بودند و پیکر مطهرشان سالها عطر سید و سالار شهیدان را استشمام می­ کرد، میهمان شهر امام مهربانی­ ها مشهد الرضا هستند و قرار است در سالروز شهادت رئیس مکتب جعفری در پنج نقطه از خراسان رضوی تشییع و به خاک سپرده شوند. سه تن از این شهدا شناسایی شده بودند. محمد و محمدباقر حصاری و محمدرضا قائمی هر سه این خط شکنان در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نائل شدند و هر سه نیز اعزامی از نیشابور بودند و ده شهید دیگر گمنام بودند.

استخوانهای مطهر آنها بعد از سال­ها از پایان دوران خون و حماسه، می ­آمد تا به ما درس دفاع از ولایت را یادآورشوند. شاهد این ادعا سخنی است که راوی جلسه از قول یکی از مسئولین تفحص نقل کرد. وقتی بالای سر شهید محمد حصاری یکی از سه شهید شناسایی شده رسیدیم دیدیم که سربند لبیک یا خمینی به همراه اوست و آن سربند به خون سرش رنگین شده بود و امروز این سند ولایت­ پذیری نسل اول انقلاب، در روستای الاجگرد زادگاه شهید حصاری می ­ماند تا سند مظلومیت و در عین حال صلابت فرزندان خمینی کبیر باشد. شهید محمد می­ خواهد به ما بگوید که ما ولایت پذیریمان را با قطرات خونمان زیر اسم رهبرمان امضا کردیم. ما گفتیم لبیک یا خمینی و خون دادیم. شما هم بگوئید لبیک یا خامنه ­ای و پای ولایت بایستید.    

دو تن از این شهدای شناسایی شده، دو برادر همراه و همدل از دیار سلسه ­الذهب و از شهر قلمدان­ های مرصع، شهر نیشابور بودند. آری محمد و محمدباقر حصاری بعد از گذشت سی و یک سال از سالگرد عملیات بدر که در آن بال در بال ملائک گشودند و آسمانی شدند می­ گذرد و حال پیکر مطهرشان باز گشته است. شهیدان محمد و محمدباقر حصاری می­ آیند تا خانواده را که سالها منتظرند تا نشانی از عزیزانشان برایشان بیاوردند از چشم انتظاری درآورند. فرزند شهید محمد حصاری که دو ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمده است می­ گوید که پدر و عمو را در فاصله 60 متری از همدیگر و در فاصله 40 روز پیدا کرده ­اند.

به رسم احترام و با نیت تجدید پیمان با این شهدا، همرزمانشان از مشهد و نیشابور در خیمه ­الحسین(ع) که حال و هوای روزهای خوب با هم بودن را دارد جمع شدند تا از خاطراتشان با شهید محمد حصاری بگویند. در این مراسم یادگاران شهیدان محمد و محمدباقر حصاری نیز حضور دارند. آنها جلوه و نورانیتی از سیمای پدران شهیدشان در چهره دارند که به جلسه حال و هوای دیگری بخشید.

برادران کوچک آمدند

سید ابوالقاسم نوری اولین راوی این جلسه است. او از نحوه آشناییش با شهید محمد حصاری اینگونه سخن می گوید: ابتدای ورود من به سپاه نیمه دوم سال 1359 بود، زمانی که جنگ بر کشور تحمیل شده بود. اولین حضور من در واحد بسیج سپاه بود که به تازگی شکل گرفته بود. توفیق نصیب من شد و در بخش زبرخان نیشابور در کنار شهید محمد حصاری بودم. این عزیز 16 سال از من بزرگتر بود و من برای خود افتخار می­ دانستم که در رکابش هستم.  او برای من یک استاد بود و درسهایی را که در مدت تحصیل و زندگی فرانگرفته بودم در مدت یکسالی که همراه محمد بودم آنها را آموختم.

او از صداقت و بزرگی روح برخوردار بود و متانتی داشت که برای من درس بود. در مدتی که با هم در آموزش بودیم و برای سازماندهی نیروها در پایگاه­های روستایی به روستاهای اطراف می­ رفتیم گاهی اوقات تا دیر وقت کارمان طول می­ کشید اما او حاضر نبود به اندازه خوردن یک وعده شام  برای روستائیان ایجاد مزاحمت کند. با بسیجیان با ملاطفت برخورد می­ کرد.

یادم می ­آید زمانی که بچه­ ها در سپاه مشغول استراحت بودند و برادران حصاری وارد می­ شدند امکان داشت به هر دلیل سر و صدایی بلند شود و باعث بیدار شدن رفقای پاسدار شود و چون برادران حصاری از لحاظ جثه تنومند و بلند قامت بودند در این موقع بود که دوستان سپاهی آنها را مورد خطاب قرار می­ دادند و به کنایه می­ گفتند برادران کوچک آمدند.

ای کاش شهید شوشتری بود...

راوی دوم جلسه سردار اکبر نجاتی بود. او خاطرات خود را از شهید محمد حصاری این چنین روایت کرد. شهید محمد حصاری وقتی می­ خواست در جلسه­ای، صحبت کند  سخنانش را با این عبارت شروع می­ کرد "جهت تألیف قلوب مومنین حاضر در جلسه صلوات".

وی ادامه داد: شهید محمد حصاری مصداق «أَشِدّاءُ عَلَى الکُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُم» بود. با دشمن بسیار سخت و خشن و با بسیجیان بسیار مهربان بود.

این شهید عالی مقام از لحاظ خودسازی معنوی در سطح بالایی قرار داشت. نماز شب که می­ خواند از شدت گریه شانه­ هایش تکان می­ خورد. این مرد خدا، ارتباطش با پروردگار بسیار خوب بود و قلب مهربان و رئوفی داشت.

این فرمانده دفاع مقدس با اشاره به رشادت­های شهید حصاری یادآور شد: من در والفجر3، میمک، بدر با شهید محمد حصاری بودم. انسان بسیار شجاع، با اخلاص، با ادب و متواضع بود. کاش شهید شوشتری بود و از شهید حصاری می­ گفت. در عملیات والفجر3 مردانه ایستاد و خط را نگه ­داشت و عراقی­ها را بعد از 13 روز که در کله­ قندی استقرار داشتند مجبور به فرار کرد و همه آنها را به اسارت گرفت.

در عملیات میمک نیز شاهد رشادت او بودم. در شب دوم این عملیات شهید حصاری با شهید چراغچی و پنج شش نفری که همراهشان بودند با بلدوزر تا یال میمک که عراقی­ها مستقر بودند خاکریز زدند و عراقی­ها مجبور شدند شبانه پایین بیایند و فرار کنند. ترس در وجوش نبود. او کاسه سرش را به خدا عاریه داده بود. 

سردار نجاتی اظهار داشت: شهید حصاری و گردان تحت امرش در عملیات خیبر پای دجله در محاصره دشمن قرار گرفته بودند عراقی­ها شیمیایی زده بودند و عقبه ­ای که می­ خواست آنها را پشتیبانی کند بسته شده بود. آن قدر حجم آتش روی آن منطقه بالا بود که تو جاده خندق بچه­ ها را با کالیبر می­ زدند و عملاً بازگشت از جاده خندق میسر نبود. شهید حصاری برای من تعریف می­ کرد که یک یا حسین و یک الله اکبر گفتیم و به سمت دشمن حمله­ ور شدیم و خدا کمک کرد و محاصره را شکستیم.

رجزخوانی شهید حصاری و شهید برونسی

همرزم شهید حصاری در بخش دیگری از سخنانش گفت: محمد ارادت زیادی به حضرت اباعبدالله الحسین(ع) داشت. دو سه روز به عملیات بدر مانده بود. آخرین جلسه فرماندهان لشکر 5 نصر برای ارائه طرح مانور تیپ­ های لشکر با حضور سید رحیم صفوی که آن زمان جانشین محسن رضایی بود برگزار شد. در این جلسه من و شهیدان برونسی، فرومندی، حصاری حضور داشتیم. آقا رحیم وقتی وارد شد به چهره ماها نگاه کرد و دید که دو نفر از ما سن­شان بالا است و چهره آفتاب خورده و سوخته­ ای دارند. پیش خودش فکر می کرد که اینها نمی­ توانند نیروها را 50 کیلومتر از هور عبور دهند و به خط دشمن برسند و یا اینکه در تاریکی از آبراه عبور کنند و برایشان نقشه­ خوانی و تاکتیکی عمل کردن سخت است، به همین دلیل احساس نگرانی می­ کرد هر چند چیزی به زبان نیاورد اما این نگرانی در چهره او دیده می ­شد. سید رحیم بعد از گذشت مدت کوتاهی رو به شهید برونسی کرد و گفت طرح مانورتان را ارائه بدهید. او متوجه نگرانی سید رحیم شده بود. در جواب گفت: ما سال گذشته ده روز در این منطقه جنگیدیم. مطمئن باشید ما زمین را می ­شناسیم.

اگر آن روز که درب خانه حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) را که به آتش کشیدند، ما نبودیم تا دفاع کنیم، اما امروز آمده ­ایم تا انتقام آن سیلی به ناحق خورده را از این ظالمان بگیریم. شهید برونسی ادامه داد آقا رحیم شما سید هستید شما را  به جده ­اتان حضرت زهرا(س) قسم می­ دهم مثل عملیات قبل از ما نخواهید که برگردیم. من همین جا شهید خواهم شد. راوی در ادامه افزود شهید شوشتری نقل می­ کند که آقا رحیم به من گفت که من آمده بودم تا به اینها روحیه بدهم ولی من از آنها روحیه گرفتم.) شهید برونسی اینچنین صحبتی کرد و آقا رحیم خیالش راحت شد. در ادامه جلسه، شهید محمد حصاری فرمانده تیپ امام موسی کاظم(ع) گفت: جهت تالیف قلوب مومنین صلوات، سپس روبر به آقا رحیم کرد و گفت: همانطور که شهید برونسی گفت ما سال گذشته در این منطقه جنگیدیم و شما خیالت راحت باشد.

اگر ما در کربلا نبودیم تا سیدالشهدا(ع) و دین خدا را یاری کنیم، اما امروز تا آخرین فشنگ و آخرین قطره خونمان با دشمن خواهیم جنگید و انتقام اباعبدالله ­الحسین(ع) را از این یزیدیان خواهیم گرفت و دشمن راهی ندارد جز اینکه ما را شهید کند و از روی جنازه ما عبور کند. آنها در عملیات بدر مردانه جنگیدند و به شهادت رسیدند و پیکر مطهرشان ماند.

شهیدان حصاری مصداق آیه «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا» بودند.

شهیدمحمد حصاری مانند کربلائیان با خانواده خود در جبهه حضور داشت. او برادر خود را به همراه فرزند بزرگش و پسر کوچکترش ، حتی شوهر خواهرها و خواهرزاده­اش را به جبهه آورده بود و با عهدی که با خدا داشتند تا مرز شهادت پیش رفتند.    

آخرین دیدار

سردار نجاتی در بخش پایانی سخنانش از آخرین دیدار خود با شهید حصاری سخن گفت و افزود: عملیات بدرکه شروع شد برنامه این بود که با قایق میان هور رفته و در پاسگاه­هایی که در آنجا بود شب را سپری کنیم و شب بعد با قایق­ های بدون موتور و پارویی به سمت دشمن حرکت کنیم. پس از طی مسافتی، به سیصد متری دشمن رسیدیم. قرار شد شب آنجا بمانیم، تا با اعلام دستور فرماندهان برای ادامه عملیات وارد عمل شویم.

ما خود را در نیزارها استتار کرده بودیم. آنقدر به دشمن نزدیک شده بودیم که تحرکات مهندسی دشمن را کامل متوجه می­شدیم. صبح روز بعد حدود ساعت 8 یا 9 صبح بود که صدای هلی ­کوپترهای گشتی دشمن برای چک کردن منطقه و اینکه نیروهای ایرانی در منطقه حضور دارند یا نه شنیده شد و آنهاشروع به گشت­ زنی کردند. حرکت هلی­ کوپترها آنقدر پایین بود که نی­ ها حرکت می­ کردند. حدود 400 نفر از رزمندگان در 30، 40 قایق بزرگ استقرار داشتند. من نگران بودم که اگر لو برویم این 400 نفر چه خواهند شد؟ در همین فکر بودم که بچه­ ها شروع کردند آیه «وَ جَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ» را زمزمه کردن و شهید حصاری هم مشغول زمزمه این آیه شریفه بود. به برکت نفس پاک شهید حصاری و دیگر رزمندگان هلی­ کوپترهای گشتی دشمن متوجه حضور ما نشدند. تا اینکه  غروب شد. نماز مغرب و عشا را خواندیم هوای سرد اسفندماه و وزش باد بر روی هور سرما را مضاعف کرده بود. در این شرایط سرد آب و­ هوایی، متوجه شدم شهید حصاری در حال در آوردن لباس­هایش است. گفتم سرما می­خوری. گفت می­ خواهم غسل شهادت کنم. داخل آب شد و بیرون آمد. می­ لرزید ولی غسل شهادت را انجام داد.

در همان موقعیت ماندیم و منتظر بودیم تا از طریق بی­سیم، حاج باقر قالیباف فرمان حرکت و یا دستور دیگری را مبنی بر وارد عمل شدن یا نشدن نیروها صادر کند. سمت چپ ما لشکر عاشورا با دشمن درگیر شده بود. با شرایط پیش آمده، هر چه تماس گرفتیم موفق نشدیم با حاج باقر ارتباط برقرار کنیم. در همین حال بود که حرکت کردیم. هنوز 50 متری بیشتر طی نکرده بودیم که با دشمن درگیر شدیم و تیربارهای دشمن به سمت ما شروع به شلیک کردند.

نیروهای عراقی روی دژ آمده بودند و به سمت ما شلیک می­ کردند حتی یک چهارلول هم نیروهای ما را هدف قرار داده بود. در همین شرایط بود که من تیر خوردم و از شدت درد به خود حلقه شده بودم که قایق ما مجبور شد برگردد.

شهید حصاری وقتی فهمیده بود من تیر خوردم گفته بود نجاتی از من سبقت گرفت. تصور او این بود که من شهید شدم، ولی اینگونه نبود. این اخرین دیدار من با شهید حصاری بود.

وداع با فرزند ارشد

بعد از سردار نجاتی، غلامرضا حصاری فرزند ارشد شهید حصاری که از سبزپوشان، سپاه امام خمینی(ره) بود شروع به صحبت کرد. او گفت: پدر جبهه رفته بود و کارهای خانه را به من سپرده بود. البته او مشتاق بود که من هم در جبهه حضور داشته باشم. در چند عملیات مثل میمک و بیت­ المقدس در کنار پدر بودم.

در یکی از اعزام­ها که با پدر همراه شدم، شب­ها معمولاً موقع استراحت با هم بودیم، من در آن زمان دختری داشتم که علی­ رغم اینکه عکسش همراهم بود ولی چهره­ اش را از یاد برده بودم و خیلی دلتنگش شده بودم و از این دلتنگی به پدر گلایه کردم. پدر من را در آغوش گرفت و مرا بوسید و بعد محل استراحتمان را ترک کرد. بعد از مدتی که به مرخصی آمده بود به مادر و همسرم گفته بود غلامرضا برای دخترش دلتنگی کرده است و جگر مرا آتش زد و ادامه داده بود که من 9 فرزندم را رها کردم و به جبهه آمدم شکایتی ندارم ولی او که یک دختر داشته و به جبهه آمده برایش دلتنگی می­ کند.

وی در ادامه، آخرین وداع با پدر را اینگونه روایت کرد: قبل از شروع عملیات بدر، بعدازظهر بود که پدر و عمو را با هم دیدم. در عملیات­های مختلف هرگاه پدر را می­ دیدم به او می­ گفتم زیاد نمی­ خواهد از خودتان شجاعت نشان دهید، مراعات خودتان را بکنید و مواظب باشید که برایتان اتفاقی نیافتد. هر بار که این تذکر را به پدر می­ دادم لبخندی می­ زد و از سر می­ گذراند، اما در این دیدار، وقتی پدر را در بغل گرفتم بدون اینکه عمو متوجه بشود آرام به او گفتم مواظب خودت باش. ولی او در جواب گفت این سری با سری ­های قبل فرق دارد و این آخرین باری است که با هم دیدار می­ کنیم. تسبیح، انگشترها و ساعتش را به من داد.(بعد از گذشت 32 سال از آن دیدار، تسبیح شهید محمد حصاری در دستان غلامرضا فرزند ارشد شهید می­ گشت و او با تسبیحی که یادگار پدر بود ذکر گوی خداوند متعال بود.) صبح که با نیروها به خط زده بودند به درجه رفیع شهادت نائل شده بود. تا عصر چیزی به من نگفتند. شهید شوشتری که موضوع را مطلع شده بود بی­سیم زده بود و مرا خواسته بود تا برگردم.

حتی شب عملیات نقل می­ کنند پدر بعد از غسل، وقتی خواسته لباس بپوشد با خود می­ گفته حصاری بپوش که آخرین باری است که لباس می­پوشی.

ولایت مداری در تصمیمات شهید حصاری جاری و ساری بود

روای بعدی این جلسه امرالله کابلی بود. او از آشناییش با شهید محمد حصاری اینگونه سخن گفت: آشنایی من با شهید محمد حصاری، به سال1360 در عملیات ثامن­ الائمه(ع) برمی­ گردد. من در این عملیات به عنوان نیروی بسیجی حضور داشتم و شهید حصاری به عنوان فرمانده گردان ما انجام وظیفه می­ کرد. فرد بسیار متدین و با اخلاصی بود، در کنار این صفات از ابهت خاصی برخوردار بود. علاوه بر اینها از آمادگی بدنی بالایی برخوردار بود. او از دارخوین تا جاده آبادان اهواز جلوی گردان می­ دوید و دیگر نیروها پشت سرش می ­دویدند. تمام تصمیمات گرفته شده در جبهه توسط او، در خط ولایت بود و آنچه دستور ولایت بود در همان مسیر حرکت می­کرد.

وی در پایان سخنانش در خصوص مأموریت شهید حصاری در عملیات بدر مطالبی را بیان کرد.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار