گروه استانهای دفاعپرس- «ابوالقاسم محمدزاده» پیشکسوت دفاع مقدس؛ قلم به دست آماده میشوم که از حال امروز برای خودم بنویسم. سخت است آدم شنیدهها و دیدههایش را روی کاغذ بیاورد. بغض میکنم و کلماتی که نامرتب در ذهنم میدوند و بالا و پایین میروند را ردیف میکنم.
رژه کلمات و واژهها در ذهنم نامرتب است و نامفهوم، ضرب آهنگ قلبم نامنظم است و همین دلیلی متقنی برای رژه ناهماهنگ کلمات در دفتر ذهنم کافی است.
ایستگاه راه آهن شلوغ است و هیاهو. سر سر است و ما هم پا. عدهای میآیند و عدهای برای رفتن تقلا دارند. بازار دبده بوسی و وداع داغ است. عدهای خندانند و جمعی گریان برای بدرقه آمدهاند.
نفس بلند و عمیقی میکشم. کلمات را در ذهنم مرور میکنم تا لرزش قلم روی کاغذ نظم بگیرد. آوایی در گوش جانم طنینانداز میگردد:
-ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش ...
به چپ و راستم نگاه میکنم و مرغ خیالم را رها میکنم. چند جوان در حالی که پرچمهای یاحسین (ع) در دست دارند بلندبلند حرف میزنند. شور و حالی دارند. مرغ خیالم پر میکشد و همان گوشه ایستگاه راه آهن بر شاخههای بلند درخت خاطره مینشیند. آخر! سالهای نه چندان دور همین حال و هوا را داشتیم. من، عباس، علی، مسعود و ..
آه! چه واژههای تلخ و غمگینی. وداع و بدرقه؛ و چه شور و حالی موج میزند در این ازدهام. سخت است آنها را ردیف کنم و قطار کلمات را روی ریل بیاورم، دستم میلرزد، دلم میلرزد و چند قطره اشک که از چشمم چکیده مهمان دشت صورت و پهنه کاغذ میشود. زائران کربلا راهیاند. پیر و جوان.
صدای همهمه در گوش و جانم رژه میرود. انگار دیوار صوتی میشکند. افکارم به هم میریزد. قطار سوت میکشد و در گوشم طنین میافکند.
هرکه دارد هوس کربوبلا بسم الله
هرکه دارد سر همراهی ما بسم الله
انتهای پیام/