«تشیع» یعنی پیروی از مکتب اهل بیت (ع) برای ایجاد حاکمیت اسلام

امام خامنه‌ای در کتاب انسان ۲۵۰ ساله می‌فرمایند: «تشیع» یعنی پیروی از مکتب اهل بیت (علیهم‌السلام) برای ایجاد حاکمیت حقیقی اسلام، برای اعلای حقیقی کلمه قرآن  و برای روشن کردن و پیاده کردن معارف قرآنی در میان مردم.
کد خبر: ۷۵۰۹۷۷
تاریخ انتشار: ۱۳ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۸:۴۶ - 03June 2025

به گزارش خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، امام باقر (علیه‌السلام) روز اول رجب سال ۵۷ ه‍.ق در مدینه به دنیا آمدند و روز هفتم ذی‌الحجه سال ۱۱۴ ه‍.ق به‌دستور «هشام‌بن‌عبدالملک» دهمین خلیفه اموی به شهادت رسیدند. مزار ایشان در «بقیع» و در جوار مزار مطهر امام حسن مجتبی (علیه‌السلام)، امام سجاد (علیه‌السلام) و امام صادق (علیه‌السلام) قرار دارد.

در آستانه فرارسیدن سالروز شهادت حضرت باقرالعلوم (علیه‌السلام)، گریزی زدیم به کتاب «انسان ۲۵۰ ساله» که حاوی بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در مورد زندگی سیاسی-مبارزاتی ائمه معصومین (علیهم‌السلام) است و مرکز «صهبا» آن را گردآوری و تنظیم کرده است.

سازماندهی پنهانی امام باقر (ع) چه بود؟

«دوران زندگی امام باقر (علیه‌السلام) به‌طور کامل ادامه منطقی دوران زندگی امام سجاد است. اکنون دیگر، جمعی گرد آمده‌اند و شیعه دوباره احساس وجود و شخصیت می‌کند. دعوت شیعی که چند سالی بر اثر حادثه کربلا و حوادث خونین پس از آن مانند حادثه حرّه و حادثه توابین و سخت‌گیری‌های خلفا متوقف مانده بود و جز در پوشش‌های بسیار ضخیم ارائه نمی‌شد، اکنون در بسیاری از اقطار کشور‌های اسلامی مخصوصاً در عراق و حجاز و خراسان ریشه دوانیده و قشر وسیعی را به‌خود متوجه ساخته و حتی در دایره‌ای محدودتر به‌صورت یک پیوند فکری و عملی که می‌توان از آن به یک «تشکیلات حزبی» تعبیر کرد، درآمده است.

آن روزی که امام سجاد (علیه‌السلام) می‌فرمودند: «در همه حجاز، دوستان و علاقه‌مندان ما به ۲۰ نفر نمی‌رسند»، سپری شده و اکنون هنگامی که امام باقر (علیه‌السلام) به مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مدینه وارد می‌شوند، جماعت انبوهی از مردم خراسان و دیگر مناطق گرد ایشان را می‌گیرند و از مسائل فقهی سؤال می‌کنند.

کسانی، چون طاووس یمانی و قَنادَةُبن‌دَعامَه و ابوحنیفه و دیگران و که رجال نام‌آور دانش دین و البته در غیر جهت‌گیری امامت و شیعه به‌شمار می‌آیند، آوازه دانش وسیع امام (علیه‌السلام) را شنیده و برای استفاده و یا برای احتجاج و مجادله به او روی می‌آورند. شاعری، چون «کمیت اسدی» با آن زبان فصیح و هنر سرشار، مهم‌ترین اثر هنری‌اش قصیده‌هایی است به نام «هاشمیات» که دست‌به‌دست و زبان‌به‌زبان می‌گردد و مردم را با حق آل محمد (علیهم‌السلام) و فضل و دانش و ارج معنوی آنان آشنا می‌سازد. از سوی دیگر، خلفای مروانی بدان جهت که پس از دوران اقتدار ۲۰ ساله عبدالملک‌بن‌مروان (متوفی به سال ۸۶) و فروکوفتن همه سر‌های داعیه‌دار و فرونشاندن همه شعله‌های محالفت، احساس امن و رضایت می‌کنند و هم بدان جهت که متاع آسان به‌دست آمده خلافت را مانند گذشتگان خود قدر نمی‌دانند و هم نیز به‌جهت سرگرمی‌هایی که معمولاً لازمه آن جاه و جلال است، چندان به‌کار تشیع نمی‌پردازند و در نتیجه، امام (علیه‌السلام) و یارانشان تا حدودی از تعرض‌های آنان در امانند.

اوضاع از چندین جهت به‌سود امامت و تشیع تغییر یافته است؛ پس قهراً می‌توان نتیجه گرفت که امام باقر (علیه‌السلام) در دوران امامتشان گامی پیش رفته و تلاش و مجاهدت شیعی را به‌سمت آخرین گام، مرحله‌ای فراتر برده‌اند و همین است که شاخصه دوران امامت امام باقر (علیه‌السلام) را تشکیل می‌دهد.

در مورد امام باقر (علیه‌السلام) حرف زیادی هست؛ منتهی به دو نکته از زندگی ایشان اشاره می‌کنم؛ یکی از عبارت است از مبارزه آن حضرت (علیه‌السلام) با تحریف در معارف و احکام اسلامی؛ این چیزی بود که در دوران امام باقر از همیشه پیش از زمان ایشان، مشروح‌تر، مبسوط‌تر و گسترده‌تر انجام شد.

مقصود از مبارزه با تحریف این است که دین مقدس اسلام اساساً با معارف و احکامی که دارد و با آیات قرآن برای جامعه اسلامی یک خصوصیات و شرایطی را مقرر کرده؛ بلکه برای دنیای انسانی و زندگی بشر که اگر مردمی آن معارف را بدانند و به آن پایبند باشند، ممکن نیست که در جامعه‌ای که به نام اسلامی وجود دارد، بعضی چیز‌ها را تحمل کنند. مثلاً حکومت ستمگران ار یا حکومت فُساق و فُجار را یا حکومت از دین بی‌خبر‌ها را تحمل نمی‌کنند. تبعیض را تقسیم غیر عادلانه ثروت در جامعه را قهراً تحمل نمی‌کنند و بسیاری از این فساد‌هایی که در جوامع اسلامی هست، این با احکام اسلامی و با نظام اسلامی سازگار نیست.

بعضی از سلاطین و زمامدارانی که به‌عنوان خلافت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بر سرکار آمدند مانند بنی‌امیه و مروانی‌ها، اینها به‌هیچ‌وجه شایسته آن نبودند که بر جامعه اسلامی حکومت کنند و در دوران زمامداری خودشان انواع فسق، ظلم، فساد، تبعیض و جهل و انحراف‌های گوناگون وجود داشت. اگر قرار بود احکام اسلامی و آیات قرآنی همانطور که هست، برای مردم تبیین شود، امکان ادامه حکومت و زمامداری و قبضه کردن قدرت برای اینها نبود؛ این بود که دست به تحریف می‌زدند...

حالا ائمه (علیهم‌السلام) می‌خواهند حکومت اسلامی درست را سرپا کنند؛ می‌خواهند نظام علوی را برقرار کنند، چه باید بکنند؟  

اولین کار این است که ذهنیت مردم را عوض کنند؛ فرهنگِ به‌اصطلاح اسلامیِ ضد اسلامی را که در ذهن مردم مردم رسوخ کرده، از آنها بگیرند و جای آن را با فرهنگ خوب و صحیح  و قرآن حقیقی و توحید واقعی جایگزین کنند؛ این همان مبارزه فرهنگی است. پس مبارزه فرهنگی فقط نشستن و از احکام اسلامی چیز‌هایی را بیان کردن بدون یک جهت‌گیری و یک سَمت‌گیری انقلابی و مبارزی نیست، این مبارزه نیست؛ بلکه مبارزه فرهنگی این است که سعی کنند ذهنیت مردم و فرهنگ حاکم بر ذهن‌های مردم را عوض کنند تا راه را برای حکومت الهی هموار کنند و راه را بر حکومت طاغوتی و شیطانی ببندند و امام باقر (علیه‌السلام) این کار را شروع کردند. «باقرُ علمِ الاولین» یعنی این؛ حضرت (علیه‌السلام) شکافنده حقایق قرآنی و دانش‌های اسلامی بودند. واقعاً قرآن را برای مردم تبیین می‌کردند و لذا بود که هرکسی که نَفَس امام باقر (علیه‌السلام) به او می‌خورد و او وابسته نبود، سرسپرده نبود و سرش در آخور جایی بند نبود، یقیناً نظرش نسبت به وضع حاکمیت زمان برمی‌گشت؛ لذا بسیاری از مردمی که افراد متوسطی هم بودند، در زمان امام باقر (علیه‌السلام) به مکتب اهل بیت (علیهم‌السلام)، مکتب امامت و همان چیزی که در عرف رایج امروزِ ما به آن «تشیع» گفته می‌شود، گرایش پیدا کردند.  

«تشیع» یعنی پیروی از مکتب اهل بیت (علیهم‌السلام) برای ایجاد حاکمیت حقیقی اسلام، برای اعلای حقیقی کلمه قرآن  و برای روشن کردن و پیاده کردن معارف قرآنی در میان مردم.

ذهنیت هرکسی که امام باقر (علیه‌السلام) با او ارتباط پیدا می‌کردند و مطالب را به او می‌گفتند، تغییر پیدا می‌کرد. این، کارِ اول امام باقر (علیه‌السلام) بود که یک کار بسیار مهم و اساسی بود و بیشترین کار امام باقر (علیه‌السلام) هم این بود.

کار دیگری که در زندگی ایشان هست که آن عبارت است از «تشکل» ... امام باقر (علیه‌السلام) کسانی را از شاگردان و دوستان خود تربیت کنند، بالا بیاورند، به‌صورت اختصاصی آنها را مورد توجه قرار دهند؛ بعد آنها را به همدیگر وصل کنند و در سرتاسر دنیای اسلام آنها را به‌عنوان یک قطب، رکن، وکیل و نایب خود بگذارند که آنها کار ایشان را دنبال کنند و ادامه تبلیغات و تعلیمات آن حضرت (علیه‌السلام) را برعهده بگیرند. این سازماندهی پنهانی امام باقر (علیه‌السلام) بود که از زمان قبل از خودشان شروع شده بود، اما در زمان امام باقر (علیه‌السلام) هیجان بیشتری پیدا کرد و البته زمان امام صادق (علیه‌السلام) و امام کاظم (علیه‌السلام) به اوج خودش رسید...

احضار امام باقر (ع) به شام

در میان جریانات مهم اواخر زندگی امام باقر (علیه‌السلام)، از همه معروف‌تر، ماجرای جلب و احضار ایشان به «شام» پایتخت حکومت اموی است. برای آگاهی از چگونگی موضع امام (علیه‌السلام) در برابر دستگاه خلافت، خلیفه اموی دستور می‌دهد امام باقر (علیه‌السلام) را (و طبق برخی از روایات، امام صادق (علیه‌السلام) فرزند جوان و یار و همکار نزدیک پدر را نیز) دستگیر و به شام اعزام کنند. امام باقر (علیه‌السلام) را به شام و قصر خلیفه می‌آورند. هشام قبلاً به مجلسیان و حاشیه‌نشینان خود دستورهای لازم را برای هنگام روبه‌رو شدن با امام (علیه‌السلام) دیکته کرده است. 

قرار است ابتدا خود خلیفه و سپس حضار مجلس که همه از رجال و سرانند، سیل تهمت و شماتت را به‌سوی امام (علیه‌السلام) سرازیر کنند. وی از این کار، دو منظور را تعقیب می‌کرد:

نخست آنکه با این تندی‌ها و دشنام‌ها، روحیه امام (علیه‌السلام) را تضعیف و زمینه را برای هر کاری که مقتضی به نظر می‌رسد، آماده کند و دیگر آنکه خصم را در دیداری که میان عالی‌ترین رهبران دو جبهه متخاصم تشکیل شده، محکوم کند و بدین‌وسیله همه افراد جبهه او را با نشر خبر این محکومیت که به برکت بلندگوهای همیشه‌آماده خطبا و عمال و جاسوس‌های شخص خلیفه بوده و قابلِ اجراست، خلع سلاح کند.

امام (علیه‌السلام) وارد می‌شوند و بر خلافِ رسم و سنت معمول که هر تازه‌واردی باید به خلیفه، آن هم با ذکر لقب مخصوص (امیرالمؤمنین) سلام دهد، به همه حاضران رو می‌کنند و با اشاره دست، آنان را مخاطب می‌سازند و می‌گویند: السّلام علیکم. و آنگاه بی‌آنکه منتظر اجازه بمانند، می‌نشینند.

آتش کینه و حسد از این رفتار در دل هشام زبان می‌کشد  و برنامه را شروع می‌کند. «شما (اولاد علی (علیه‌السلام)) همیشه وحدت مسلمانان را شکسته و با دعوت آنان به‌سوی خود، میان آنان رخنه و نفاق افکنده‌اید و از سرِ نابخردی و نادانی، خود را پیشوا و امام پنداشته‌اید.» لَختی از این یاوه‌ها می‌گوید و ساکت می‌شود. پس از او نوکران و جیره‌خوارانش هریک سخنی در همین حدود می‌گویند و هرکدام به زبان امام (علیه‌السلام) را مورد تهمت و ملامت قرار می‌دهند.

امام (علیه‌السلام) در همه این مدت خاموش و آرام نشسته‌اند. وقتی همه سکوت می‌کنند، حضرت باقر (علیه‌السلام) برمی‌خیزند و می‌ایستند و رو به حضار، پس از حمد و ثنای خداوند و درود بر پیامبر (صلی الله علیه و آله)، در جملاتی کوتاه و تکان‌دهنده، سردرگمی و بی‌هدفی آن جمع پراکنده را به رُخِشان می‌کشند؛ بی‌اختیاری و آلت فعل بودنشان را همچون تازیانه‌ای بر سر و رویشان می‌کوبند؛ موقع خود و پیشینه افتخارآمیز خاندانشان را که منطبق با برترین معیار اسلامی (هدایت) است، روشن می‌سازند و سرانجام، نیک‌فرجامی راه خود را که برابر با سنت‌های خدا در تاریخ است، مطرح می‌کنند و روحیه متزلزل آنان را متزلزل‌تر می‌کنند:

«أَیُّها النّاسُ! أَینَ تَذهَبونَ؟ وَ أَینَ یُرادُ بِکُم؟ بِنا هَدَی اللهُ أَوَّلَکُم وَ بِنا یَختِمُ آخِرَکُم، فَإِن یَکُن لَکُم مُلکٌ مُعَجَّلٌ فَإِنَّ لَنا مُلکاً مُؤَجّلاً وَ لَیسَ بَعَدَ مُلکنا مُلک لِأَنّا أَهلُ العاقِبَةِ یَقولُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقینَ/ به کجا می‌روید ای آدم‌ها؟ و چه سرانجامی برایتان در نظر گرفته‌اند؟ به‌وسیله ما بود که خداوند گذشتگان شما را هدایت کرد و به‌دست ما نیز خواهد بود که مُهر پایان به کار شما می‌زند. اگر شما را امروز دولتی مستعجل است، ما را دولتی دیرنده خواهد بود و پس از دولت ما، کسی را دولت نیست. ماییم اهل عاقبت که خدا فرمود: عاقبت متعلق به صاحبان تقواست.»

در این بیان کوتاه و پُرمغز که تظلم، تحکم، نوید، تهدید، اثبات و رد را یکجا متضمن است، به‌قدری تأثیر و گیرایی وجود دارد که اگر پخش شود و به گوش مردم برسد، ممکن است هر شنونده‌ای را به حقانیت گوینده آن معتقد سازد. برای پاسخ گفتن به این سخن، نغزگویی و سخن‌دانی به همان اندازه لازم است که خودباوری و دل‌گرمی و اینهمه در مخاطبان امام (علیه‌السلام) نیست؛ پس چاره‌ای جز خشونت و زور نمی‌ماند.

هشام دستور می‌دهد که امام (علیه‌السلام) را به زندان بیفکنند؛ یعنی عملاً به ضعف روحیه و نارسایی منطق خود اعتراف می‌کند. امام باقر (علیه‌السلام) در زندان به روشنگری و بیان حقایق می‌پردازند و هم‌زنجیرهای خود را تحت تأثیر می‌گذارند؛ به‌طوری که از زندانیان کسی نماند که سخن ایشان را از بُنِ دندان نپذیرفته و دل‌بسته ایشان نشده باشد. مأموران ماوَقَع را به هشام گزارش می‌کنند.

این موضوع برای دستگاهی که در طول ده‌ها سال به‌صورت ویژه شام را از دسترس تبلیغات علوی دور نگاه داشته، مطلقاً قابل تحمل نیست. هشام فرمان می‌دهد که آن حضرت (علیه‌السلام) و همراهانشان را از زندان بیرون آورند. هیچ‌جا برای آنان مناسب‌تر از مدینه نیست؛ شهری که در آن می‎زیسته‌اند؛ البته با همان مراقبت‌ها و سخت‌گیری‌های همیشه و بیشتر و در صورت لزوم، فرودآوردن ضربه آخر و بی‌سروصدا حریف را در بستر و خانه خودش نابود کردن و وبال تهمت «امام‌کُشی» را به گردن نگرفتن. پس به دستور هشام، آنان را بر مرکب‌های تندرو که سراسر راه را بی‌وقفه طی می‌کنند، می‌نشانند و به‌سوی مدینه می‌تازند.»

انتهای پیام/ 118

نظر شما
پربیننده ها