ما آمادهایم-156/
دلنوشته زائران شلمچه برای شهدا؛ "ما غریبیم شهدا دستمان را بگیرید"
زائری در دفترچه یادبود یادمان شلمچه نوشته است: "شهدا رفتند جانهایشان را فدا کردند تا کشور و ناموسمان حفظ شود، پس ای خواهران و برادران حواسمان باشد خون شهدا را پایمال نکنیم."
به گزارش خبرنگار
دفاع پرس در جهاد رسانهای شهید رهبر، اگر از خادمان و زائران درباره بهترین یادمانهای عملیاتی سوال کنیم بیشترین نامی که میشنویم نام شلمچه است.
غروب زیبای شلمچه و حس بی نظیر سبکبالی، دل را راهی کربلای حسین(ع) میکند. روی تابلویی که در گوشهای از یادمان نصب شده نوشتهاند "تا کربلا یک سلام"، شلمچه کربلای ایران است. از اینجا تا کربلا راهی نیست، مگر نه اینکه در این خاک خون کسانی ریخته شده است که به عشق مولایشان از جانشان گذشتند؟! حس و حال زائران شلمچه را تنها کسانی میفهمند که در هوای آن نفس کشیدهاند.
در دفترچههای دلنوشته، خادمان و زائران از شهدا نوشتهاند. حسین زایری از شهرستان آران و بیدگل است او در یادداشتی نوشته است:
شهدا سلام، ما آمدیم، خاطرات شما در ذهن ما هست. شما الان ما را میبینید و زندهاید، شرمندهایم، خوش به حالتان، ما با شما عهد و پیمان بستیم که راهتان را ادامه دهیم و شفاعت شما را میخواهیم. تا به حال که نزدیک به 30 سال از جنگ گذشته محکم و استوار در بسیج و اماکن مذهبی راهتان را ادامه دادیم و از خداوند میخواهیم عمر باقی مانده را ختم به خیر کند.
خادمی هم نوشته است:
منم، یک خادم روسیاه، میدانم لیاقتش را نداشتم اما خود شما گفتید بیا، روسیاهم، میدانم، شرمسارم میدانم، گناهکارم، میدانم، من آمدهام با کوله باری از گناه! امروز روز آخر خادمی من است، اما کوله بارم هنوز سنگین است. امیدوارم سال دیگر هم بطلبید. دعا کنید شهید شوم...
علی از استان ایلام هم نوشته است:
شهدا رفتند جانهایشان را فدا کردند تا کشور و ناموسمان حفظ شود، پس ای خواهران و برادران حواسمان باشد خون شهدا را پایمال نکنیم.
منوچهر از شهرستان صحنه کرمانشاه هم از مسوولین برای حضور در راهیان نور دعوت کرده و نوشته:
ای کاش مسوولین رده بالای قسمتهای مختلف هم حداقل ماهی یکبار در این مکان بیایند تا بدانند و بفهمند که هنوز عزیزانی زیر این خاک هستند و هنوز حتی خانواده آنها از وجود جسم پاک و مطهرشان بی خبرند.
زهرا از رامهرمز در درددلی با شهدا نوشته است:
چیزی در دلم گیر کرده است. نمیدانم از کیست، نمیدانم از چیست، ولی میدانم، فکر میکنم میدانم از غریبی است. درد مشترکی بین من و تو، تو بین من غریبی و من بین خودم، راه چاره چیست؟! من از تو میخواهم که بین خود و خدایت غریب نیستی مراهم آشنا کنی تا خودم را پیدا کنم و بغض مانده در گلویم را آزاد کنم، یک نفر پیدا شده و مرا از غریبی نجات داده، کسی که خودش غریب نیست راه آشنایی برای همهای همچو من پیدا میکند.
انتهای پیام/