به گزارش دفاعپرس از کرمانشاه، «جعفر زارعی» فعال رسانه ای دفاع مقدس در یادداشتی ادبی در آستانه فرارسیدن ۱۳ آبان و زنده نگه داشتن یاد و خاطر دانش آموز شهید «حسین فهمیده» نوشت: در دفتر روزگار، بعضی روزها چناناند که نه در شمار ایام میگنجند، نه در تقویم زمان میمانند.

۱۳ آبان از آن روزهاست؛ روزی که زمین، بوی خون و ایمان گرفت، و تاریخ، بار دیگر زاده شد. پاییز بود، و درختان، جامهی زرد خویش بر تن داشتند؛ امّا در رگهای این سرزمین، خون جوانان، چون شقایق میجوشید. در آن صبحِ غریب، خیابانهای تهران گامهای کودکانی را به یاد دارند که از کوچههای روشنِ مدرسه، ره به میدان گرفتند؛ کودکانی که هنوز بوی دفتر و کتاب از دستانشان میآمد، و در نگاهشان، درخششی از صبحی دیگر بود. آن روز، صدای زنگ مدرسه با صدای گلوله درآمیخت، و واژهی «دانشآموز» معنایی دیگر یافت. دیگر درس در کلاس نماند؛ درسی بزرگتر در خیابان آغاز شد: درس آزادی، درس ایستادگی.
در برابر ظلم، در برابر تباهی، در برابر آنکه میخواست نام ایران را از کتاب تاریخ محو کند؛ و در میان خونهای جوان و نالههای مادران، صدایی برخاست که گفت:اگر چه کوچکیم، امّا میتوانیم، چون کوه بایستیم؛ و بدینگونه، ۱۳ آبان به نام دانشآموزان این دیار رقم خورد؛ روزی که کودکان، مرد شدند و ایمان، بالید.
در میان آن صفوف خونین، در میان نامهای بیشمار، نامی است که از جنس جاودانگی است: «حسین فهمیده.» او نه در کوچههای نام و نان، که در کوچهی عشق بالید.
پسرکی سیزدهساله، از تبار نور، که هنوز طعم کودکی در جانش بود و عطر مادری در آغوشش مانده بود.
اما هنگامی که بانگِ جهاد در فضای وطن پیچید، کودک درونش خاموش شد و مردی بزرگ از درونش برخاست. حسین را روزگار برای درخشیدن آفریده بود. در روزگاری که تانکِ دشمن در خاک خرمشهر غلتید و زمین، زیر گامهای بیگانه لرزید، او ایستاد. نارنجک را به کمر بست، به خویش نگریست، شاید به یاد دوچرخهی زنگزدهاش در کوچههای قم افتاد، اما در چشمانش هیچ تردیدی نبود.
با گامی استوار، خود را به زیر تانک دشمن انداخت و زمین را از ارتعاش ایمان پر کرد. در آن لحظه، خاکریز، شاهد تجلی روحی بود که از جسمی کوچک برخاست و آسمان را شکافت. انفجار، تنها فولاد را نگشود؛ مرز میان کودکی و مردانگی را نیز گشود؛ و از آن پس، فهمیده، نامی شد همپایهی ایمان.
او کتابی بود بیکاغذ، اما پر از معنا؛ درسی بود بیکلاس، اما جاودانه. از آن روز، هرگاه نسیم از کنار مزار شهیدان میگذرد، نام او را زمزمه میکند و هرگاه کودکی دفترش را میگشاید، نخستین واژهای که بیصدا بر دلش مینشیند، واژهی «حسین» است.
۱۳ آبان، نه صرف واقعهای در تاریخ، که آیینهای است در برابر نسلها. در آن میتوان دید که چگونه ایمان، قامت خردسالان را به بلندای کوه رسانید. در آن روز، دانشآموزان از کلاس به خیابان رفتند، از دفتر به دفترِ تقدیر، از قلم به خون و آنان که رفتند، با گامهایشان برای ما راهی نو نوشتند. هر سال، در چنین روزی، صدای آن فریادها از لابهلای برگهای پاییزی شنیده میشود؛ فریادهایی که هنوز طنین دارند، زیرا بر جان زمان نشستهاند. اکنون سالهاست که آن خونها در رگهای خاک جاری است و ما از آن مینوشیم.
دانشآموز امروز، اگر چه سلاحی در دست ندارد، امّا میراثی عظیم در دل دارد. قلمِ او، تفنگِ ایمانِ دیروز است؛ اندیشهی او، ادامهی آن خونِ پاک؛ و اگر آن روز، دشمن از مرز خاک گذشت، امروز، دشمن در مرز اندیشه است.
پس پاسداریِ این خاکِ مقدس، دیگر در میدان جنگ نیست، در میدان خرد است؛ در میدانِ باور و آگاهی.ای حسین فهمیده،ای جوانمردِ کوچکِ بزرگدل، سالهاست که نامت بر لب کودکان این سرزمین جاری است و هر بار که بر زبان میافتد، دلی میلرزد و چشمی به افق مینگرد.
تو چراغی بودی در تاریکیِ شب، و شعلهات هنوز برجا مانده است. از تو آموختیم که ایمان، در قامت نمیگنجد؛ در نیت میتپد و از تو آموختیم که وطن را نه در نقشه، که در جان باید پاس داشت هر نسل، عاشورای خویش را دارد و ۱۳ آبان، عاشورای نسل نوجوان بود.
در آن روز، کتابها ورق خوردند و حقیقت، از دلِ سطرها برخاست. دانشآموزان ما فهمیدند که اگر ایمان در دل باشد، هیچ دستی توان در بند کردنش را ندار و اینک، پس از سالها، هنوز صدای آن گامهای کوچک در گوش تاریخ میپیچد؛ گامهایی که جهان را لرزاند و آسمان را به حیرت انداخت.
اکنون پاییزِ دیگری است و برگها بار دیگر بر زمین میریزند، اما خاک این سرزمین دیگر سرد نیست، زیرا با خونِ نوجوانانی گرم شده است که نامشان تا ابد با آبان میآید.ای روزِ خون و خورشید،ای ۱۳ آبانِ جاودانه، تو نه روزِ اندوهی، که روزِ بیداریای؛ و در هر بار تکرارِ تو، روح شهید «حسین فهمیده» از میان غبار سالها برمیخیزد، چونان نسیمی که بر گونهی وطن میوزد و میگوید: «تا ایمان در دلها زنده است، این خاک خاموش نخواهد شد.»
آری، این است ۱۳ آبان، فصلی سرخ در دفتر تاریخکه برگبهبرگش با خون نوشته شده و کلمهبهکلمهاش بوی یقین میدهد؛ و هرگاه نسلی، ایمان خویش را فراموش کند، کافی است به این فصل بازگردد تا بداندآزادی، میراثی نیست که به رایگان رسد؛ امانتی است که باید با جان پاس داشت.
انتهای پیام/