به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، در راستای کنگره ملی شهدای امدادگر کشور و بازدید از خانواده این شهدا همراه با دکتر «پیرحسین کولیوند» رئیس جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران راهی منزل این شهید میشویم تا با خانواده اولین شهید خلبان هلال احمر در دوران دفاع مقدس دیدار کنیم.
جایی پشت لانه جاسوسی سابق آمریکا که برای خودم یادآور خاطرات دوران دبیرستان سپاه است و اتفاقا پسر شهید هم از سر و صداها و تمرینات این دوران سخن میگوید و این که دوست داشت او هم در این دبیرستان تحصیل کند، اما به دلایلی از جمله مخالفت مادر نتوانست.
دکتر کلیوند به مقابل منزل میرسد و، چون مثل همه جای کشور، اینجا هم قطعی برق دو ساعته آنهم در همین ساعت اتفاق افتاده، قرار است چند طبقهای را با پای پیاده از پلهها بالا برویم.
وارد خانه میشویم، یک خانه ساده و معمولی است، دکتر کلیوند از وضعیت مادر میپرسد که پاسخ مشخص است پیری و هزاران درد و مشکل، اغلب سال البته به واسطه آب و هوا مادر در یکی از شهرهای شمال کشور ساکن است و پسر شهید که یکی از فرزندان این مادر است و هنوز مجرد اغلب به ایشان سر میزند.
دکتر از شغل پسر شهید میپرسد که جواب این است که الان دو سه هفته است که بیکار هستم، چرا که راننده تاکسی تهران به همان مقصد شهر اسکان مادر بودم، دو هفتهای است که تاکسی رو فروختهام و قصد دارم احتمالا یک کار تولید راه بیاندازم.
دکتر کلیوند از وضعیت خانواده بنیامین (همان پسر شهید پرسید)، اما ظاهرا وی که ۴۸ سال دارد، مجرد است. همین منجر شد به این تشویق که اگر ازدواج کند با همسر و مادرش یک سفر هوایی به عتبات عالیات عراق و زیارت شش امام در این کشور را مهمان هلال احمر هستند و همانجا شفاهی دستور داد.
البته مادر میگوید برایم سفر سخت است، مشهد باشد بهتر است، دکتر کولیوند خطاب به بنیامین میگوید: پس قبل از ازدواج، همین چند روزه با مادر مشهد بروید بعد از ازدواج هم با عروس مادر کربلا، مادر را هم معرفی میکنیم به یکی از بهترین پزشکان کشور که درد زانوی ایشان خوب شود.
کمی هم در ادامه خوشوبش و صحبت از همهجا و البته آقا بنیامین که به شدت به دکتر کولیوند ابزار علاقه میکند که میگوید همیشه پیگیر وضعیت شما هستم در دوره کرونا خیلی نگران شدم برای شما، خیلی شما را دوست دارم.
پایان جلسه با خروج مهمانان دیگر فرصتی شد تا با آقا بنیامین صحبتی داشته باشم، چون تا اینجا بیشتر از خانواده شهید صحبت شد، درباره پدرش سوال کردم.
چنین پاسخ را دریافت کرد: ایشان متولد اول مهر است ۱۳۲۵، پیش از انقلاب وارد ارتش شدند و خلبان هوانیروز بودند.
مادر من هم کارمند هلال احمر و الآن بازنشسته این نهاد هستند. در آن سالها هلال احمر فاقد ناوگان هوایی بود، فلذا از هوانیروز ارتش خلبانها با بالگرد به هلال اهمر مامور میشدند که با پیگیری مادرم که خودش در هلال احمر بود، پدرم با بالگرد مامور شد به هلال احمر، بحث جابجایی تیمهای پزشکی و امدادی و انتقال مجروحان عمده ماموریت ایشان بود. من چند باری در همان کودکی خدمت پدر بود. یادم هست که خودش بالگرد را تمیز و مرتب میکرد و خودش یا قوطی رنگ و قلمو بالگرد را رنگ سفید میزد و هلال هلالاحمر را نقاشی میکرد. چون باید بالگرد حتما با رنگ سفید متمایز میبود.
در نهایت پدر در یکی از همین پروازها هنگام انتقال مجروح ۲۴ دی ماه سال ۶۶ در عملیات ظفر ۶ در گردنه خان بر اثر اصابت گلوله سقوط کردند و تنها خلبان شهید دفاع مقدس هلال احمر نام گرفتند.
انتهای پیام/ 119