نقش شهید «رضازاده» در اصلاح خط فکری دوستانش

آرزوی حمیدرضا رضازاده، بسیجی شدن بود. او عشق و علاقه به بچه‌های بسیجی و مردمی نشان میداد و آن‌ها را به خود ترجیح می‌داد. او به گونه‌ای با زیردستان و دوستانش رفتار میکرد که همه را شیفته‌ی خود کرده بود و آن‌ها بدون در نظرگرفتن مسئولیتشان به گفته هایش عمل می‌کردند.
کد خبر: ۷۸۹۶۶۶
تاریخ انتشار: ۱۱ آبان ۱۴۰۴ - ۱۱:۵۴ - 02November 2025

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «سید محمدامین قدسی» دوست و همرزم شهید «سید حمیدرضا رضازاده» از تخریب‌چیان دوران دفاع مقدس روایت می‌کند: «مرد جوانی مغازه داشت. همیشه می‌­آمد مسجد و نماز را اول وقت و به جماعت می­‌خواند. خیلی به نماز، دعا و قرآن مقیّد بود. مستحبّات را به جا می­‌آورد. اما گرفتار فکر خطرناکی شده بود.

نقش شهید «رضازاده» در اصلاح خط فکری دوستانش

عضو بسیج هم نمی­‌شد. چند بار با بچه­‌ها بحثش شده بود. می­‌گفت: «ما نباید حکومت تشکیل بدیم. اصلاً نباید قبل از ظهور امام زمان (عج) حکومت تشکیل داد. حضرت خودش باید بیاد و تصمیم بگیره که چه حکومتی باید باشه.»

وقتی سید حمیدرضا از جریان با خبر شد، کم کم با او دوست شد. مطالب و دیدگاه‌­های اسلامی را با آرامش و دلیل به او فهماند. بعد از مدتی، آن جوان چنان تحت تأثیرِ دلایل و صحبت‌­های سید حمیدرضا قرار گرفت که آمد عضو بسیج شد و از آن فکرِ خطرناکی که تمام وجودش را گرفته بود، کاملاً دور شد.

مدتی بعد پسر دیگری را شناختیم که اهل نماز و مسجد نبود. سید حمید رضا با او هم دوست شد. به مرور او را جذب مسجد کرد. مدتی بعد آن پسر چنان به مسائل دینی و نماز معتقد شد که قابل وصف نیست. از نماز خوان­‌های پَروپا قُرصِ مسجد شد. حتی گاهی دنبال ما می­‌آمد تا ما از مسجد و نمازِ اول وقت عقب نمانیم.

در بسیج، کارمان زیاد بود. شب­‌ها تا صبح یا تو بسیج بودیم، یا تو خیابان ­ها گشت می‌­زدیم. این موضوع باعث شده بود که من خیلی به درس توجّه نداشته باشم. اما سید حمیدرضا از درسش غافل نبود. از فرصت­‌هایی که گیر می‌­آورد، برای خواندنِ درس و انجام تکالیفش استفاده می‌­کرد. حافظه­ خوبی داشت.

یک روز گفت: «به درس خیلی توجه نداری‌­ها!» گفتم: «وقت نمی­شه. تازه الآن ما داریم خدمت می­‌کنیم. درس فعلاً احتیاج نیست.» گفت: «هر چیزی جای خودش. وظیفه­ ما درس خوندنه. هم باید خوب درس بخونیم، هم خوب به انقلاب خدمت کنیم.»

بعد، برنامه ریزی کرد تا با هم درس بخوانیم. گاهی او می­‌آمد خانه­ ما. گاهی من می‌­رفتم خانه­ آن­ها. یک وقت­ هم تو مسجد می­‌نشستیم و درس می‌­خواندیم. از بعضی درس‌­ها عقب افتاده بودم. آن­قدر با من تمرین کرد، تا جبران شد.»

انتهای پیام/ 112

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار