شفایی که راه «ابراهیم» را به آسمان باز کرد

«ابراهیم اسمی» از رزمندگان لشکر ۱۰ حضرت سیدالشهدا (ع) در گردان فاتحین بود که ۱۷ تیر ۱۳۹۹ در سن ۲۷ سالگی بر اثر عوارض ناشی از جانبازی در جبهه مقاومت سوریه، به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بی‌بی سکینه (س) به خاک سپرده شد.
کد خبر: ۷۸۳۳۷۷
تاریخ انتشار: ۱۸ مهر ۱۴۰۴ - ۰۵:۱۲ - 10October 2025

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «ابراهیم اسمی» در پانزدهمین روز خرداد ماه سال یک هزار و سیصد و هفتاد و دو در شهر کرج در یک خانواده مذهبی و متوسط از نظر اقتصادی به دنیا آمد. والدین او اصالتاً اهل استان آذربایجان شرقی شهر میانه هستند. ابراهیم اسمی دبستان را در مدرسه اهل دهکده، دوران راهنمایی را در مدرسه کاشانی پور و دوران دبیرستان را در هنرستان فنی حرفه‌ای امام خمینی (ره) در رشته نقشه کشی ساختمان گذراند. او پس از اخذ دیپلم در رشته معماری دانشگاه فنی کرج قبول و مشغول تحصیل شد. کمتر از پانزده سال داشت که خادم حسینیه فدائیان حضرت مهدی (عج) شد.

ابراهیم از ذکر خسته نمی‌شد / خنده ابراهیم به کتک‌کاری احمد متوسلیان

رشد فرهنگی و اجتماعی‌اش از همان خادمی در هیئت آغاز شد. او همزمان در پایگاه بسیج شهید باهنر به عضویت عادی بسیج درآمد و پس از مدتی یکی از عناصر اصلی پایگاه شد و مسئولیت سرحلقه گروه صالحین، تأیید صلاحیت وعقیدتی سیاسی را به عهده گرفت. با تلاش و جدّیت در این مسئولیت‌ها، علیرغم سن کمش در دوران نوجوانی مسئولیت عقیدتی حوزه ۵ شهید مطهری را به او واگذار کردند. ابراهیم در گردان امام حسین (ع) نیز فعالیت داشت و چندین بار به عنوان بسیجی نمونه انتخاب شد.

ابراهیم در ورزش به رشته‌های کشتی، فوتبال و بدنسازی علاقه داشت که دراین بین کشتی را سال‌ها برای بالا نگه داشتن آمادگی جسمانی خود ادامه داد. مدتی هم جودو و دفاع شخصی کار کرد. ابراهیم پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه، به عنوان پاسدار وظیفه درگردان فاتحین ذوالفقارِ سپاه امام حسن مجتبی (ع) با مسئولیت نیروی انسانی مشغول خدمت سربازی شد. باتوجه به آموزش‌های نظامی که قبلا گذرانده بود خیلی سریع مورد توجه قرار گرفت و در لشکر ۱۰ حضرت سیدالشهدا (ع) نیز ایفای وظیفه کرد.

او پس از خدمت سربازی باتوجه به نشان دادن توانمندی‌های منحصر‌به‌فرد و داشتن خصوصیات اخلاقی بارز و نیز علاقه شخصی عمیق به رهبر معظم انقلاب وارد سپاه ولی امر شد. پس از مدتی به دانشگاه افسری امام حسین (ع) رفت و ازآنجا فارغ التحصیل شد و داوطلبانه به نیروی قدس سپاس مامور شد. مدت‌ها تمام تلاشش را برای ورود به جبهه مقاومت کرد که در نهایت توانست به عنوان یکی از رزمندگان مستشاری برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) عازم سوریه شود. شهید اسمی در منطقه بوکمال سوریه مجروح و جانباز مدافع حرم شد و ۱۷ تیر ماه ۱۳۹۹ بر اثر جراحات جنگی در ۲۷ سالگی به شهادت رسید و تربت پاکش در گلزار شهدای بی‌بی سکینه (س) زیارتگاه مومنین شد.

نذرامام رضا (ع)

مادر ابراهیم در سخنانی آورده است: وقتی ابراهیم به دنیا آمد، پایش از ناحیه لگن آسیب دیده بود، خیلی اذیت می‌شد. ما بعد از چهل روز متوجه شدیم. آن زمان خیلی دکتر بردیم و گفتند که زمان تولد پایش از قسمت لگن آسیب دیده و ممکن است در آینده برایش مشکل ایجاد کند و نتواند به درستی راه برود و یا بنشیند، دکتر گفت: راه درمانی جز بستن کمربند فلزی ندارد. من این کمربند را یک روز بستم به پایش و زمانی که از مطب دکتر به خانه آمدیم، آنقدر ابراهیم بی‌قراری و گریه کرد و جیغ زد که من طاقت نیاوردم و گریه کردم. کمربند فلزی را که خیلی سنگین بود باز کردم. همان موقع دلم شکست و به امام رضا (ع) متوسل شدم و از آقا شفای بچه‌ام را خواستم.

گفتم یا امام رضا (ع) از اعماق وجودم می‌خواهم که خودت شفای بچه من را بدهی. گفتم من نمی‌توانم تحمل کنم که ابراهیم بعد‌ها بخواهد بیرون برود و بازی کند ولی توان نداشته باشد! نمی‌توانم کمربند را هم ببندم. خودت به او کمک کن. من به شما ایمان دارم و شفای بچه‌ام را از شما می‌خوام. بعد ازچند ماه تقریبا در ده ماهگی دیدم ابراهیم کم‌کم چهار دست و پا راه می‌رود و می‌نشیند و حتی زمان راه افتادنش زودتر از بچه‌های دیگه‌ام بود! در این مدت من با امام رضا (ع) راز و نیاز کردم و شفای بچه‌ام را از آقا خواستم که آقا خودش شفای بچه‌ام را داد. مشکل ابراهیم کاملا برطرف شد و راه رفت. من هم که نذر کرده بودم بچه‌ام را ببرم به پابوسی آقا، همان موقع تدارک سفر به مشهد را دیدم و با حاج آقا راهی مشهد شدیم.

دفاع ازحق مظلوم

از همان دوران کودکی دفاع از مظلوم در او نهادینه شده بود. اگر می‌دید به کودکی ظلم می‌شود، یا عده‌ای مسخره‌اش می‌کنند یا کتکش می‌زنند، تحمل نمی‌کرد و قبل از اینکه ناظم مدرسه یا بزرگ‌تر دیگری برسد خودش وارد عمل می‌شد و از آن مظلوم دفاع می‌کرد و اگر حقی از او ضایع شده بود، حق مظلوم را می‌گرفت؛ به شدت هم برخورد می‌کرد! علی‌رغم اینکه در دبستان و کودکی بچه‌ها می‌روند دور و اطراف آدم‌های قوی جمع می‌شوند، اما ابراهیم بیشتر سمت قشر ضعیف چه از نظر مالی یا از نظر جسمی می‎‌رفت، تا به واسطه اینکه ابراهیم پیش اینها هست کسی جرأت نکند به اینها نزدیک بشود.

یادم است یک روز مستند شهید احمد متوسلیان را که می‌دیدیم، در فیلم احمد متوسلیان در مدرسه حمله می‌کند و چند نفر را می‌زند. ابراهیم همان لحظه به من نگاه کرد و یک خنده‌ی معنا داری به من کرد. دقیقا آن صحنه‌ها یادآور خاطرات ابراهیم بود. البته ابراهیم بعدا به یک پختگی رسید که این روحیه‌اش را کنترل نمی‌کرد.

دائم الذکر یواشکی!

مجید اسمی، برادر شهید نیز در بیان خاطراتی از برادرش گفته است: گاهی زیر چشمی زیر نظر می‌گرفتمش. دائم الذکر بود، حتی هنگام تماشای تلویزیون؛ اما مراقب بود که جلب توجه نکند. می‌گفتم ابراهیم، یک مقدار به خودت استراحت بده. چطور از ذکر گفتن خسته نمی‌شی؟ این جمله را که گفتم، جا خورد. خودش را جمع کرد، گویی که متوجه چیزی شده باشد. دیگر تسبیح را به دست نگرفت. بعد از چند وقت، احمد، برادر بزرگترم برایش ذکر شماری خرید تا لااقل به جای تسبیحش از ذکر شمار استفاده کند. مدت کوتاهی از ذکر شمار استفاده کرد، ولی آن را هم کنار گذاشت.

دوازده ساله که بود، عبادت‌ها و ذکر گفتن‌هایش علنی و آشکار بود، ولی هر چقدر سنش بالاتر رفت مانند غواصی که هر لحظه در عمق آب پایین‌تر می‌رود و مخفی‌تر می‌شود، عبادت‌ها و اعمال دینی اش مخفی‌تر می‌شد.

انتهای پیام/ 119

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار