به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، سرتیپ «عباسعلی امیریان» سال ۱۳۱۵ در یکی از روستاهای سنقر از استان کرمانشاه زاده شد. با شرایط بسیار سخت پس از تحصیلات ابتدایی و دوره اول متوسطه در سال ۱۳۳۹ به استخدام درجه داری ارتش درآمد. پس از طی دوره آموزش مقدماتی در خرم آباد برای آموزش رسته مخابرات به تهران پادگان سلطنت آباد اعزام و پس از دوره مخابرات به لشکر ۸۱ منتقل شد.
او ضمن خدمت به تحصیل ادامه داد و سال ١٣۴٢ پس از اخذ دیپلم به دوره زبان انگلیسی در تهران اعزام و پس از طی آن دوره به هوانیروز منتقل شد. در سالهای ۴٣ و ۴۴ برای طی دوره پنج ماهه تعمیرات هواپیما با درجه گروهبانی به آمریکا اعزام و در برگشت به خدمت خود در هوانیروز ادامه داد.
سال ١٣۴٦ به شکل بورسیه در دانشگاه تهران به عنوان دانشجوی دانشکده افسری در رشته الهیات ادامه تحصیل داد. سال ١٣۴٩ به پادگان آموزشی بیرجند منتقل و به عنوان افسر امور دینی خدمت کرد. سال ۱۳۵۲ به هوانیروز اصفهان منتقل شد و سال ۱۳۵۳ از سوی هوانیروز به مدت چهار ماه به ظفار مأمور شد. اسفند سال ١٣٥۴ برای بار دوم برای طی دوره فنی به مدت دو ماه به آمریکا اعزام شد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در پایگاه هوانیروز کرمانشاه خدمت کرد و در سال ١٣٧۴ پس از ۳۵ سال خدمت بازنشسته شد. این پیشکسوت ارتشی با اشاره به حضورش در آمریکا در دست نوشته آن زمان درباره جشن ولادت امام رضا (ع) روایت میکند: ۲۳ اسفند یا ۱۴ مارس روز دوم تعطیلی هفته بود. صبح برای نماز بیدار شدم. بعد از نماز خوابیدم و ساعت ۸ برای صبحانه قدری نان ذرت و شیر خوردم و به دیدار دوستانم رفتم. ساعت ۳ بعد از ظهر به اتاق دوستان ایرانی سرکشی کردم. جلوی در ساختمانی که اتاق من قرار داشت با چند نفر پاکستانی که تازه آمده بودند آشنا شدیم و آنها را به اتاقم دعوت کردم.
قبله را توسط قبلهنما به آنها نشان دادم. بعد به اتفاق آنها به سالن غذا خوری رفتیم. بعد از اتمام غذا به اتاقم مراجعه کردم. یک نفر آمریکایی سیاه پوست پیش من آمد و قدری صحبت کردیم و بعد، چون شب تولد امام رضا (ع) بود یک شمع روشن کرده و جشن مختصری برقرار کردم. بعد از این که رفقایم رفتند وضو گرفته و با خدای خود راز و نیاز کردم. زیارتنامه امام رضا (ع) را خواندم و قدری برای تزکیه نفس دعا کردم. این شب، شب گریه نبود، ولی من دلم تنگ شد و قدری گریه کردم.
دعا هم یک عالمی دارد تزکیه نفس کردن، برخود مسلط شدن و قلب منقلب شدن آن هم حکمتی و لذتی دارد که فراموش نشدنی است. این هم رازی دارد. گفتوگو با خدای آسمانها و با معبود، شخص را از خود بیخود میکند، انسان را وارد یک دنیای دیگر میکند، دنیایی که از تمام بدیها دور و همهاش صفا و نعمت جاودانی است که دست بشر در آن دخالت ندارد. سرانجام عمر ما فردا تمام میشود. عاقبت ما مرگ است. آخرش بایستی وسائل سفر فراهم کنیم، برویم و آیندگان جای ما را بگیرند.
انتهای پیام/ 112