زندگی عادی یک جانباز با دو پا و یک دست قطع‌شده

یک رزمنده جانباز ۷۰ درصد ویژه در قزوین به روایتی از حضور خود در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل پرداخت و گفت که هیچ‌گاه از رفتن به جبهه و جانباز شدنش و از دست دادن دو پا و یک دستش از مچ، پشیمان نیست و نخواهد بود.
کد خبر: ۷۸۰۵۰۷
تاریخ انتشار: ۰۳ مهر ۱۴۰۴ - ۱۲:۴۷ - 25September 2025

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، در دل تاریخ دفاع مقدس، داستان‌هایی از شجاعت، فداکاری و ایثار وجود دارد که هرگز فراموش نمی‌شوند. یکی از این داستان‌ها، روایت زندگی یک جانباز قزوینی است؛ جانبازی که در راه دفاع از میهن، جان خود را در معرض خطر قرار داد و با افتخار نشان جانبازی را بر سینه حمل می‌کند. داستان او نه‌تنها یادآور رشادت‌های رزمندگان در دوران دفاع مقدس است، بلکه نمادی از اراده و عشق به میهن و ارزش‌های اسلامی است.

زندگی عادی یک جانباز با دو پا و یک دست قطع‌شده

در آستانه هفته دفاع مقدس، با جانباز سرافراز «اسدالله عاشوری» متولد سال ۱۳۴۶ و اهل روستای یحیی‌آباد قاقازان شهرستان تاکستان گفت‌وگویی انجام دادیم. وی که نمادی از ایثار و مقاومت است، سه‌شنبه یکم مهرماه سالروز ۵۸ سالگی خود را جشن گرفته و در این گفت‌و‌گو روایتگر بخش‌های پرافتخاری از تاریخ انقلاب و دفاع مقدس بود.

شروع راه از انقلاب تا جبهه

در راهپیمایی‌های انقلاب اسلامی از سال ۱۳۵۷ شرکت می‌کردم و از همان ابتدا در کنار شهدایی مانند شهید محمد قزوینی، اولین شهید استان قزوین، در اولین نماز جمعه تاکستان که به امامت آیت‌الله شالی برگزار شد، حضور داشتم. در ۲۲ بهمن ۵۷ نیز در تهران حضور داشتم و در کنار حضرت امام خمینی (ره) شاهد پیروزی انقلاب بودم. امام فرمان داد که شعار‌های نوشته شده روی شهر را بشویید تا شهر پاک شود و من هم برای شست‌وشوی دیوار‌ها در کنار دیگر مردم حضور داشتم. پس از آن، در گروه‌های جهادی شرکت کرده و به روستاییان در جمع‌آوری محصولات و بازسازی مساجد کمک می‌کردم.

زندگی عادی یک جانباز با دو پا و یک دست قطع‌شده

اعزام به جبهه و جانبازی

در سال ۱۳۶۵ به‌عنوان پاسدار وظیفه راهی جبهه شدم و به‌عنوان «سنگرساز بی‌سنگر» و راننده بولدوزر مشغول خدمت شدم. در سی‌ام آبان‌ماه سال ۱۳۶۶ در منطقه ماهوت عراق، که بین بانه و سردشت قرار دارد، به درجه جانبازی نائل آمدم. یک شیفت صبح و یک شیفت شب برای تحقیقات و سنگرسازی و جاده‌سازی به منطقه می‌رفتیم.

سنگرسازی و لحظه جانبازی

عاشوری خاطرات خود از حضور در جبهه‌ها و لحظات سخت جانبازی را بازگو کرد: ما در شیفت صبحگاه و شامگاه برای سنگرسازی و جاده‌سازی می‌رفتیم. بیل‌های بولدوزر‌ها آن‌قدر کار کرده بودند که مانند آینه و استیل شده بودند. زمانی که نور خورشید بر آنها می‌افتاد، عراقی‌ها متوجه می‌شدند. در یکی از روزها، ساعت ۲ بعدازظهر، در حالی که با بولدوزر مشغول کار بودم، منطقه زیر آتش خمپاره‌های دشمن قرار گرفت. رژیم بعثی یک خمپاره زد و من پایین آمدم تا ترکش‌ها به من اصابت نکند که دوباره خمپاره‌ای نزدیک من منفجر شد. مرا پرتاب کرد و با شدت به زمین کوبید. بلند شدم و نشستم.

زندگی عادی یک جانباز با دو پا و یک دست قطع‌شده

دیدم پای چپم نیست و پای راستم به خون آغشته است. دست راستم نیز آسیب دیده و آویزان بود. کتف‌ها و گوش‌هایم هم آسیب دیده بود. بچه‌های همراهم سریع به کمکم آمدند و مرا به آمبولانس منتقل کردند. در آن لحظات، با وجود درد شدید، هوشیاری خود را حفظ کردم و به آنها گفتم ببندند تا خونریزی بیشتر نشود. با همه این شرایط بیهوش نشده بودم. مرا به منطقه اورژانسی منتقل کردند که هلیکوپتر‌ها از آنجا به بیمارستان‌های پشت جبهه مجروحان را منتقل می‌کردند. پس از آن، به بانه منتقل شدم و شب را در اورژانس گذراندم.

فردا صبح با آمبولانس به تبریز منتقل شدم. در هواپیما، کنار من یک شهید قرار داده بودند. یکی از امدادگران گفت: سرش را بپوشانید تا مجروح جنگی نترسد که من گفتم: نمی‌ترسم. پس از رسیدن به بیمارستان شهدای تبریز، یک ساعت طول کشید تا مرا به بخش منتقل کنند. دکتر‌ها می‌ترسیدند اگر به من بگویند پایم قطع شده، از دنیا بروم. سرانجام پای راستم از زانو قطع شد، اما این موضوع را به من نگفتند.

زندگی عادی یک جانباز با دو پا و یک دست قطع‌شده

درمان در آلمان

پس از یک ماه درمان در تبریز، به تهران منتقل شدم و سه ماه در آنجا ماندم. سپس برای نصب پای مصنوعی و ادامه درمان و عمل جراحی به آلمان غربی اعزام شدم. هفت ماه در آلمان بودم و تحت درمان قرار گرفتم و سپس برگشتم و زندگی‌ام را دوباره آغاز کردم. من جانباز ۷۰ درصد ویژه هستم. پای چپم از بالای ران، پای راستم تقریباً ۱۰ سانت از زانو به پایین و دست راستم از مچ قطع شده است. پرده گوش‌هایم پاره شده و شنوایی‌ام بسیار کاهش یافته است.

وقتی از عاشوری پرسیدم آیا پس از مجروحیت و بازگشت به خانه، احساس پشیمانی کرده است، با قاطعیت پاسخ داد: هیچ‌وقت پشیمان نشدم و نخواهم شد. حتی زمانی که در سوریه جنگ بود، با سردار حاج عبدالله عراقی و سردار صباغی تماس گرفتم و گفتم مرا هم به سوریه بفرستید، اما آنها گفتند با چنین شرایطی نیاز به حضور شما نیست. من هم گفتم به‌عنوان راننده می‌توانم خدمت کنم، اما جنگ سوریه تمام شد و نرفتم.

زندگی عادی یک جانباز با دو پا و یک دست قطع‌شده

او ادامه داد: من همیشه در راهپیمایی‌ها و مراسم‌های مرتبط با شهدا حضور داشته‌ام و در صف اول ایستاده‌ام. عشق به جبهه و دفاع از میهن در وجودم است و هیچ‌گاه این احساس را از دست نداده‌ام. عاشوری درباره زندگی شخصی خود پس از جنگ گفت: قبل از اعزام به جبهه ازدواج کرده بودم. پس از بازگشت، تا سال ۱۳۷۰ هیچ کار خاصی انجام ندادم و فقط با موتور سه‌چرخه‌ام در شهر می‌چرخیدم. در سال ۷۰ به حج واجب و مکه مشرف شدم و در سال ۷۱ با ساختمان‌سازی، یک مغازه خواربارفروشی داخل خانه‌ام ساختم و در کنار همسرم مغازه خواربارفروشی و میوه راه‌اندازی کردم. صبح‌ها ساعت ۳ بامداد به میدان تره‌بار می‌رفتم و کالا خریداری می‌کردم و تا ساعت ۱۰ شب در مغازه مشغول فروش بودیم.

تلاش برای ادامه زندگی با وجود مشکلات

یک‌بار به بنیاد جانبازان مراجعه کردم، اما نگفتم جانباز هستم. رئیس بنیاد وقتی متوجه شد من با این وضعیت هنوز کار می‌کنم، تعجب کرد و گفت: چرا جانبازان دیگر مثل تو نیستند؟ من گفتم باید کار کنم و زندگی خودم را بچرخانم. هرگز اجازه ندادم مشکلات جسمی مانع تلاش و کارم شود. همیشه سعی کرده‌ام مستقل باشم و به دیگران تکیه نکنم.

زندگی عادی یک جانباز با دو پا و یک دست قطع‌شده

این جانباز ۷۰ درصدی دوران دفاع مقدس خاطره‌ای شیرین و به‌یادماندنی از دوران جبهه را بازگو کرد که هنوز پس از سال‌ها در ذهنش زنده است: یکی از خاطراتی که همیشه یادم می‌ماند، مربوط به روزی است که در منطقه شلمچه بودیم. یکی از دوستان گردان ما، حسین حسین‌زاده از مشکین‌شهر، تعریف می‌کرد که روزی مشغول خاک‌ریزی روی خاکریز بود. ناگهان یک تانک عراقی از آن طرف تپه ظاهر شد و هر دو با هم برخورد کردند. ما که فقط اسلحه‌های سبک داشتیم، سریع به سمت تانک شلیک کردیم. تانک هم به سمت ما شلیک کرد، اما خوشبختانه هیچ‌کدام آسیب ندیدیم و تانک با سرعت عقب‌گرد کرد و رفت. این خاطره هنوز در ذهنم زنده است و هر وقت به آن فکر می‌کنم، لبخند بر لبم می‌نشیند. روحیه و شجاعت بچه‌ها واقعاً ستودنی بود.

مقایسه جنگ ۱۲ روزه با ۸ سال دفاع مقدس

عاشوری به مقایسه حال و هوای مردم ایران در جنگ ۱۲ روزه اخیر با ۸ سال دفاع مقدس پرداخت: مردم ایران در هر دو دوران، اتحاد و یکپارچگی خود را نشان دادند، اما تفاوت اصلی در این است که امروز مردم با تجربه بیشتری و با اعتماد کامل به نظام و رهبری، در برابر تهدید‌ها ایستادگی می‌کنند. در ۸ سال دفاع مقدس، مردم با پشتیبانی از جبهه‌ها و تبعیت از فرمان امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری، نشان دادند که هیچ چیز نمی‌تواند اراده آنها را ضعیف کند. در جنگ ۱۲ روزه اخیر هم مردم با درایت و رهبری مقام معظم رهبری، یک‌بار دیگر اتحاد و قدرت خود را نشان دادند.

او افزود: صدام در دوران دفاع مقدس می‌گفت ۲۴ ساعته تهران را می‌گیرم. امروز هم دشمنان ما چنین رویا‌هایی در سر دارند، اما مردم ایران با هوشیاری و اتحاد، اجازه تحقق چنین رویا‌هایی را نمی‌دهند. وقتی از وی پرسیده شد چگونه توانسته ۳۸ سال با سختی‌ها و درد‌های جانبازی کنار بیاید، پاسخ داد: با عشق به ولایت، رهبری و نظام جمهوری اسلامی هیچ سختی برایم وجود ندارد. من همیشه معتقد بوده‌ام که معلولیت محدودیت نیست. در مسابقات تیراندازی شرکت می‌کردم و حتی مقام‌های اول را کسب می‌کردم. حتی به‌عنوان مربی تیراندازی فعالیت کرده‌ام و مسابقات مختلفی را برگزار کرده‌ام. اعتقاد دارم که با اراده و تلاش هیچ چیز غیرممکن نیست.

زندگی عادی یک جانباز با دو پا و یک دست قطع‌شده

توصیه به جوانان و آرزوی قلبی

مردم ایران به ویژه جوانان باید همیشه پشتیبانی از نظام جمهوری اسلامی و پیروی از ولایت فقیه را فراموش نکنند و اتحاد و یکپارچگی کلید پیروزی است. آرزوی قلبی‌ام این است که ان‌شاءالله ظهور امام زمان (عج) را درک کنیم و در رکاب ایشان مبارزه کنیم. همچنین امیدوارم کشورمان همیشه در مسیر پیشرفت و موفقیت گام بردارد.

این جانباز گران‌قدر، نمادی از ایثار و مقاومت است که همچنان برای میهن و ارزش‌های اسلامی تلاش می‌کند. باید قدر رزمندگان و ایثارگران را بدانیم و هرگز رشادت‌ها و جانبازی‌های آنان را فراموش نکنیم.

منبع: فارس

انتهای پیام/ 112

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار