به گزارش خبرنگار
دفاعپرس از گلستان،شهید «محمد گرزین»، یکم شهریور ۱۳۵۳، در شهرستان گرگان دیده به جهان گشود. پدرش حسین، کشاورز بود و مادرش صغرا نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. او نیز کشاورز بود. به عنوان پاسدار وظیفه خدمت میکرد. بیست و هشتم آبان ۱۳۷۳، در اهواز هنگام درگیری با اشرار و قاچاقچیان بر اثر اصابت گلوله به پا و قلب، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای امام زاده عبدالله زادگاهش واقع است.
خاطرات سرباز شهید محمد گرزین
خاطرات شهید:
مادر شهید محمد گرزین نقل میکند:
پسرم دارای اخلاق بسیار خوب و علاقه زیادی به نماز و روزه داشتند. همان شبی که اولین سال پسرم تمام شد خواب دیدم که توی طابوت است و من برایش گریه میکنم و جیغ میکشم و میگویم:ای پسر، چرا تو بی هوش هستی و در طابوت دراز کشیدهای؟ یک دفعه دیدم پسرم بلند شد و به من خندید و با مهربانی به من گفت: مادر جان، جای من خیلی خوب است. من هر روز پیش شما هستم. بعد به من گفت: برو برای من یک کاغذ بیاور، من در جواب گفتم: نه پسرم میترسم بروم و برگردم ببینم تو نیستی و باز مرا تنها گذاشتهای! شهید در جواب به من گفت: من هیچ جا نمیروم؛ من پیش تو هستم. کاغذ و خودکار را آوردم تا امضا کرد از خواب بیدار شدم.
پسرم قبل از رفتن به جبهه به من گفت: اگر من به جبهه رفتم و شهید شدم برای من ناراحت نباش. خودت میدانی که من عاشق شهادت هستم و آن دنیا از این دنیا خیلی بهتر است.
انتقام:
خواهر شهید از زبان فرمانده برادرش نقل میکند:
چهار شب قبل از شهادت برادرم با دیگر هم رزمانش زمانی که چراغ عراقیها روشن بود یک اسیر عراقی را دستگیر و او را کلاغ پر داده بودند. عراقیها برای گرفتن انتقام در کمین آنها بودند تا این که بلاخره فرصت مناسب پیدا کرده و به آنها حمله کردند و نگهبانی را که جلو در نگهبانی میداد را آن قدر زده بودند که تمام بدنش کبود شده بود و در آخر گردنش را بریده بودند. پاهای برادرم را نیز قطع کرده بودند و تیری را به قلبش زدند. رزمندگان دیگر را نیز به علت نداشتن تجهیزات جنگی به شهادت رساندند.
دل تنگی:
خواهر شهید یکی دیگر از خاطرات برادرش را این گونه بیان میکند:
تابستان بود. یک روز حس کردم که دل تنگ برادرم شدهام. همان شب خواب دیدم که سر مزار برادرم با مادر و برادر دیگرم و کودکی که در آغوش مادرم است نشستهایم. مادرم به من گفت: دخترم خوش حال باش که عمه شدهای بعد همزمان بچه را به من داد و من از برادرم سوال کردم که اسم این کودک را چه بگذاریم و او در جوابم گفت نام این کودک ابوالفضل است.
انتهای پیام/