به گزارش خبرنگار فرهنگ دفاعپرس، معصومه میرابوطالبی نویسنده حوزه کودک و نوجوان و عضو هیئت مدیره انجمن ادبی داستان جمعه است. معصومه میرابوطالبی متولد ۲۱ دی ماه سال ۶۰ از شهر قم، دارای مدرک کارشناسی ارشد ادبیات کودکونوجوان و نویسنده کتابهای؛ «مثل یک بوم سفید»، «از باغها به بعد»، «اژدهای دماوند»، «آن سوی دریای مردگان»، «پروفسور فوفو»، «هندوانه خوشحال»، «شهر من»، «عروسی درِ قوری»، «سفر دانهای» و «جوجههای آفتاب پرست» است. «معبد زیر زمینی» آخرین اثر این نویسنده است که مورد توجه رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز قرار گرفته و ایشان تقریظی بر کتاب نوشتهاند.
«معبد زیر زمینی» داستان تلاش جوانی برای یافتن شخصیت واقعی خود در دل خاک است. الیاس جوان سرخورده و تنهایی است که تلاش میکند نظر دیگران را نسبت به خود تغییر دهد. او از توسریهای دایی به ستوه آمده و تبدیل به جوانی منزوی و تنها شده. توجه زیاد مادر در مقابل دیگران غرورش را شکسته و حالا به دنبال راهی است تا به همه ثابت کند بچه ننه نیست و جنم دارد. الیاس به دنبال راه میگردد تا اینکه «حاج غلامحسین» مقنی از قم به روستای محل سکونت الیاس میآید و دنیای تازهای را به او نشان میدهد. دنیایی که شجاعت و شهامت لازمهی ورود به آن است. آشنایی با «حاج غلامحسین» اتفاقات تازه و غیرقابل پیشبینی را در زندگی الیاس رقم میزند.
تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب معبد زیرزمینی
بسمه تعالی
موضوع این رمان تازه و مبتکرانه است، نگارش آن هم شیرین و جذاب است. پرداختن به بخشهای حاشیهئی ولی مهم و تاثیرگذار دفاع مقدس کار لازمی است که نویسندهی این رمان شیوا از عهدهی آن برآمده است. استفاده از مقنّیهای یزدی را شهید صیاد شیرازی چند بار مطرح کرده بود و ماها از آن مطلع بودیم، اما اهمیت و ظرافت و دشواری آن به گونهئی که در این کتاب تشریح شده برای ما و دیگران امثال ما معلوم نبود. رحمت و رضوان خدا بر این هنرمندان کلنگ به دست.
برشی از متن کتاب
هم سن و سال من زیاد بودند توی مینی بوس. پنج، شش تایی میشدند. اسم بعضی هایشان را حین صحبت هایشان شنیده بودم و بقیه را نه. اول که سوار شدم، یک سلام خفهای کردم و چپیدم توی صندلی خودم. بعدتر هم فقط نگاهم از شیشه به بیرون بود. دوست پیدا کردن همیشه برایم سخت بود، حالا هم که افتاده بودم بین یک عالم آدم غریبه. یکی شان احمد بود، یکی شان صمد، یکی که بزرگتر بود اکبر، یکی دیگر که مسنتر از بقیه بود حسن و حسین و علی. نمیدانستم این اسمها برای کدامشان هست. یکی شان زد به شانهام. از روی صندلی تکی مینی بوس برگشتم و نگاهش کردم. یک لقمه نان گرفت طرفم.
-بخور. مادرم پیچیده
-ممنون. دارم خودم.
شانه بالا انداخت و در جا ساندویچش را گاز زد. یک لبخند کجوکوله تحویلش دادم و برگشتم به ساکم نگاه کردم. یک حس عجیب توی شکمم میپیچید و جرئت نمیکردم چیزی بخورم. بدماشین نبودم، یعنی توی ماشین حالت تهوع نمیگرفتم. با دایی خیلی اینطرف و آنطرف رفته بودیم برای کار، اما هیچ وقت این حس را نداشتم. مثل اینکه یک چیزی توی معدهام وول بخورد و بخواهد بیاید بالا، اما نیاید، یک چیز اضافه، یک موجود زنده...
حاجی غلام حسین نشسته بود جلوی مینی بوس و با راننده صحبت میکرد. چندتا از جوان ترها رفتند جلوی مینی بوس و شروع کردند با حاجی صحبت کردن. سرک کشیدم ببینم چه خبر است. ازش میخواستند چیزی برایشان بخواند. خزیدم سر جای خودم و باز نگاهم را انداختم به بیرون که یک دفعه دستی سنگین خورد به شانهام.
ـ شنیدهام صدای خوبی داری بخون.
سرم را که بالا کردم حاجی بالای سرم ایستاده بود و همه پسرها دورهام کرده بودند. به منمن افتادم، نمیدانستم حالا این وسط چه بگویم. یکی از پسرها گفت: حالا یه دهن بخون ناز کردم نداره.
یکدفعه یاد شب تاسوعا افتادم.... شروع کردم
یارب زجان حاضر شدم بر عهد و پیمانم
این کربلا، این من و این نوجوانانم
کمکم همه با من دم گرفتند
«معبد زیر زمینی» در ۱۶۵ صفحه به قلم «معصومه میرابوطالبی» به نگارش درآمده و توسط انتشارات «جمکران» در هزار نسخه منتشر شده است.
انتهای پیام/ 161