به گزارش گروه فرهنگی دفاع پرس، کتاب "بابانظر" در 18 فصل تدوین شده است که در هر فصل خاطرات وی از انقلاب، جنگ و عملیاتهای مختلف است. در بخش آخر کتاب هم عکسها و اسناد را شامل می شود.
وی در سال 1325 در یکی از روستاهای اطراف مشهد در یک خانواده روحانی دیده به جهان گشود. ابتدا در مکتب خانه روستا درس خواند و سپس به مشهد رفت و در مدرسه عباسقلی خان مشغول درس خواندن شد تا اینکه در واقعه خرداد 1342 طلبه ها و علما را در مدرسه نواب مورد ضرب و شتم قرار دادند و عده ای را به شهادت رساندند. وی نیز طلبگی را رها کرد و به نانوایی و سپس بافندگی مشغول شد.
محمدحسن نظرنژاد از بنیانگذاران مسابقات پاچرخه در مشهد بود که معمولاً روزهای جمعه بین جوانان برگزار می شد.
وی به خاطر اینکه حاضر نشد عضو حزب رستاخیز شود، حدود دوازده روز تحت بازجویی قرار گرفت و کتک مفصلی خورد و در آخر با وساطت شخصی به نام سرگرد علوی آزاد شد.
فعالیت سیاسی او پس از آزادی و از طریق حاج سید علی موسوی و آقای صبوری آغاز شد و بیشتر اقدامات نظامی انجام می داد تا امور تبلیغاتی.
وی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی چند مأموریت یافت اول اینکه به سیستان و بلوچستان برود و جانشین رئیس ساواک خراسان را دستگیر کند که موفق شد. از فصل دوم این مجموعه شاهد فعالیت های انقلابی وی (که پس از پیروزی انقلاب اسلامی انجام شد) هستیم.
وی مدتی در گروه ضربت مالک اشتر مشغول به کار شد. بعد از اینکه سپاه پاسداران تشکیل شد، وی جزء 160 نفر اولی بودند که برای ورود به سپاه امتحان داد و قبول شد.
اولین مأموریت وی در سپاه، مسئولیت بخشی از عملیات سپاه برای کنترل مرز افغانستان بود و وی مدت 2 ماه، مسئولیت عملیات صالح آباد را برعهده داشت. بعد از عملیات صالح آباد، باوی تماس گرفته شد و مسئولیت گروهی از نیروهای سپاه به ایشان واگذار شد و وی به کردستان بفت و در کنار شهید چمران مشغول به کار شد.
شهید نظرنژاد در آذرماه سال 1361 رسماً به عنوان مسئول محور تیپ 21 امام رضا علیه السلام منصوب شد. ایشان در 25 عملیات، مستقیماً شرکت داشت اما به گفته خودش هیچ عملیاتی مثل عملیات نصر هشت برایش شیرین نبود.
محمدحسن نظر نژاد معروف به بابانظر تاریخ زنده بچه های سپاه و بسیج خراسان در جبهه و جنگ بود. بابانظر بیش از 140 ماه در مناطق جنگی بود، در بستان چشم و گوش چپ خود را از دست داد، در فکه کمرش شکست، در فاو قفسه سینه اش شکافت، گازهای شیمیایی به ریه هایش رسید و وقتی جنگ تمام شد 160 ترکش در بدنش بود که تنها 57 ترکش را توانستند از تن او بیرون کنند و 103 ترکش همچنان در پیکر قوی و نیرومند او که روزی از پهلوانان خراسان بود به یادگار ماند. آن روزها برایش 95 درصد مجروحیت و جانبازی نوشتند.
سالها پس از پایان جنگ سردار نظرنژاد به عنوان مسئول عملیات لشکر 5 نصر خراسان راهی کردستان می شود تا از واحدهای لشکر بازدید کند و در در همان کوه ها و قله ها که روزی جوانی او را دیده بودند به خاطر کمبود فشار هوا دچار تنگی نفس شده و به درجه رفیع شهادت می رسد.
در بخشی از کتاب می خوانیم انگار ستون جبهه شده بود، به محض آنکه برای معالجه به تهران یا مشهد برای چند روزی می رفت ، مرتب به او پیغام می دادند که برگرد، بدون او کارها در جبهه پیش نمی رفت .... دستش آنقدر به خاک جبهه متبرک شده بود که پدرش هنگام مرگ از وی خواست تا اولین کسی باشد که رویش خاک بریزد.
با مطالعه این کتاب درمی یابیم که او چگونه در تمام زندگی به خدا و ائمه اطهار علیهم السلام دلبستگی داشت و هیچگاه از وظایف دینی و اسلامیش قصور نکرد حتی در تکان دهنده ترین لحظات عمرش که دشمن را پشت سرش می دید.