گروه استانهای دفاعپرس- «رئوف ذباح» فعال رسانهای؛ قصه پرماجرای حج ما با امضای اباعبدالله (ع) و سفر کربلا به پایان رسیده و حالا فرصتی مهیاست تا در خلوت شب اول محرم گذر کنم و دستاورد این سفر معنوی را مرور کنم.
تأمل کنم و ببینم رنج این سفر را چه پاداشی برازنده خواهد بود؟ به طوف طواف حرم یار دل خوش کنم و تکبیر در رکن حجرالاسود و آغاز طواف و تماشای جلال و شکوه کعبهی سیاهپوش؟! یا به دو رکعت نماز ناب پشت مقام ابراهیم؟
یا نظر کنم به شب ویژه عرفات که یک شب زودتر از همه حاجیان دعوت شدم و در خلوت صحرای عرفات خیره خیره به خاک این سرزمین، ردپای اباعبدالله (ع) را جستوجو کردم، آنگاه که بر روی همین خاک و زیر آسمان و آفتاب سوزان ذیحجهی سال ۶۰، ایستاده دعای عرفه را زمزمه کرده و تو را به آفرینش جزء به جزء انسان میبرد و مهیای سجدهی شکرت میکند؟
یا به مزدلفه و مشعرالحرام و شب خاص وقوف در این صحرا دل خوش کنم؟ و یا به طلوع آفتاب صبح عید قربان در این سرزمین که تو را پیاده به بلندای ارتفاعات منا میبرد و لَختی بعد در مسیر جمرات تو را به فکر فرو میبرد که این مسیر پیاده منا تا جمرات وقت شمردن هواهای نفسانی است که تو را خیلی جاها زمینگیر کرده و الان فرصت فراهم است تا در رمی جمره عقبی و پرتاب هفت سنگ این عهد را با خدا ببندی که در مقابل هوای نفس مقاومت کنی.
نمیدانم شاید هم باید به لحظه اعلام قربانی و حلق (تراشیدن موی سر) و تقصیر (کوتاه کردن موی سر) دل ببندم و بگردم شاید آنجا گمشدهی معنوی این سفر را یافتم. اما خبری نیست جز تأمل و درنگ، جز فکر و اندیشه.
به مکه برمیگردیم و دوباره برای تکمیل حج به طواف حرم یار نائل میشوی. هنوز وقت هست و من که فرو رفتهام در این وادی و در دور هفتگانهی طواف، نمیدانم کجای کار لنگ میزند تا اینکه به سعی در صفا و مروه میرسی.
عجب جای ویژهای است. عطر قدمهای یک مادر مضطر و درمانده به مشام میرسد. هفت بار بین دو کوه صفا و مروه را رفته و آمده تا برای کودک عطشان خویش قطرهی آبی مهیا کند. مهتابیهای سبز آویزان از سقف جای درنگ است. قصهاش شنیدنی است.
هاجر این چند قدم را در این سعی، هروله کرده و دویده. مادر است دیگر بیتاب فرزند تشنهاش شده، هروله کرده و دویده و در دور آخر پروردگارش مزد این مضطر شدن و اضطراب و ترس را جوشش زمزم از زیر پاهای اسماعیلش قرار داده. مادری که گریان و مضطرب دویده و زمزم به احترامش از زیر پاهای کودکش جوشیده، جای درنگ است چه حکمتی است.
مادری دیگر هم در اضطراب عطش کودک شش ماهاش، قنداقه کودک را به دستان پدر سخاوتمندش سپرده و او برفراز دست بالا برده تا قطرهی آبی برای اسماعیل کربلا بگیرد.
اما جواب این مادر بجای جوشش زمزم از زیر پای کوچک علیاصغر یا لااقل بارانی سیراب کننده، تیر سهشعبه حرمله است. خدایا چه حکمتی است؟
مادری در مکه مزد مضطر شدنش زمزم و مادری در کربلا جواب اضطرابش تیر و خون و قنداق سرخ؟
میدانید لحظههای پایانی حج بود و باید از همین قصه ثبت شده در تاریخ برگی برای خویش جدا میکردم.
به ذهنم نشست این جواب خدا برخی را دوست دارد و زمزم میبخشد و برخی را ویژهتر دوست میدارد و جدا میکندشان و خونشان را خونبهای بقای یاد خودش میکند. حسین (ع) همهی هستیاش را به میدان ایثار آورد و همه را در محضر یار قربانی کرد و برگزیده شد.
شب اول محرم است و من همچنان زیر نور مهتابیهای سبز مسیر صفا و مروه گیر کردهام و دارم قصهی این دو مادر را مرور میکنم و مزد اضطرابشان و حکمت الهی؛ و مادرانی را به یاد میسپارم که جان شیرین فرزندان خویش را از زیر قرآن عبور داده و در قربانگاه فتح، قربانی محضر یار نمودند و همچنان یکپارچه اسوه صبر و مقاومتاند.
صبر و صبوری هم مزه خاصی دارد خداکند طعم صبر را بچشیم و اگر انتخاب نمیشویم و جدا نمیشویم لااقل زیر پای ما هم زمزمی از معرفت بجوشد. انشاءالله.
انتهای پیام/