گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: نگاهی به عملکرد سیاه منافقین نشان میدهد که تار و پود کارنامه ننگین این گروه تروریستی، با جنایت و آدمکشی، دزدی و راهزنی، بمبگذاری و آتش زدن جان و مال مردم و همچنین فساد و تباهی تافته شده است؛ جنایتکارانی که حرکت شوم خود را پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با دورویی و ریا، توطئه و دسیسه آغاز کردند و کوشیدند تا با بر چهره کشیدن نقابهای رنگارنگ، ماهیت واقعی خود را بپوشانند؛ اما آنگاه که همه نیرنگهایشان نقش بر آب شد، در اوج ورشکستگی و درماندگی علناً دست به جنایت و کشتار مردم گشودند که اعترافات صریح از زبان خود این تروریستها و همچنین روایات مردم، پرده از شقاوت این گروهک ترویستی برمیدارد و با نمایان ساختن گوشهای از جنایات آنها، ماهیت واقعیشان را برملا میسازند.
نمونهای از این جنایات، بمبگذاری در اتوبوسی واقع در شیراز، در سال ۱۳۶۲ است که با حدود ۳۵ مسافر در حال تردد بود؛ جنایتی که در پی آن افراد زیادی، از جمله یک کودک حدود پنج ساله مجروح شد و به شهادت رسیدند.
اظهارات پدر داغدار طفل خردسالی که در آتش نفاق سوخت
چگونگی اتفاق این حادثه به این طریق بود که بنده حدود چند سال در ابیوردی زندگی میکردم و تا اینکه مدت ۲ هفته قبل که این اتفاق رخ دهد، بنده از ابیوردی به اکبرآباد در نزدیکی شیراز رفتم و صبح روز عید غدیر به شیراز با خانواده خود و یکی از خواهرانم آمدیم تا اینکه برای زیارت به شاهچراغ برویم و بعد از آن رفتیم ابیوردی خانه پدرزنم و ظهر هم آنجا بودیم و عصر نزدیکی ساعت ۳ ما خداحافظی کردیم که به اکبرآباد، به خانه خود برویم.
موقعی که آمدیم سوار اتوبوس شدیم و نزدیک بود که به فلکه نمازی برسیم، ناگهان چهار دختر که در عقب اتوبوس بودند و در این حادثه شریک بودند، یکی از آنها گفت: «مردم، توی اتوبوس بمب گذاشتهاند» و راننده بلافاصله اتوبوس را نگه داشت و بمب منفجر شد و همینطور که اتوبوس در حال سوختن بود و مردم حدود ۳۵ نفر در اتوبوس بودند، هرکس تلاش میکرد که جان خود را نجات دهد و دخترها که همان منافقین ضداسلام و ضدخدا بودند، فرار کردند و هیچکس نتوانست آنها را دستگیر کند. و، چون آتش از عقب اتوبوس بهطرف جلو شعلهور میشد، تمام افراد داخل اتوبوس فرار کردند که از درب جلو خارج شوند.

در این لحظه بنده هم با زن و بچه خود فرار کردیم که جان خود را نجات دهیم؛ اما در این هنگام درهای اتوبوس که باز بود و مردم خارج میشدند، ناگهان بسته شد و من و زن و بچههایم در ماشین و در شعلههای آتش ماندیم و اشخاصی که از نظر رادیو و تلویزیون نام آنها ذکر شد که سوخته بودند، همگی در آتش بودند و در این حادثه دو تا از بچههای من سوختند؛ که یکی از آنها تبدیل به ذغال گشت و دیگری الان از روز عید غدیر تا حال، در بیمارستان نمازی بستری است و حدود ۲ روز در بیمارستان سعدی بود.
اظهارات یک شاهد عینى
بنام خداوند در هم کوبنده ستمگران و با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران امام خمینی.
روز عید غدیر بود. ۲۵ مهرماه سال ۱۳۶۰ هجری شمسی. ساعت ۴ بعدازظهر اتوبوس خط یک از ابیوردی بهسوی مقصد شاهچراغ حرکت کرد. وقتی که من سوار شدم سه دختر در قسمت آخر اتوبوس نشسته بودند که ظاهری پوشیده با چادر داشتند. من در ردیف جلو نشستم. اتوبوس تقریباً پر شده بود. هنوز اتوبوس به پل نمازی نرسیده بود که یک نفر که یکی از همان دختران بود، با صدای بلند گفت آقای راننده نگه دارید بمب توی ماشین گذاشتهاند، راننده هم توقف کرد.
قسمت دو درب جلو و عقب اتوبوس باز بود، تعدادی از مسافرین پیاده شدند؛ ولی هنوز نیمی از مسافرین در اتوبوس بودند که بمب منفجر شده و درهای اتوبوس بسته شد. اتوبوس در حال سوختن بود و دود غلیظی که انسان را به حالت خفگی میانداخت در داخل اتوبوس بود؛ بطوریکه جایی دیده نمیشد.
چند کودک در داخل اتوبوس مانده بودند و تعدادی زن... بعد مثل اینکه با یاری مردم یکی از درهای اتوبوس را باز کردند و مسافرین را که در حال سوختن بودند بیرون کشیدند که من هم قسمتی از دستهایم و صورتم سوخت.
مجروحین خودشان را به بیمارستان نمازی رساندند و در آنجا تحت معالجه و مداوا قرار گرفتند. تعداد مجروحین این عمل جنایتکارانه در حدود ۱۵ نفر بود که در میانشان کودکانی نیز دیده میشدند؛ و یک کودک ۵ یا ۶ ساله نیز شهید شد؛ که تمامی بدنش بطور کامل سوخته بود.
آنطور که یکی از مسافرین در مصاحبه تلویزیونی گفته بود، عیناً جریان را مشاهده نموده بود که پیکانی در تعقیب اتوبوس بوده و دخترانی که در اتوبوس بودهاند، خود پس از منفجر کردن اتوبوس بلافاصله سوار پیکان شده و رفته بودند؛ که البته با همکاری و کوشش برادران جان برکف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، پس از مدتی دستگیر شده و هم اکنون در زندان بهسر میبرند.

اظهارات راننده اتوبوس
بسم الله الرحمن الرحیم
در حدود ساعت ۴ بعدازظهر بود، دقیقاً نظرم نیست که درست ساعت ۴ بود یا اینکه بیشتر بود، ما از مسیر ابیوردی به شاهچراغ در حرکت بودیم، تعداد مسافران، صندلینشینان تقریباً خیلی زیاد نبود.
جلوی بیمارستان حافظ دو نفر دختر بود که سوار شدند و یک زن که بچه بغلش بود، این سه نفر سوار شدند. توی فلکه که رسیدیم، حرکت کردم (فلکه دانشجو)، نرسیده به پل یک صدایی از آخر اتوبوس بلند شد به این عنوان که آقای راننده ماشین را نگه دارید، بمب توی ماشین هست. من ماشین را سنگین کرده و نگهداشتم، چیزی طول نکشید که یکدفعه آن آخر ماشین دیدم یک چیزی صدا داد و منفجر شد و ماشین به آتش کشیده شد.
من منتهیالیه سعیام را کردم در اینکه مسافرها را پیاده کنم و جفت درها را باز کردم و مسافرها اکثرشان پیاده شدند و علت اینکه این بچه هم سوخت، چون مادرش دو تا بچه همراهش بود، یکی را خودش به تلاش آورد بیرون و پدرش هم همراهش بود؛ و بعداً دم فلکه بیمارستان نمازی بودیم که جریان تمام شد. آتش گرفت ماشین و خیلی گرما بود و حرارت زیاد بود و شیون زن و مسافرها، این چیزها بلند بود و من هم خیلی تلاش کردم که مسافرها همهاش پیاده شوند، حرارت و گرمای آتش در آن آخر دیگر غلبه کرده بود که از حال طبیعی خارج شدم در جلوی ماشین یعنی در سمت راننده را باز کردم، شاید من آخرین نفری بودم که از ماشین آمدم بیرون و توی آمدن بیرون از همان رکاب ماشین افتادم پائین و بالاخره از حال طبیعی خارج شدم که بیهوش شدم و این چیزها...
یک وقت نگاه کردم در حدود ساعت ۸ بعدازظهر بود که توی بیمارستان نمازی بودم، روی تخت بودم و تقریباً تا یک حدودی به حال خودم برگشته بودم، و یکی از افسرهای کلانتری آمدند برای تحقیقات و بازجویی که واقعاً این قسمتش برای من خیلی جالب بود که در جمهوری اسلامی افراد پلیس اینها واقعاً اسلامی شدهاند و مثل زمان طاغوت نیست که به مجردی که یک کسی، یا خلافکار است، یا که خلافکار نیست به اینها مراجعه میکند، از همان مرحله اول اینها تهدید میکنند و حرف بیجا میزنند. جمهوری اسلامی خدمت به این اجتماع کرده که اینها تغییر کلی پیدا کردهاند. واقعاً مسلمان هستند و واقعاً اخلاق اسلامی دارند نسبت به مردم، این خیلی برای من جالب بود. بعدها دادگاههای منافقین هم تشکیل شد و بهحمدالله آنها هم هر کدامشان بسزای اعمالشان رسیدند. این بود جریان سوخت این اتوبوس.
انتهای پیام/ 113