نگاهی به بیانات حضرت زینب (س) در روز عاشورا

هنگام شهادت امام حسین(ع)، زینب(س) از خیمه بیرون آمد و فریاد مى‌زد: واى، اى برادر! واى، اى سَرور من! واى، اى خاندان من! کاش آسمان، خراب مى‌شد و به زمین مى‌افتاد و کوه‌ها، خاک و در دشت‌ها، پراکنده مى‌شدند!
کد خبر: ۷۹۱۴۴
تاریخ انتشار: ۰۴ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۶:۱۳ - 23April 2016

نگاهی به بیانات حضرت زینب (س) در روز عاشورا

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، حضرت زینب(س) ملقب به، «عقیله بنیهاشم» در پنجم جمادیالاول سال پنجم یا هفتم هجری در مدینه به دنیا آمد و اندکی س از واقعه عاشورا در پنجم یا چهاردهم ماه رجب سال 62 یا 63 هجری به لقاءالله پیوست. درباره مدفن آن حضرت سه نقل وجود دارد که عدهای مدینه، برخی مصر و عدهای دیگر شام را محل دفن ایشان عنوان کردهاند.

در سالروز وفات این بانوی باکرامت، سخنان آن حضرت را در روز عاشورا مرور میکنیم.

* حال زینب(س) در شب عاشورا

تاریخ الطبرى به نقل از حارث بن کعب و ابو ضحّاک، از امام زین العابدین(ع) نقل کرده است: در شبى که بامدادش پدرم به شهادت رسید، نشسته بودم و عمّهام زینب علیهاالسلام، از من پرستارى مىکرد که پدرم از یارانش کناره گرفت و به خیمه خود رفت و حُوَى (غلام ابوذر غِفارى) نزدش بود و به اصلاح و پرداختِ شمشیر ایشان مشغول بود، و پدرم مى خواند:

«اى روزگار! اُف بر دوستىات!

چه قدر بامدادها و شامگاههایى داشتهاى

که در آنها، همراه و یا جویندهاى کُشته شده

که روزگار، از آوردن همانندش، ناتوان است!

و کار، با [خداى] بزرگ است

و هر زندهاى، این راه را مىپیماید».

دو یا سه بار، این شعر را خواند تا آن جا که فهمیدم و دانستم که منظورش چیست. گریه راه گلویم را بست؛ ولى بغضم را فرو خوردم و هیچ نگفتم و دانستم که بلا فرود مىآید؛ امّا عمهام نیز آنچه را من شنیدم، شنید و چون مانند دیگر زنان، دلنازک و بىتاب بود، نتوانست خود را نگاه دارد. بیرون جست و در حالى که لباسش را بر روى زمین مىکشید و درمانده شده بود، خود را به امام رساند و گفت: وا مصیبتا! کاش مُرده بودم. امروز، [گویى] مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن، درگذشتهاند، اى جانشینِ گذشتگان و پناه باقى ماندگان!

حسین علیه السلام به او نگریست و فرمود : «خواهرم! شیطان، بردبارىات را نبرَد».

زینب علیهاالسلام گفت: اى اباعبدالله! پدر و مادرم فدایت! خود را آماده کشته شدن کردهاى! جانم فدایت!

* سخن گفتن زینب(س) با عمر بن سعد

تاریخ الطبری به نقل از عبدالله بن عمّار آورده است: زینب علیهاالسلام، دختر فاطمه علیهاالسلام و خواهر حسین علیهالسلام بیرون آمد... و این گونه مىگفت: کاش آسمان، خراب مىشد و بر زمین مى افتاد!

عمر بن سعد، به حسین علیه السلام نزدیک شده بود. زینب علیهاالسلام به او گفت: اى عمر بن سعد! آیا اباعبدالله را مىکُشند و تو، نگاه مىکنى؟!

گویى اشکهاى عمر را مىبینم که بر گونهها و محاسنش روان است. آن گاه، عمر از او روى گردانْد.

الإرشاد نیز مینویسد: خواهر امام، زینب علیهاالسلام به درگاه خیمه آمد و عمر بن سعد بن ابى وقّاص را ندا داد: واى بر تو، اى عمر! آیا ابا عبدالله را مىکُشند و تو نگاه مىکنى؟!

عمر، پاسخش را نداد. زینب علیهاالسلام بانگ زد: واى بر شما! آیا مسلمانى میان شما نیست؟! هیچ کس، پاسخى به او نداد.

* سخنان زینب(س) هنگام شهادت برادر

الملهوف نقل میکند: زینب علیهاالسلام، از درِ خیمه بیرون آمد و فریاد مى زد: واى، اى برادر! واى، اى سَرور من! واى، اى خاندان من! کاش آسمان، خراب مىشد و به زمین مىافتاد و کوهها، خاک و در دشتها، پراکنده مىشدند!

*مرثیه سرایى زینب(س) بر پیکر برادر

الملهوف در این باره نوشته است: زنان را از خیمهها بیرون آوردند و خیمهها را آتش زدند. پس زنان، سوگوار و غارتزده و پابرهنه و گریان بیرون آمدند و در حالى که به صورت اسیر، با خوارىِ اسیرى حرکت مى کردند، گفتند: «به حقّ خدا سوگند، ما را از کنار قتلگاه حسین ببرید!» و هنگامى که چشم زنان به کشتگان افتاد، شیون کردند و بر صورتشان زدند.

به خدا سوگند، زینب دختر على علیه السلام را فراموش نمىکنم که حسین علیهالسلام را صدا مى کرد و اندوهناک و با دلى شکسته، فریاد مى زد: «وا محمّدا! درودهاى فرشتگان آسمان، بر تو باد! این، حسین است که آغشته به خون، در صحرا افتاده و قطعه قطعه شده است. وا مصیبتا! دختران تو، اسیر شدهاند. به خدا و به محمّدِ مصطفى و به علىِ مرتضى و به فاطمه زهرا و به حمزه سیّدالشهدا، شِکوه مىکنم.

وا محمّدا! این، حسین است که در بیابان افتاده. باد صبا بر او مىوزد و به دست زنازادگان، کشته شده است. چه غم جانکاهى و چه غصّهاى بر تو، اى اباعبدالله! امروز، جدّم پیامبر خدا، از دنیا رفت. اى اصحاب محمّد! اینان، نسل مصطفایند که به اسیرى برده مىشوند».

منبع:فارس

نظر شما
پربیننده ها