به گزارش خبرنگار دفاعپرس از اردبیل، «فاطمه مردانه» نویسنده و پژوهشگر حوزه دفاع مقدس در استان اردبیل است. وی در مقطع کارشناسی، رشته تاریخ را فرا آموخته و در مقطع کارشناسی ارشد نیز به تهیهکنندگی رادیو رو آورده است. این محقق، بیش از ۴۰ پژوهش در خصوص زندگینامه شهدا انجام داده و ۲۱ کتاب صوتی و چندین کتاب نوشتاری در حوزه دفاعمقدس را به ثبت رسانده است. فرصتی شد تا با حضور وی در دفتر خبرگزاری دفاعمقدس استان اردبیل، آشنایی بیشتری با آثار و پیشینه اقدامات او داشته باشیم.

دفاعپرس: چگونه وارد نویسندگی در حوزه دفاعمقدس شدید؟
مردانه: بنده خیلی دوست داشتم خاطرات پدرم رو بنویسم، چون زمانی که بچه بودم، او به تعریف خاطرات جنگ از زمان حضور خود در کردستان میپرداخت.
پس تصمیم گرفتم به ضبط خاطرات پدرم از دوران دفاعمقدس مشغول شوم و پس از چندین ساعت ضبط خاطرات، قریب به هفت ماه طول کشید که آنها را پیادهسازی کرده و در قالب کتابی با عنوان "در حصار گرگها"، ارائه دهم.
همچنین حدود ۲۱ کتاب صوتی نیز در این حوزه و با حمایت اداره کل حفظ آثار دفاعمقدس استان اردبیل به ثبت رسانده و تهیهکنندگی کردم که میتوان به آنها اشاره داشت: رها در آسمان، چریک ساوالان، مهمان بهمنشیر، ب مثل بابا، ع مثل عشق، سمفونی توپها، مرزبانان عاشورایی، شب برفی، من و ارشد آسایشگاه، ایستاده در مقابل تانک، مرا دکتر خطاب نکن، فرشته ای آمین گفت، هفتمین فرمانده، تبسم سرخ، بی دوست به سر شد، پسران بهشت، صدقه یادم رفت، طبیعت گناه آلود، حدیث سیمرغ، پسران بهشت، آرزوی فرمانده من، نشانی.
دفاعپرس: استقبال پدر، برای تالیف خاطراتشان از دوران دفاعمقدس چگونه بود؟
مردانه: پدرم ابتدا میگفتند که این همه خاطرات را نمیتوانی به هم ببافی و جور در بیاوری و من میگفتم شما همکاری کن نوشتن خاطرات با من؛ پس شروع کردیم به نوشتن و نقل خاطرات.
هرچه جلوتر میرفتیم، تشریح داستانهای جنگ تحمیلی اشتیاق من را برای کار بیشتر میکرد و پدر با دیدن این اشتیاق، خیلی از من حمایت کردند.
عملیات آخر؛ وظیفهای شخصی برای ادای دین
دفاعپرس: تالیف آثار مربوط به دفاعمقدس از چه نظر ضرورت دارد؟
مردانه: هرچه بیشتر وارد این کار شدم و خاطرات و رشادتهای این عزیزان را شنیدم و دیدم که چقدر در راه کشور، پایبند به دین بودند و اینکه توانستند از جان خود در راه اهداف والایی که دارند بگذرند، باعث شد تا این موضوع به عنوان عملیات آخر در ذهن من تثبیت شود.
به فرموده حضرت آقا، نوشتن این کتابها به منزله عملیات آخر است و باید این رشادتها به گوش آیندگان و نسل پویای امروز برسد تا بدانند چه جانفشانیها برای کشور شده است.
دفاعپرس: ثبت روایتهای دفاعمقدس چه حس و حالی دارد؟
مردانه: از آنجایی که نزدیک به ۴۰ زندگینامه شهدا را از طریق پژوهش و مصاحبه و به صورت تحقیقی کار کردم، وقتی برای تالیف خاطرات شهدا و رزمندگان، در میان مادران و خانوادههای آنها قرار گرفتم، احساس کردم که نوعی تکلیف بر عهده من است.
چون مدرک کارشناسیام در رشته تاریخ بود، احساس کردم که میتوانم در زمینه ثبت تاریخ کارهایی انجام دهم؛ بدین ترتیب شروع این کار با حس و حالی متفاوت و بر حسب انجام وظیفه، شروع شد.
اشک دختر برای روایات پدر رزمنده
دفاعپرس: چرا نام اولین کتاب خود را "در حصار گرگها" انتخاب کردید؟
پدر من از دوران نوجوانی آنطور که تعریف میکرد، در مزرعه و محیط بیرون و کار خود، با حیوانات درنده، چون گرگ و روباه رو در رو میشد.
علاوه بر آن، زمانی که در اسارت بودند، خواستم این نوع اسارت را به گرگی که در حصار قرار دارد، تشبیه کنم؛ محاصرهای که از یک گردان ۱۲۰ نفره، در نهایت ۳۰ نفر، زنده بیرون آمدند.
دفاعپرس: آیا شده تا کنون با شنیدن روایتها و خاطرات، احساساتی شوید؟
مردانه: در خاطراتی از پدرم، جایی که همه فکر میکنند در اسارت دشمن، آقا فضیلت شهید شده و مادرشان یعنی مادربزرگم وقتی این پیام را میشنود، آن را با قدرت ایمان خود نادیده میگیرد و همین باعث میشود تا مدتی بیمار شود.
پس از مدتی، پدرم فرصت میکند تا با نوشتن یک دستنویس، خبر از زنده بودن خود بدهد و همین نقطه عطفی بود که باعث شد در حین روایت، گریهام بگیرد و خاطرهای ماندگار از روایتی حماسهوار، ثبت شود.
دفاعپرس: وظیفه امروز اصحاب قلم در حفظ و نشر آثار دفاعمقدس چیست؟
مردانه: این رسالت، رسالتی عظیم بوده و هر نویسندهای که توانایی را در خود حس میکند، باید وارد این حوزه شده و با نوشتن و تالیف آثار دفاع مقدس، دین خود نسبت به شهدا را ادا کند.
من به عنوان یک نویسنده جوان، وظیفه خود را در حفظ میراثی ماندگار برای نسل آینده دیدم تا با توانایی خود، داستان رشادتهای رزمندگان را به نسل آینده منتقل کنم.
دفاعپرس: قسمتی از کتاب "در حصار گرگها" که بیشتر برایتان جذابیت دارد را برای مخاطبان، بخوانید.
مردانه: پشت جیپ ایستادهام. چهها که نمیبینم. سر میچرخانم؛ چند قدم آن طرفتر، نگاهم روی جسد بیجانی قفل میشود. بین سر و تنش خطی از خون میبینم؛ روی قفسه سینهاش چیزی دیده میشود.
فرمانده به طرفش میرود. کاغذ خونی را از زیر سنگ، روی سینهاش میکشد. انگشتانش به لرزه افتاده. دست چنگ گرگها را میخواند:
این سرباز آخرین نفرتون بود که مقاومت میکرد. با رگبار اینگونه سرش را بریدیم. اگر دوباره به این پایگاه برگردید عاقبت سربازانتان این است.
لبهایم میلرزد؛ اشک در چشمانم حلقه زده. بغضم را فرو میخورم. با دریچه سلاح کالیبر ۵۰ ور میروم.
فرمانده، کاغذ خونی را لای مشت فشار میدهد و میگوید: برو پایین! سلاح رو تو سنگری استتار کنید گرگها تشنه خونن.
انتهای پیام/