به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، شرط شهید شدن، شهیدانه زیستن است؛ حال خیلی از شهدا بودند که برای شهیدانه زیستن، به حدیث نفس میپرداختند؛ یعنی به حساب خود میرسیدند، قبل از آنکه به حساب آنها برسند؛ بهعبارتی دیگر اعمال خود را حساب و کتاب میکردند تا نکند یکوقتی عملی از آنها سر بزند که در راه خدا نباشد. نمونه این افراد شهید سید قاسم ذبیحیفر است که یادداشتهای روزانه او در کتاب «بُرد ایمان» منتشر شده است.
۶۵/۳/۳ - ساعت ۱۰:۲۵ شب - کرخه
بسمه تعالی
امروز نزدیک ساعت ۱ بعدازظهر، به کرخه رسیدیم و صبح ساعت ۶.۵ یا ۷ بود که از اروند حرکت کردیم. آری امروز بعدازظهر که به دیدار رسول، مرتضی و اکبر رفته بودم، خبر عروج خونین و پرواز داداشم سیّد محمود را شنیدم.
او را درک نکرده بودم؛ ولی در صدد درکش بودم. استاد بود. به قول صفر صادقی، سیّد شهید زندگی کرد و شهادت حقش بود. آری یکی دیگر از داداشهایم رفت و رفیق نیمهراه شد و یا نه، بگویم من رفیق نیمهراه او شدم. او با پروازش، نوری در افق زندگیام شد. هنوز باورم نشده که او دیگر در میان ما نیست.
الهی! تو میدانی چه میخواهم؛ خودت عطا کن.
۱۰:۳۰ بعدازظهر - کرخه
بسمه تعالی
الهی! تو را شکر که خودت فراهم کرده و خودت توفیق عطا میکنی.
روز را آنچنان که باید، شروع کردم. بعد از نماز، زیارت عاشورا خوانده شد و بعد از صبحگاه، به چادر برگشتم. در جزئی میبینم که کلاً حرف زیاد زده شد و دیگر بلند بلند صحبت کردن و استعانت از غیر در انجام امور نیز داشتم.
امروز بهخاطر نفاق درونی و جدال درونی نفس اماره که چند روزی سعی به ظاهر شدن داشته، برنامه آنچنانی نداشتم و بیبرنامهگی باعث شد که بیشتر عمرم تلف شود.
امروز ۳۰ دقیقه مطالعه اخبار و سخنرانی داشتم و کمی هم تفکّر.
۶۵/۳/۵ - ساعت ۸:۱۵ - کرخه
بسمه تعالی
خدایا! تو را شکر میکنم که مرا به خود نزدیک میکنی و از تو مسألت دارم که مرا در شکرگزاری این نعمت عظیم یاری دهی تا بتوانم خالصتر از همیشه، تو را عبادت کنم.
امروز، بعد از نماز، زیارت عاشورا خوانده شد.
بر سر سفره صبحانه، یک برخورد خیلی تند و نادرست انجام دادم که هر چند امر به معروف و نهی از منکر بود؛ ولی نباید در جمع مطرح میشد و شاید این خطا، معصیتی بزرگ باشد.
امروز، بهخاطر رفتن از کرخه به دوکوهه، برنامه پیگیری نشد؛ ولی به جای آن، صله رحم کردم. در صحبتها سعی شد که ذکر خدا فراموش نشود.
امروز، مقداری از سنگینی سینهام و آنچه که در قلبم میگذشت، برای کسی اهل دل بازگو کردم و خود را سبک ساختم و به آنکه باید بگویم، گفتم.
در نمازهایم، الحمدلله تا حد زیادی، حضور قلب بود.
۶۵/۳/۱۰ - ساعت ۱۲:۴۵ - تهران
بسمه تعالی
الحمدلله رب العالمین، روز را آنچنان که باید، شروع کردم؛ ولی نهچندان سنگین و پربار. بعد از سحری و نماز، زیارت خوانده شد.
امروز، برنامه را عمل نکردم؛ چرا که فکرم مشغول امتحان فردا، یعنی امتحان ریاضی بود. نمازهایم مقدار خیلی کم ناخالصی داشت و سعی بر این بود که چراغ حضور را روشن نگاه دارم. خدا را شکر که ما را قبول کرد و به مجلس خود راه داد.
ناگفته نماند چند روزی است - یعنی از لیلةالقدر ۱۹ رمضان - چیزی در دلم مانده که مربوط به گذشتههای خیلی دور میباشد که هماکنون آزارم میدهد. علّتش شاید کمحالی خودم باشد؛ چراکه یکدفعه از منطقه به تهران آمدن و از آن همه برنامههای متنوّع در رابطه با تزکیه و خویشتنداری دست کشیدن، باعث خلأ میشود. به همین جهت، ته دلم سنگین است. یعنی خدا در این چند شب پر برکت از ماه رمضان، مرا میپذیرد؟
امروز، عید ما بود؛ که حضرت امیر علیهالسلام فرمودند: هر کس که در روزی گناه نکند، آن روز، عید اوست.
انشاءالله برنامه را پی میگیرم.
۶۵/۳/۱۳ - تهران
بسمه تعالی
الهی! از تمام نعمتهای عظیمت که بر من عطا کردی، تو را شکر میکنم؛ شکری که انتهایش، دادن خون در رضایت باشد. شکر از اینکه توفیق شرکت در این میهمانی عظیم را نصیبم کردی.
الحمدلله امروز را با نیم حالی شروع کردیم. شیطان که نمایندهاش الآن در وجودمان است، از همان صبح تنبلی را در تنم انداخت و از غفلتم استفاده کرد و نگذاشت تا برنامهای داشته باشم.
امروز سوار موتور که شدم، شیطان از پس من میآمد و باعث یک سری خودنمایی و ریا - هر چند خیلی کوچک - در قلبم شد. انشاءالله که باعث عدم حضور نشود.
۶۵/۳/۲۲ - ساعت ۱۲:۴۰ نیمه شب
بسمه تعالى
الهی! تو را شکر که سعادت را برای ما قرار دادی و تو را شکر که بالاترین سعادت را شهادت در راهت گذاردی.
الحمدلله رب العالمین که خداوند کریم، روز دیگری را هم بر من منّت گذاشت و نعمت حیاتم بخشید.
امروز تا قبل از اذان مغرب تقریباً گرفته بودم؛ ولی بعد از آن، با الهامات الهی متّوجه شدم که اعمالم به گونهای است که موجب دوری از وجود حق میشود؛ خصوصاً زیاد صحبت کردن و عدم حضور قلب که شاید از همین امر ناشی میشود.
شیطان، به این طریق، انسان را از ذکر باز میدارد و دین را از انسان میگیرد.
الحمدلله، امشب، خداوند حال خوبی عطا کرد. تصمیم بر آن است که انشاءالله با سکوت، حکمت الهی نصیبمان شود و از این نعمت، در راه قرب حق کمک بگیریم.
۶۵/۳/۳۰
الحمدلله، امروز فهمیدم که سکوت چارهساز مسأله است و باید که علاوه بر سکوت، کمتر تنها باشم تا داشتهها را در اختیار دیگران هم قرار داده، از خرابی ذهنم، با این کار جلوگیری کنم.
انشاءالله برنامهها نیز کمک بیشتری در این رابطه و برای تقّرب به حق به بنده مینمایند.
خدایا! خودت میدانی که خیلی تنها شدهام؛ بیشتر از آنچه که انتظار داشتم. خودت میدانی که زندگی در این محدوده کوچک برایم چقدر مشکل است. خدای من! از تنهاییم برهان و مرا به قافله دوستان شهیدم برسان.
دوست دارم آنچه را که تو دوست داری؛ یا غیاث المستغیثین! یا رب العالمین!
یادداشتهای پایان هر ماه
خدایا! تو را شکر میکنم از اینکه ما را مورد لطف و کرمت قرار دادی و ما را هدایت کردی به راهی که آن راه را اولیاء طی کردهاند.
این ماه، ماه خون بود. این ماه، ماه شهادت دیگر یاران بود. این ماه، ماه هجران من با دوستان بود. کجاییدای یاران قدیمی؟ بیایید به استقبال دوستانتان.
در این ماه، شهید سیّد محمود موسوی پرواز کرد و به مادرش حضرت زهرا علیهالسلام اقتدا کرد و جسم و روحش را تقدیم دوست نمود.
سید محمود، با رفتنش، خلأ بزرگی در ذهنم ایجاد کرد؛ و با گذشتن این نور عظیم در قلبم، رفیق و برادر نیمهراه شد و در تنهایی مطلقم قرار داد و همچنین صفر رحمتی، بهدنبال برادرش سیّد محمود شفاعت شد و او نیز از این دنیای فانی رخت بربست.
به یاد آنها هستم؛ چراکه شاید من با نرفتنم، رفیق نیمهراه شدم.
خدایا! تو خودت میدانی چقدر در سختی هستم. تا کی هجران دوست بکشم؟ پس زودتر عاشقم کن، محبتم را زیاد کن، پیش خودت بخوان که منتظرم.
۱۶ تیر ۶۵
بسمه تعالی
الهی! خودت میدانی که از فرط خجالت قلمم نمیگردد و اصلاً نمیدانم چگونه از تو معذرت بخواهم. فقط میگویم که الهی! به عزّت و جلالت، یعنی به حسینات علیهالسلام مرا ببخش.
امروز متأسفانه نمازهایم اصلاً حال نداشت؛ و همچنین نمازم را دیر خواندم. خدا میداند امروز چقدر سعی کردم؛ ولی از همین الان با خدایم و ائمه و خون شهدا تجدید عهد میکنم که: از شهواتم کم کنم، انشاءالله.
سکوت و کم حرفی در طول روز، انشاءالله.
ذکر از راه تفکّر، انشاءالله.
توسّل را زیاد کنم، انشاءالله.
حسین جان! کمکم کن در راه تو باشم.
۱۵ و ۱۶ مهر
الهی! اگر بر این احوال بیحال من نظر نکنی، وجودم خالی از تو شود. تو غفور و مهربانی؛ نور هدایت ائمه را از وجود ما مگیر.
دوست دارم سوره زُمر را بارها و بارها بخوانم. خدایا! در زندگی من، لطف و کرم تو به آسانی دیده میشود. به عینه میتوانم ببینم تسبیح، ملک و ملکوتت را. مرا نیز در این تسبیح، سهمی بدار تا آنگاه در صراط مستقیم گام بردارم.
خدایا! میدانم که امروز توشهای برنداشتم؛ ولی تو راهنمای من باش.
۱۴ آبان ساعت ۹:۲۰ شب - مهران
بارالها! اگر مرا لذتی در ماندن و زندگی باشد و اگر شوق رسیدن و وصل شدن، در وجودم گم گردیده، از غفلتی است که بیحضور درک تو پدید آمده و نفهمیدنم لقایت را.
خدایا! تو خوب میدانی که محنت ماندن را فقط و فقط به عشق «محیای محیا محمد و آل محمد و مماتى ممات محمد و آل محمد» میپذیرم؛ چراکه حیات من آنیست که موجب خشنودی تو باشد؛ و از وجود ائمه که تو آنها را برای هدایت من فرستادی، بهره گیرم. مگر تو مرا بنده بخوانی و این برایم لذّتی بینهایت است.
انتهای پیام/ 113