به گزارش گروه فرهنگ دفاعپرس، فیلم «کارآموز» ساخته علی عباسی، اثری واقعگرا (رئال) با روایتی خطی است که به دوران جوانی دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا میپردازد. تمرکز اصلی فیلم بر جاهطلبی و حرص ترامپ برای کسب ثروت و قدرت است، اما در پرداخت به این موضوع، اثر دچار ضعفهای عمدهای است. فیلم با پافشاری ترامپ برای همکاری با یکی از وکلای زبده و با نفوذ آمریکا آغاز میشود. وکیلی سرد، جدی و خودبزرگبین که شرط پذیرش پروندههای ترامپ را اطاعت محض او میداند.
ترامپ، ناگزیر، این شرط را میپذیرد تا هم به املاک پدرش سامان دهد و هم رؤیای ساخت «تاور ترامپ» را محقق سازد. این برج، در حقیقت، شیء دراماتیک داستان است و قصه را به دو بخش «ترامپ قبل از قدرت» و «ترامپ پس از ساخت برج» تقسیم میکند. فیلم تلاش دارد تا تحول ترامپ را تحت تأثیر ثروت، شهرت و قدرت نشان دهد؛ تحولی که او را نسبت به اطرافیانش بیاعتنا و متکبر میکند، تا جایی که حتی نزدیکترین افراد زندگیاش، از وکیل گرفته تا همسرش، را نیز از خود میراند. با این حال، فیلم در پرداخت ساختاری و فرمیک، بسیار ضعیف عمل میکند و ردپای ناشیگری فیلمساز به وضوح قابل مشاهده است. از جمله این ضعفها میتوان به پرداخت سطحی شخصیت خود ترامپ و اطرافیانش اشاره کرد.
در فیلم، هیچ تمرکزی بر ویژگیهای شخصیتی منحصربهفرد آنها وجود ندارد. به عنوان مثال، ابهامات درباره گرایش جنسی و علت مرگ وکیل او (بیماری ایدز) کاملاً نادیده گرفته میشود. همچنین، شخصیت همسر ترامپ، که در جوانی یک مدل مشهور جهانی بوده و حواشی بسیاری داشته است، در فیلم تنها با چند دیالوگ کوتاه و بیاهمیت درباره علاقه او به مدلینگ، به تصویر کشیده میشود. بازیها در این فیلم کاملاً کلیشهای و به دور از شخصیتهای واقعی هستند، به خصوص در مورد ترامپ و همسرش که هیچ شباهت رفتاری با کاراکترهای واقعی خود ندارند. از نظرگریم نیز، ترامپ و همسرش هیچ شباهتی به چهره واقعیشان ندارند. فضاسازی، طراحی صحنه و لباس نیز حرف خاصی برای گفتن ندارند.
قاببندیها معمولی و تدوین نیز در سطح پایینی قرار دارد. فیلم ریتمی شتابزده دارد و برخی نکات مهم را یا نادیده میگیرد یا با سرعت از آنها عبور میکند. درام و شخصیتپردازیها بسیار ضعیفاند و در مجموع، انتظارات مخاطب از دیدن ترامپ با تمام خباثتها، غیرقابل پیشبینی بودنها و زوایای شخصیتی و هویتی او برآورده نمیشود. در نهایت، ترامپ برای مخاطب، شخصیتی غیرواقعی معرفی میشود. فضای فیلم سرد است و بیشتر زمان قصه به حضور ترامپ و وکیلش در ادارات، دادگاهها و رشوهدادنها برای ساخت برج ترامپ میگذرد که جذابیت خاصی برای مخاطب ندارد. شاید تنها نقطه عطف این رابطه، بازی خوب وکیل ترامپ و آموزش اصول کاری به او باشد، اما لحن بیان و طرز گویش وکیل ترامپ، که کاملاً شبیه گنگسترهای آمریکای جنوبی است، نامشخص میماند. مشخص نیست که آیا این لهجه رایج وکلای با نفوذ آمریکاست یا شخصیت وکیل واقعاً اینگونه است؟
این نیز بخشی از ابهامات و پردازش ناقص شخصیتهاست.ای کاش فیلمساز به جای تمرکز صرف بر ثروتمندشدن ترامپ، با فوکوس بر چگونگی به قدرت رسیدن سیاسی او از طریق لابیهای ماسونی و شخصی، هویت و ماهیت اصلی او، طرز بینشاش به اطرافیان و خانواده، طمعاش برای ریاست بر جهان و چرایی آن، لایهبرداری میکرد. اینگونه روایت، بیشک داستان ترامپ را غیرواقعی و نیمهکاره رها نمیکرد و جذابیت بیشتری نیز داشت. این رویکرد میتوانست بخشی از کاستیهای فیلم را جبران کند و هیچچیز در این بین حیف نمیشد. چرا که فیلمساز در مورد شخصیت خاصی فیلم میسازد که یکی از تأثیرگذارترین چهرههای عصر معاصر است و طی چهار سال، دو بار رئیسجمهور ایالاتمتحده شده که خود یک رکورد جدید است.
با فرض نگاه عمدی انتقادی (سیاسی، ضدترامپ یا سرکوب حزب جمهوریخواه) و با توجه به همزمانی ساخت یا اکران فیلم در دوره دوم ریاست جمهوری ترامپ، فیلمساز برای ساخت چنین اثری از چنین شخصیتی میبایست جسارت بیشتری به خرج میداد. اما با این نوع قصه و شیوه روایت کماثر، بعید نیست که مخاطب با خود بگویدای کاش این اثر به صورت سریال یا اپیزودیک ساخته میشد تا تکلیف کامل ابعاد گستردهتری از شخصیت ترامپ مشخص میشد و اثر نیز قوام بیشتری مییافت. همانطور که گفته شد، در «کارآموز» ترامپ واقعی از زوایای مختلف اخلاقی، شخصیتی و هویتی اصلاً برای مخاطب دیده و معرفی نشد و در این مورد، اثر کلی لکنت داشت.
اشاره به چند ضربالمثل و شعارهای نمادین که قدرتمندان معمولاً برای موفقیت (برندهشدن و بازندهنبودن) به آنها تکیه میکنند تا دلیلی برای معرفی وجهه، شخصیت، بینش و ماهیتشان باشد، شیوهای کلیشهای است که به کرات در آثار دیگر مشاهده شده است. به همین خاطر، بیاغراق میتوان گفت تکلیف فیلم با خودش هم معلوم نبود. فیلمساز بنا به احتیاط یا هر دلیل دیگری، از جسارت در پرداخت بسیاری از مسائل پرهیز و از خیلی چیزها اجتناب کرد و به قول معروف «یکی به نعل میزد و یکی به میخ»؛ یعنی گاهی از ترامپ و جسارت او تمجید و گاهی انتقاد میکرد. به زبان سادهتر، اینگونه قصه و روایت به مخاطب این برداشت را میدهد که فیلمساز به دنبال سوژهای رفته که از وسعت جهانبینی و جسارت خودش وسیعتر است.
به زبان محاوره، فیلمساز در برابر سوژه کم آورده و حق مطلب ادا نشده است. در جایگاه نقد نیز، در اینگونه آثار، فیلمساز باید ملزم به شناخت درست و صحیح از شخصیتهای تأثیرگذار تاریخ، چه خوب و چه بد، از گذشته تا عصر معاصر باشد تا آنچه که هست را به واقع به نمایش بگذارد؛ نه کمتر و نه بیشتر. یا به اندازه وسعت افکار آنها بیندیشد، یا وسعت افکار آنها را بهتر درک و هضم کند تا نمایش واقعیتر و منطقیتری را به اجرا بگذارد. اینگونه اثر او هم باورپذیرتر و هم مخاطب با اثر او همذاتپنداری بیشتری میکند و اثرش را تمجید میکند.
منبع: کیهان / علی عینی
انتهای پیام/ 161