ما آماده‌ایم-267/ مادر شهید "محمود به روش":

محمودم همیشه به من سر می زند

مادر شهید "محمود به روش" می گوید: شب یلدا بود و لباس پوشیده بود که برود، به او گفتم: امشب، شب یلدا است هندوانه گرفتم که دور هم بخوریم. گفت: من اینجا هندوانه بخورم و دوستانم در جبهه تیر بخورند؟!
کد خبر: ۷۴۹۴۷
تاریخ انتشار: ۰۳ فروردين ۱۳۹۵ - ۰۹:۵۹ - 22March 2016

محمودم همیشه به من سر می زند

به گزارش خبرنگار دفاع پرس در جهاد رسانه ای شهید رهبر، کفشهایش را درآورده بود و با قامت خمیدهاش دستش را به کمرش گرفته بود و با قدمهای آهسته و کوتاه دست بر دیوار گرفت و از درب ورودی دوم شلمچه وارد شد.

ذکر صلوات و دعای خیر و موفقیت برای نظام و مردم از لبش جدا نمیشد. جلو رفتم و  سلام کردم.

مادر شهید محمود به روش بود. اسم شناسنامهاش البته چیز دیگری بود که مادرش او را به نام محمود صدا میکرد.

از او پرسیدم چندمین پسرت بود که گفت: پسر اولم و ۱۳ ساله بود که در قیام ۱۷ شهریور در تهران یک پایش تیر خورد و در بیمارستان سینا تهران پایش را قطع کردند.

مادر شهید "به روش" ادامه داد: فقط سه پسر دارم که پسر بزرگم در سوسنگرد شهید و ۲ پسر دیگرم که خیلی از آنها راضی هستم زنده هستند که همه آنها از همان کودکی یتیم شدند.

او با اشاره به خصوصیات اخلاقی پسرش، گفت: کلاس سوم و یتیم بود که یک روز دیدم کاپشنی که برایش خریدم تنش نیست. به او گفتم کاپشن کجاست؟ گفت: در مدرسه جا گذاشتهام.

فردا که خودم به مدرسه رفتم، گفتند: صبح یک بچهای آمده بود که مادر نداشت، وقتی او دید کاپشن ندارد کاپشنش را درآورد و به او داد.

این مادر شهید ادامه داد: روزی دیدم که پسرم لباس خاکی به تن کرده، وقتی علتش را پرسیدم گفت میخواهد برود جبهه.

به محمود گفتم نرو من تنها هستم، گفت: خدا که هست.

به ماجرای جبهه رفتن پسرش اشاره کرد و گفت: شب یلدا بود و لباس پوشیده بود که برود، به او گفتم: امشب، شب یلدا است هندوانه گرفتم که دور هم بخوریم.

گفت: من اینجا هندوانه بخورم و دوستانم در جبهه تیر بخورند؟!

خاطره پسر شهیدش او را یاد ۲ پسر دیگرش انداخته بود و با نگرانی گفت: میترسم که این ۲ پسرم هم مرا تنها بگذارند چون خیلی خوب هستند.

با کاروان بنیاد شهید استان تهران آمده بود، دعا میکرد در حق جوانها و میگفت: خدا شماها را حفظ کند برای نظام و انقلاب.

مادر شهید "به روش" به پسر شهیدش اشاره کرد و گفت: محمود خیلی به فکرم است و همیشه به من سر میزند. همین چند وقت پیش ۲ هفته بود که به او سر نزده بودم. آمد پیشم و گفت میخواهم خانهام را بیاورم اینجا.

این مادر شهید ادامه داد: پسرم برایم گل میآورد و چند وقت پیش هم برایم نان و شربت آورده بود. شبهای جمعه خانهام بوی عطر و عود میدهد. وقتی که بیاید جز اینکه نازش را بکشم کار دیگری ندارم.

در پایان صحبتهایش دعای سلامتی و موفقیت بود که نثار جوانان این مرز و بوم میکرد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها