و خدا خواست گل باغ پیمبر باشی
پرورش یافته مکتب حیدر باشی
سعی کردی که دل از آیه عصمت ببری
از شمیم سخن وحی معطر باشی
درس ایثار گرفتی زمسیحا نفسان
تا که با مریم قدیس برابر باشی
زینب ای شیرزن کوه رسالت بر دوش!
که قرار است در آینده تو رهبر باشی
حق همین است که تفسیر کنی قرآن را
ترجمان همه سوره کوثر باشی
کی گمان داشتی ای جلوه باغ ملکوت
چون شقایق هدف داغ مکرر باشی؟
شرط عاشق شدن این است در آیین وفا
که زسر تا قدم آیینه مادر باشی
عهد کردی که چو خورشید کند عزم سفر
سایه در سایه و همراه برادر باشی
آنچه زیبایی عشق است ببینی اما
باز در دشت بلا عاطفه محور باشی
بنشیند به دلت آتش هفتاد و دو داغ
شاهد باغی از آلاله پرپر باشی
عشق از این دست نصیب دل هرکس نشود
مگر آیینه زهرای مطهر باشی
در سراشیب خطر بگذری از اسماعیل
در صبوری و وفا اسوه هاجر باشی
گرچه دلتنگ علی می شوی اما باید
محو زیبایی پرواز کبوتر باشی
کی گمان داشتی ای عمه سادات صبور!
در منا شاهد قربانی اصغر باشی؟
عجبی نیست در این گنبد دوار اگر
«از صدای سخن عشق» فراتر باشی
تا سحر وقت نماز شب خود بنشینی
روز برخیزی و توفنده چو تندر باشی
خطبه های تو «اِذا زُلزِلَتِ الاَرض» شود
شعله صاعقه در کاخ ستمگر باشی
شام را شام غریبان کنی از شور کلام
ذوالفقار علی و منطق حیدر باشی
گفتی آن روز پس از رویت زیبای هلال
جای دارد که به خوبان جهان سر باشی
آفرین بر تو و بر شور قیامت زینب
به شکوه و به بلندای پیامت زینب