گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: «گرامیداشت سالروز آزادسازی خرمشهر» فرصتی شد برای دعوت از فرماندهان دفاع مقدس جهت حضور در ویژهبرنامهی تصویری «منور» که در خبرگزاری دفاع مقدس تهیه شده و ثبت خاطرات عملیات «الیبیتالمقدس». سردار سرتیپ پاسدار «مرتضی قربانی» از فرماندهان دوران دفاع مقدس، آن روزها را چنین روایت میکند.
آنچه ما در انقلاب اسلامی، در جنگ و در پیروزیها به دست آوردیم، همه از آنِ خداست. واقعاً اگر عنایات خدا، عنایات اهل بیت، عنایات شهدا و شجاعت رزمندگان نبود، ما امروز اینجا نبودیم. خب، دشمن با هدف براندازی نظام نوپای ایران، شهریور سال ۵۹، با طرح و برنامه و لشکر و سازماندهی مفصل حمله کرد. آمدند و بخشی از کشور ما را گرفتند، از جمله خرمشهر را. بنده ۳۴ روز جزو رزمندگانی بودم که در دفاع جانانه از خرمشهر حضور داشت. به لطف خدا آمدیم تا هم سازمان سپاه پاسداران شکل بگیرد و هم از نیروهای بسیج، سپاه و ارتش خوب استفاده کنیم. مدت یک سال در محاصره آبادان بودیم. پس از یک سال بحث و طراحی، به طور جدی و سلسلهوار عملیاتهایی طراحریزی شدند، که شکستن محاصره آبادان آغاز آنها بود.
ما توانستیم از سه محور به دشمن حمله کنیم. «حسین خرازی»، «احمد کاظمی»، بنده، «مهدی زینالدین» و تیپم از ارتش آمدیم، پلهای روی کارون را بستیم و دشمنی را که یک لشکر از کارون انتقال داده بود، همه را محاصره کردیم، اسیر گرفتیم، تلفات از دشمن گرفته و غنایم هم به دست آوردیم. بعد از شکست دشمن و حصر آبادان، عازم «بستان» شده، آنجا را هم آزاد کردیم. از دو محور عملیات کردیم، «حسین خرازی» تنگه چذابه را بست، بنده هم پل سابله و رودخانه «میسان» را بستم ... یعنی دشمن را از دو طرف در تپههای رملی دشمن را غافلگیر کردیم؛ یک جا هم در رودخانه میسان که راهش را بستیم و نقطه مقابل نیز هورالعظیم بود.
انجام عملیات فتحالمبین بهعنوان مقدمه آزادسازی خرمشهر
بعد از این مراحل عملیات فتحالمبین را انجام دادیم تا عمده قوای دشمن را منهدم کنیم. حسین خرازی با لشکر امام حسین (ع) از منطقه «عین خوش»، «ارتفاعات دالپری» آمد. احمد کاظمی و تیپ ۵۵ هوابرد از «رقابیه» آمدند و تنگه رقابیه را بستند. من هم با لشکر کربلا تنگه بُرقازه را بستم. یعنی این سلسله ارتفاعات پشت سر دشمن را بستیم. در همین عملیات، ۱۹ هزار نفر از دشمن اسیر گرفتیم. دشمن تلفات زیادی داد؛ حدود ۲۰۰ عراده توپ، تانک، نفربر گرفتیم که در پی گرفتن این غنائم، توان نظامی سپاه تا حدی افزایش پیدا کرد و لشکرهای ۲۷ حضرت رسول (ص)، ۷ ولیعصر (عج)، ۴۶ فجر، ۴۱ ثارالله (ع) اینجا شکل گرفتند.
شهید حسین خرازی
هدف نهایی ما فتح خرمشهر بود. برای اینکه خرمشهر را فتح کنیم، باید نیروهایمان را از منطقه فتحالمبین آزاد میکردیم و به منطقه خرمشهر میآوردیم؛ لذا به لطف خدا، اول فروردین سال ۱۳۶۱ عملیات موفق فتحالمبین را انجام دادیم. من آنجا در لشکر کربلا، ۱۷ گردان داشتم، در ضلع شرقی رودخانه کارون، از جاده آسفالته آبادان به خرمشهر که جدا میشدیم و میآمدیم لب کارون، آنجا مستقر بودیم. دشمن، برای اینکه از خرمشهر دفاع کند، سرتاسر جاده خرمشهر تا «دُب حردان» در اهواز را خاکریز زده، سنگربندی کرده و مواضعی برای نگه داشتن خرمشهر ایجاد کرده بود.
۱۵ کیلومتر پیادهروی در جاده اهواز به خرمشهر
از طرفی، آبی که ما رها کرده بودیم در منطقه، تا نزدیکی ایستگاه حسینیه آبگرفتگی ایجاد کرده بود. یعنی از «دب حردان» تا ایستگاه حسینیه در سمت جنوب شرقی جاده اهواز به خرمشهر آب بود. تا یک منطقه دیگر، که راه آب بسته شده بود و یک جادهای مانع نفوذ آب به سمت پایین شده بود؛ این منطقه به نیروهای من واگذار شد. در سمت راست منطقه نبرد، لشکر کربلا و تیپ ۵۵ هوابرد را مستقر کردیم و حدود ۱۲ گردان هم برای عملیات و مراحل بعدی پیشبینی کردیم. سمت چپ ما لشکر ۸ نجف به فرماندهی سردار کاظمی و لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بودند. اگر اشتباه نکنم، یک تیپ زرهی از لشکر ۱۶ قزوین هم حضور داشت.
شهید احمد کاظمی
عملیات برنامهریزی شد، شناسایی انجام گرفت. از محل آبگرفتگی یعنی از لب کارون تا جاده آسفالته، باید حدود ۱۵ کیلومتر را پیادهروی میکردیم تا به جاده اهواز به خرمشهر برسیم. بنده چند نفر از نیروهایم را شبانه به آب فرستادم. وارد خرمشهر شدند، شناسایی کردند، مواضع و قرارگاه دشمن را دیدند و اطلاعاتمان را تکمیل کردند. شب بعد هم بازگشتند. از طرف دیگر، دشمن چند موضع و مانع داشت؛ یکی نزدیک برخی نقاط رودخانه و دیگری در منطقهای که به آن «سید عبود» میگفتند که یک خط ممتد داشت ونیرو پشت آن مستقر بود. بین جاده خرمشهر و خط سید عبود یک خاکریز دیگر از دشمن بود که باید شناسایی صورت میگرفت. شناساییها انجام شد، کارها پیش رفت و بنا شد مرحله اول عملیات بیتالمقدس برای فتح خرمشهر انجام شود.
یادمان «دب حردان»
قرارگاههای نصر و فتح باید آماده میشدند، قرارگاه قدس هم از سمت «دب حردان» و هویزه باید میآمد. به لطف خدا، همه برنامهریزیها انجام شد و یگانهای نفوذیمان را از رودخانه عبور دادیم. بعد از ظهر روز دهم اردیبهشت که شب عملیات بود. ارتش پلی را آورد و روی رودخانه نصب کرد تا بتوانیم نیرو و ادوات خود را عبور دهیم. این کار هم انجام شد؛ پل را در مسیر رودخانه قرار دادند و با جریان آب همراستا و به سر پل متصل و امکان انتقال امکانات فراهم شد. عملیات فکر میکنم باید ساعت ۹:۳۰ تا ۱۰ شروع میشد و به لطف خدا قرارگاه فتح توانست آغاز عملیات را اعلام کند. در این میان، من، حسین خرازی و سردار احمد کاظمی، یک ارتباطات نزدیکی داشتیم برای اینکه از تجربهمون استفاده کنیم تا دشمن در جایی ما را دور نزند، ضربه نخوریم؛ اسیر ندهیم، شهید ندهیم. یعنی کاری که میکنیم، هم انهدام دشمن باشد، هم تصرف منطقه، هم تثبیت منطقه. یعنی اینجا دیگر دشمن نتواند آن را از ما پس بگیرد.
راهپیمایی خودرویی با چراغ روشن برای وحشتزده کردن دشمن
همه تدابیر را کردیم. یادم هست یک جلسهای با هم گذاشتیم همان ساعتهای غروبی که شب میخواستیم عملیات کنیم. من، حسین خرازی و احمد کاظمی. به هیچکس هم نگفتیم، به قرارگاه هم نگفتیم. گفتیم ما به محض اینکه خط دشمن را زدیم، خط اول دشمن در «سید عبود» را شکستیم، هر چه وسایل داریم از لودر، گریدر گرفته تا تانک، نفربر، توپ ۱۰۶، موتور و هر چه وسایل داریم، را با چراغ روشن روی جاده روانه کنیم و با سرعت برویم برای جاده خرمشهر به اهواز.
خب، به لطف خدا رمز عملیات گفته شد، عملیات را آغاز کردیم، دشمن را زدیم. دشمن قرارگاههای متعددی در مسیر عملیات تا جاده آسفالت داشت که ۱۵ کیلومتر راه بود. وقتی عملیات با موفقیت به اتمام رسید و پیروزی ما قطعی شد، برادران ارتشی هم که به ما پیوستند، طبق تصمیممان در جلسه سه نفره، گفتیم با چراغ روشن میخواهیم برویم روی جاده. دشمن سه چهار تا خط دفاعی در آن منطقه داشت که مستحکمترین مواضع را در آنها بنا کرده بود؛ لذا ما هم باید رعب و وحشت و ترس در دل ارتش بعث عراق ایجاد میکردیم تا بتوانیم ساقطشان کنیم. از اینرو وقتی که خط را شکستیم و حمله شد، سه لشکربا پیشتازی لشکر ۲۵ کربلا، از قرارگاه فتح دستور دادیم چراغها روشن شود. بر همین اساس، تانکها، جیپها و سایر وسایل نقلیه و خودرویی چراغها و نورافکنها را روشن کردند.
حیرت فرماندهان نظامی از چالاکی رزمندگان
شب اول عملیات که حدود ساعت ۲۲.۳۰ تا ۲۳ با دشمن درگیر شدیم، خطوط را پاکسازی کردیم و با همان وضعیت، با سرعت رفتیم سمت جاده اهواز به خرمشهر. دقیقاً یادم هست که ساعت ۲.۳۰ تا ۳ نیمه شب، ما رسیدیم روی جاده خرمشهر. سه لشکر همه با هم رفتیم؛ و وقتی رسیدیم روی جاده خرمشهر، به قرارگاه اعلام کردیم: «ما روی جاده خرمشهر - اهواز هستیم». قرارگاه باور نمیکرد. چون اگر پیاده میرفتیم، آن ۱۵ کیلومتر حداقل پنج ساعت طول میکشید؛ لذا با تعجب پرسید: «چطور رفتید؟»، اما با تجهیزات نظامی که داشتیم، اینقدر با سرعت رفتیم که دو ساعت و نیم، سه ساعت خودمان را رساندیم روی جاده.
این در حالی بود که دشمن در آن منطقه قرارگاه داشت، خط داشت، اما ما اصلاً اهمیتی به حضوردشمن ندادیم لذا رفتیم به سمت جاده و پخش شدیم در آن منطقه و جاده را تصرف کردیم. آقای محسن رضایی باور نمیکرد که ما رسیدهایم. خدا رحمت کند شهید خرازی را، با هم بودیم. آمد با هم با آقا محسن صحبت کردیم. آقا محسن میگفت: «اشتباه میکنید!» ما هم گفتیم: «نه!». شهید خرازی گوشی بیسیم را گذاشت روی آسفالت و با دست زد روی جاده و گفت، آقا محسن این صدا برای جاده آسفالت است. تمام سنگرهای دشمن را گرفتهایم و پشت جاده هم در خطی که ما بودیم، توپخانه دشمن قرار داشت.
شلمچه
در این عملیات من به عنوان خطشکن و هم مستقر در جناح راست بودم. یعنی سمت راست که ۱۵ کیلومتر آب گرفته بود و سمت مقابل که نوک خط بود در دست من و نیروهایم بود. لشکرهای ۸ نجف و ۱۴ امام حسین (ع) هم بعد از ما قرار داشتند. به لطف خدا، ما آمدیم و روی جاده آسفالت مستقر شدیم. نیروها در قرارگاه نصر از تدبیر ما را پیوری نکرده، ایستادند و با دشمن درگیر شدند که باعث شد ظهر روز اول عملیات، به جاده آسفالت خرمشهر ـ آبادان برسند. در این وضعیت ما هم در همان محدوده ۱۵ کیلومتر کارون که آبگرفته بود، کنار جاده آسفالته مستقر بودیم تا ظهر روز اول عملیات. سمت راستمان هم که آب گرفته بود، دو سه تا قرارگاه دشمن هم کنار ما و در محدوده خط عملیاتی ما حضور داشت.
سقوط دو قرارگاه دشمن توسط گردان مسلم
من به شهید «امانالله جَزینی»، شهید سلطانی از گردان «مسلم» لشکر ۲۵ کربلا که اهل درچه اصفهان بودند، ماموریت دادم که حمله کنید و قرارگاه دشمن را ساقط کنید، چون در عقبه ما قرار داشت. البته ما ۳ - ۴ کیلومتر را پیموده، جاده را گرفته بودیم، دورشان زده و محاصرهشان کرده بودیم، ولی مقاومت میکردند. مقاومتشان این بود که صدام فکر میکرد بعد از «بصره» را میتواند تا سالیان سال نگه دارد. حتی مصاحبه کرده بود که: «اگر ایرانیها توانستند خرمشهر را بگیرند، من کلید بصره را به آنها تقدیم میکنم».
شهید «امانالله جَزینی»
روز اول عملیات تا شب، ما دیگر جاده را تثبیت کرده بودیم. با قرارگاههای فتح و نصر با هم رسیدیم به جاده اهواز ـ خرمشهر. قرارگاه قدس در محور بالا عملیات کرد. تلفات هم به دشمن وارد کرد ولی دشمن با کمک لشکر ۵۶ زرهی خود که قوی هم بود، قرارگاه قدس را عقب زد. آنجا باعث شد که ما، هفت روز پشت جاده اهواز ـ خرمشهر بمانیم، تا اینکه تصمیم گرفتیم که مجموعا، گام دوم عملیات را از جاده آسفالت تا مرز بینالمللی جمهوری اسلامی برداریم. یعنی همان مرزی که در اختیار قوای دشمن بود.
طبق تصمیم، ما دو قرارگاه نصر و فتح، خود را رساندیم به مرز و مرز را تأمین کردیم. به محض رسیدن ما به مرز، جبهههای «دب حردان»، «هویزه»، جبهه به سمت شهر اهواز سقوط کرد و قرارگاه نصر لشکر ۵ و لشکر ۶ صدام را تعقیب کرد و آنها هم سراسیمه فرار کردند. خیلیها را گذاشتند و فرار کردند، آمدند عقب. یعنی ما جایی رفته بودیم که تقریباً عقبه آنها هم تهدید میشد. با این حال، منتظر بودیم که قرارگاه قدس بیاید. آنها مرز را تأمین کنند و بعد ماموریت بعدی مشخص شود. در این حین، ما روز هفتم، یعنی شب هشتم، به مرز بینالمللی رسیدیم. بعد از آن به مدت هفت روز، از دهم اردیبهشت به دشمن حمله کردیم. هفت روز پشت جاده اهواز ـ خرمشهر بودیم. بعد آمدیم تا مرز. مرز را هم از روز هشتم اردیبهشت تا روز چهاردهم، پانزدهم مرز را تأمین کردیم و قرار شد قرارگاه نصر برود و خرمشهر را تصرف کند.
آغاز مرحله سوم عملیات با قرارگاه نصر
قرارگاه نصر با نیروهایش رفتند. تقریباً مرحله سوم با حرکت قرارگاه نصر رقم خورد. اینها رفتند، ولی دشمن آنقدر استحکامات و سیمخاردار و میادین مین و دکلها و ماشینهای سوخته طراحی کرده بود، کانال و خاکریزهای متعدد زده بود که دور شهر را کامل بسته بود لذا قرارگاه نصر موفق نشد و برگشت. تقریبا روزهای هفدهم یا هجدهم جنگ بود، مقارن هفدهم یا هجدهم اردیبهشت سال ۶۱ یعنی تقریباً ۱۸ روز از عملیات «الیبیتالمقدس» میگذشت که یک جلسهای را با حضور سپهبد صیاد شیرازی، محسن رضایی، سید یحیی صفوی، سرهنگ نیاکی، سرهنگ سلیمانجاه، سرهنگ حسنی سعدی، سرهنگ عبادت و جمعی از فرماندهان قرارگاههای فتح و نصر روی جاده آسفالته اهواز به خرمشهر گذاشتیم. نشستیم و تصمیم گرفتیم که برای خرمشهر چکار کنیم؟ که خرمشهر را آزاد کنیم.
یادمان شهدای هویزه
شب دوم خرداد سال ۶۱، مرحله چهارم شروع شد. به لطف خدا، هم قرارگاه فتح توانست شهر را دور بزند و از روی «پل نو» وارد شهر شود، هم قرارگاه قدس چسبید به جاده شلمچه به خرمشهر، به سمت اروندرود. ما در این گوشه عمل کردیم، منتها این گوشه شلمچه و مرز، حساس بود. ۵۰۰ تانک، یعنی لشکر ۳، لشکر ۵، لشکر ۶ زرهی صدام در منطقه بودند. همهشان با ادوات و نفربرهایشان، هجوم میآوردند. ما میخواستیم گلوگاه را ببندیم. آتش سنگینی بود، تلفات سنگینی هم میگرفت. همه اینها را ما به جان خریدیم. از روی پتروشیمی ابوالخصیب، دیدهبانهای رژیم بعث به صورت واضح کف جاده آسفالت، یعنی پشت خط ما را میدیدند و گرای دقیقی برای شلیک به نیروهایشان میدادند؛ و ما عازم چنین میدانی شدیم که مثل یک قتلگاه بود، رفتیم تا در جاده شلمچه ـ خرمشهر به بصره، در منطقه شلمچه تا این نقطه را ببندیم. چون آنجا گلوگاه ارتش بعث بود و ما باید آن را میبستیم و راه ارتش صدام را خفه میکردیم. خب، به لطف خدا، شب دوم خرداد ما عملیات را همزمان شروع کردیم. در این گلوگاه اصلی، که جاده بصره به خرمشهر و تقاطع مرز بینالمللی بود، عملیات کردیم. جاده را گرفتیم، مرز را گرفتیم، از جاده مرز عبور کردیم و این گلوگاه را بستیم.
فشار به ارتش صدام از گلوگاه شلمچه
بنا شد لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) هم بیاید، از ما عبور کند، از سمت چپ جاده به سمت رودخانه اروند برود. این کار هم شد، آنها هم آمدند. ما در این نقطه شلمچه، نقطه درگیری، نقطه زد و خورد و نقطه فتح و پیروزی، اینجا بود. یعنی باید گلوگاه را که گرفتیم تا آنقدر فشار به ارتش صدام بیاوریم که سقوط کند و خرمشهر آزاد شود. ۲۰ هزار نیروی نظامی صدام داخل و اطراف خرمشهر بود که صدام آنها را با بهترین فرماندهانش فرستاده بود تا شهر را حفظ کنند.
ما هم این گلوگاه را گرفتیم و نگذاشتیم نه یک نفر فرار کند و نه یک نفر را گذاشتیم بیاید به سمت خرمشهر. شاید حدود ۱۰۰ دستگاه تانک و نفربر ما را زدند. آتش ما هم آتش آنچنانی نبود در عملیات بیتالمقدس، اما با همت دیدهبانها و آتش دقیق عزیزان توپخانه، آتش ما موثر بود و دشمن را در این منطقه قلع و قمع کردند و به پاتکهای دشمن جواب دادند. دشمن آنقدر آتش میریخت که همین جاده آسفالت و مرز شلمچه را شخم میزد و زیر و رو میکرد. یادم هست شب عملیات تا صبح رفتم تا برسم به جاده آسفالته و با لودر و بلدوزر جاده را بشکافم که قوای زرهی دشمن نتواند عبور کند. سینهخیز از میان زخمیها و جنازهها عبور کردم.
سردار «مرتضی قربانی» در کنار شهید «علی هاشمی»
سردار «مرتضی قربانی» در ایام دفاع مقدس
سردار «مرتضی قربانی» در کنار شهید «صیاد شیرازی»
بچهها جنازهها را روی هم گذاشته بودند و پشت این جنازههاسنگر گرفته بودند که ضدهواییها یا تیربار تانکها شهید یا زخمی نکند. من از بین همانها سینهخیز رد شدم، وارد جاده شدم، تدبیر کردیم، آتش سنگینی به سمت بصره اجرا کردیم و لودر و بلدوزرمان را زیر آتش آوردیم و حدود ۵۰ متر از جاده آسفالت خرمشهر به بصره را در نقطه مرزی تخریب کردیم. دیگر هیچ خودرویی از جاده آسفالته نمیتوانست به سمت بصره یا خرمشهر حرکت کند لذا به این شکل منطقه را تا شب تثبیت کردیم.
ما ۲۰۰ شهید تنها در این گوشه شلمچه دادیم. یعنی فتح خرمشهر حاصل تلاش لشکر ۱۴ امام حسین (ع)، لشکر ۸ نجف و دیگر یگانهایی بود که این گلوگاه را آزاد کردند. این نقطه، ارتش عراق را خفه کرد. من در یک شب تا روز دوم خرداد ۱۳۶۱ تقریباً شاهد بودم که دو گردان ما در اینجا قلع و قمع شدند، اما حتی یک متر از زمین را به دشمن ندادیم. به مدت ۷۲ ساعت، لشکر ۲۵ کربلا و تیپ ۵۵ هوابرد در اینجا وجب به وجب با دشمن جنگیدند. نه یک تانک را گذاشتیم نزدیک شود، نه حتی یک نفر را گذاشتیم که از دشمن عبور کند.
نفربرهای دشمن که به سینه جاده میآمدند و هر که از دشمن میآمد، نیروهای ما با آرپیجی میزدند. ملت شریف، عزیزان، جوانان! ۴۰۰ شهید فقط در همین نقطه از جاده خرمشهر به بصره، در نقطه مرزی دادیم تا توانستیم این گلوگاه ارتش بعث را در دست گرفته و راهشان را خفه کنیم و نزدیک به ۲۰ هزار اسیر از دشمن گرفتیم و خداوند سوم خرداد ۱۳۶۱، پیروزی بزرگی را نصیب ملت شریف ایران کرد.
انتهای پیام/ 112