به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، «نصرتالله محمودزاده» از جمله نویسندگانی است که آثار فاخری در زمینه دفاع مقدس به رشته تحریر در آورده است. او در سال 1335 در بهشهر متولد شد و تحصیلاتش را در انستیتو تکنولوژی بابل در رشته مکانیک به پایان برد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از طریق سپاه پاسداران به بلوچستان عزیمت کرد. محمودزاده در اولین روز تهاجم عراق به ایران، داوطلبانه به خوزستان شتافت. در عملیات 16دی ماه 1359 هویزه، در محاصره دشمن قرار گرفت و با وقایعی مواجه شد که سالها بعد براساس آن کتاب زندگینامه شهید حسین علم الهدی به نام «سفر سرخ» را به رشته تحریر درآورد و برگزیده کتاب ربع قرن دفاع مقدس شد.
«حماسه هویزه»، «شبهای قدر کربلای 5»، «مرثیه حلبچه»، «عقیق»، «مسیح کردستان»، «سنگرساز بیسنگر»، «بام کردستان»، «پای گلدسته کوهستان»، «بستر آرام هور» و «رقص مرگ» از دیگر آثار او است.
با او پیرامون «سفر سرخ» به گفتگو نشستیم.
محمودزاده درباره حضور در هویزه و نحوه آشنایی با حسین میگویدماههای اول جنگ بود. آن موقع وسایل ارتباط جمعی مثل الان نبود و برای دسترسی به اخبار باید زحمت بسیاری را متحمل میشدیم. حدود یک ماه از شروع جنگ گذشته بود که تصمیم گرفتم به اهواز بروم. هیچکس نمیدانست دقیقا باید چه کاری انجام دهد. هنوز زمان زیادی از انقلاب نگذشته بود و اصلا شرایط کشور برای وقوع جنگ آماده نبود. آن روزها جوانی... بودم وقتی به اهواز رسیدم مدتی را در پایگاه منتظران شهادت «گلف» ماندم. آنقدر اوضاع به هم ریخته بود که آنها حتی نمیدانستند چگونه نیروها را به شهرهایی که در آنها درگیری بود اعزام کنند. حدود یک هفته منتظر ماندم و بعد از آن متوجه شدم باید خودم دست به کار شوم. با عدهای دیگر از دوستان به سوسنگرد و بعد به حمیدیه و هویزه رفتیم. آن روزها حتی اسلحه هم به سختی پیدا میشد. در هویزه بود که با حسین علمالهدی آشنا شدم. او جوانی 22 ساله و فرمانده سپاه هویزه بود.
عملیات نصر که پیش آمد حسین و تعدادی از دانشجویان پیرو خط امام و تعدادی از نیروهای مردمی که حدود صد نفر بودند به شهادت رسیدند و فقط من و چند نفر دیگر زنده ماندیم. شهید قدوسی، شهید غفار و تعدادی از عشایر آن منطقه هم همراه حسین به شهادت رسیدند. بچهها هیچ سلاحی به جز آرپیجی نداشتند اما عراقیها کاملا مسلح بودند و تعداد زیادی تانک داشتند که بعد از آن کشتار فجیع با تانک از روی جنازهها عبور کردند تا هیچ اثری از شهدا باقی نماند. حسین میتوانست آنجا را رها کند اما به خاطر بچهها آنجا ماند و آخرین شهید آنجا شد. آن روزها هیچ امکاناتی نبود و فقط مقاومت مردمی بود که میتوانست معادلات را عوض کند.
غروب 16 دی ماه 59 جرقه ثبت خاطرات بود
وی درباره علت ثبت خاطرات بیان میکند: جنگ که تمام شد چند شخصیت را انتخاب کردم تا زندگینامه آنها را بنویسم، حسین علمالهدی یکی از آنها بود. خانواده و دوستان او را تا حد زیادی میشناختم و این به پیشرفت کار کمک میکرد.
البته جرقه این مطلب به غروب 16 دی ماه 59 بازمیگشت هنگامی که در هویزه با جسد خونآلود او روبهرو شدم و دانستم که بعدها این مرد، برگ زرینی از تاریخ این دیار خواهد شد.
او در دوران دانشجویی در حوزه نهجالبلاغه و تاریخ اسلام مطالعات فراوانی داشت و در زمان انقلاب در اهواز بسیار فعال بود.
حسین علمالهدی از حوادث زمان خود جلوتر بود
معرف یا نویسندهای که میخواهد در مورد یک شخصیت در ابعاد مختلف بنویسد باید بتواند روح مطلب و ویژگیهای اصلی رشد و تعالی آن فرد را پیدا کند که چگونه توانست در آن سن به آن موفقیتها دست پیدا کند و از حوادث جلوتر باشد.حسین از حوادث جلوتر بود و زود تشخیص میداد که چه عکسالعملی باید نشان دهد.
او برای مبانی فکریاش وقت میگذاشت و مطالعات عمیقی در این زمینه داشت، میگفت چگونه یک مسیحی مانند جرج جرداق باید حضرت علی(ع) را به این خوبی بشناسد اما ما که شیعه او هستیم شناخت جزئی از او داریم این موضوع دلیلی شد برای اینکه او مطالعات خود را در زمینه نهجالبلاغه افزایش دهد. اینها دغدغههای او در مورد مبانی فکریاش بود اما او دغدغههای بیشتری نیز داشت. حدود 5 ماه قبل از جنگ تشخیص داده بود که عراق قصد ورود به خاک ایران را دارد اما تعدادی از مسئولان حرف او را باور نمیکردند و نمیخواستند قبول کنند مسئله عراق جدی است. البته بعدها مشخص شد عدهای که موضوع را جدی نگرفته بودند از عوامل آن طرف بودند، علت جلو بودن حسین نیز تشخیص به موقع مسائل بود.
وقتی قانون اساسی در حال تصویب بود، متوجه شد نقش ولایت فقیه در آن بسیار کمرنگ است او حدود 15 روز خود را در زیرزمین حبس کرد و بهترین کتابهایی که در مورد ولایت فقیه نوشته شده بود را مطالعه کرد و با دستاورد این مطالعات به دیدار آقای جزایری نماینده ولی فقیه در خوزستان رفت تا بتواند وقت ملاقاتی از امام خمینی(ره) بگیرد. امام نیز به آقای جزایری گفتند که این پیشنهاد را به مجلس خبرگان ببرید و مجلس خبرگان هم برای این قضیه کمیسیون ویژهای تشکیل داد.
تالیف سفر سرخ در یک سال و نیم
وقتی تصمیم به تالیف و جمعآوری خاطرات گرفتم قدم اول دوستان و خانواده او بودند. دوستان او را پیدا کردم؛ عدهای از آنها در اهواز و عدهای در مشهد بودند. حسین دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد بود و در آنجا فعالیتهای گوناگونی داشت و لذا عده زیادی از کسانی که او را میشناختند در مشهد بودند. البته پیدا کردن افرادی که در هر مقطع زمانی در زندگی اوحضور داشتند کار چندان آسانی نبود افرادی که برای مصاحبه به سراغ آنها میرفتم افراد دیگری را معرفی میکردند و لذا جمعآوری خاطرات نیازمند زمان بیشتری بود. از دیگر سو فعالیتهای حسین در اهواز و مشهد و هویزه کمی متفاوت بود. مثلا در مشهد افرادی بودند که با اهواز در ارتباط نبودند و از فعالیتهای او در آنجا خبر نداشتند یا در اهواز حسین فعالیتهایی انجام داده بود که کسانی که در هویزه بودند از آن مطلع نبودند. لذا صبر و حوصله و نیز کنجکاوی و حرفهایگری برای وصل کردن حلقههای مفقوده به هم و نهایتا تدوین کتاب، امری لازم و ضروری بود. پیدا کردن نقطههای کور نیز نیازمند پیگیری مطالب از کانالهای مختلف بود تا متنی رسا و جذاب پیش روی مخاطب قرار بگیرد.
خانواده او نیز با وجود اینکه از لحاظ فکری کاملا با او همراه و همسو بودند اما از تمام کارهای او خبر نداشتند.
در نهایت تالیف کتاب حدود یک سال و نیم به طول کشید که توانست جایزه بهترین کتاب ربع قرن دفاع مقدس در زمینه زندگینامه داستانی را به خود اختصاص دهد.
ملاقات با رهبری
وقتی با دوستان حسین در مشهد مصاحبه میکردم متوجه شدم ایشان در مشهد ماجراهایی داشته و هنگامی که در دانشگاه فضای ضدانقلاب و کمونیستی حاکم بود وی با شهید قدوسی و شهید هاشمینژاد و مقام معظم رهبری ارتباط برقرار میکند. رهبری در عملیات روزهای اول جنگ هم به علمالهدی برای سازماندهی نیروها کمک میکرد. 15 دی ماه یعنی یک روز قبل از قتلعام هویزه و شهادت حسین، کنار کرخه کور با رهبری ملاقات داشتیم. هنگامی که برای تدوین کتاب از دفتر مقام معظم رهبری وقت ملاقات گرفتم به ایشان گفتم در نحوه تدوین کتاب اختلاف وجود دارد زیرا بخشی از خاطرات متعلق به زمانی است که شما در مشهد یک روحانی فعال بودید اما هنوز مقام رسمی نداشتید و من میخواهم خاطرات مربوط به شما را براساس شخصیت همان روحانی که به سیدعلی معروف بود وصف کنم نه کسی که الان رهبر یک مملکت است اما عدهای میگویند باید نگارش خاطرات شما با علمالهدی براساس موقعیت کنونیتان باشد.
ایشان در آن ملاقات ماجراهای زیادی را برای من بازگو و خاطرات زیادی را بیان کردند و در نهایت گفتند مطالب را به همان صورتی که خودتان میدانید و براساس موقعیت همان زمان بنده در کتاب بیاورید.
در زندگینامهها باید اصل بر واقعیتنگاری باشد
در این گونه نوشتهها، نویسنده باید از خیالپردازی و استفاده از تجربه خود برای نگارش حالات شخص، بپرهیزد تا مطالب برای خواننده ملموستر شود و همه چیز مبتنی بر واقعیت باشد. نباید از شهدا موجوداتی دست نیافتنی ساخت بلکه باید تا آنجا که میتوان به خواننده القا کرد که آنها انسانهایی از جنس ما بودند. باید به خواننده گفت که لزومی ندارد کارهای آن زمان را عینا تکرار و کاملا در هر کاری از آنها تقلید کرد چون هر زمان و هر مکانی، رفتارها و عملکرد خاص خودش را میطلبد و نیاز به تشخیص موقعیت و در نهایت رفتار مناسب آن مقطع دارد. در نهایت نیز تلاش بر این بود تا روح علمالهدی در این کتاب دیده شود.