به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، موسی کلیم الله یکی از سریال هایی بود که مرحوم فرج الله سلحشور نتوانست ساخت ان را به پایان ببرد و اجل، زودتر از پایان کار این سریال، سر رسید. بخشی از فیلمنامه این سریال را نشریه عصر اندیشه منتشر کرده است که در ادامه می آید.
فرج الله سلحشور بازیگر، نویسنده و کارگردان سریال های قرآنی است که اسفندماه سال گذشته پس از یک دوره بیماری، درگذشت. این کارگردان متعهد، سریال ایوب، اصحاب کهف و یوسف پیامبر را در کارنامه خود دارد.
* سکانس 4- خارجی- چادر موسی، جاسان- روز
عمران، هارون، یوکابد میریام و دیگر اعضای خانواده همه جلوی چادر موسی اجتماع کردهاند. افراد دیگری از جاسان نیز به جمع آنان افزوده میشود. موسی عصا به دست، صفورا و الیعاذر و جرشون پشت سر او از چادر بیرون میآیند. موسی نگاهی به جماعت حاضر میکند. چهرهها گرفته و نگران است؛ موسی به آنان لبخندی میزند، موجب امید میگردد و گره از ابروها باز میشود. عمران و یوکابد نگاهی به یکدیگر کرده. عمران میگوید:
عمران: آوردن بچهها و عیال و خانواده ضروری است؟
موسی: برای مقابله و مبارزه با شرک و ظلم باید با همه توش و توان و اعوان و انصار رفت. شما برایم عزیزتر از همسر و فرزندانم هستید. شما را به میدان میبرم، فرزندانم را پنهان کنم؟ (رو به هارون) فرمان حرکت بدهید.
هارون: امروز میرویم تا اگر لازم شد همه دار و ندارمان را در راه حق فدا کنیم. تردید نکنید که پیروزی با ماست. حرکت میکنیم.
موسی در جلو و جماعت کثیری پشت سر او به راه میافتند. آنها از میدان جاسان و جلوی معبد آمون عبور کرده به سوی شمال یعنی شهر پیرامسس میروند. سامری و دوستانش آلتر و الیاهو میگویند:
الیاهو: ما نمیرویم؟
آلتر: کجا؟ برویم شکست موسی و تمسخر مصریها را ببینیم؟
سامری: میرویم، نباید از آنان جدا شویم، در آینده به اینان نیاز داریم.
سامری و دوستانش وارد صف مردم میشوند و حرکت میکنند، دو تن از کاهنان میناخته و منس جلوی معبد جاسان حرکت مردم را نظاره میکنند. آنها 10 سال پیرتر شدهاند. منس با صدای بلند میگوید:
منس: میبینم که شکست خورده و سرافکنده با لبها و گوشهای آویزان باز میگردید.
بنیاسرائیلیها تمسخر منس را میشنوند، اما کسی جرأت پاسخ ندارد، به جز یوفنا و الیاب که آنها هم درون جمعیت حرکت میکنند و هنگامی که کلام منس را میشنوند، یوفنا میگوید:
یوفنا: عصای موسی یکبار قبطیان و فرمانروایشان را شکست داده است. امروز شکست بزرگتر را هم به چشم خواهید دید.
میناخته: تا ساعتی دیگر منجی شما خود نیازمند نجاتدهنده خواهد بود.
الیاب: بیایید باهم ببینیم. امروز از دو تن مدعی موسی و فرعون یکی شکست خورده، دیگری پیروز خواهد شد.
در این لحظه هارون به آنها رسیده به الیاب و یوفنا میگوید:
هارون: ما امروز به آرامش نیاز داریم، تا میتوانید از درگیری و جنجال اجتناب کنید.
الیاب و یوفنا باهم میگویند:
الیاب و یوفنا: اطاعت یا رسول خدا.
در میان صف بنیاسرائیلیها حنوح که شخصیتی مردد است، دارد با ایسار که فردی مومن است در حال راه رفتن سخن میگوید.
حنوح: ایسار، تو فکر میکنی امروز چه خواهد شد؟
ایسار: من به موسی و خدای بزرگ ایمان دارم، مطمئن باش.
حنوح: اگر شکست بخوریم، رامسس و لشکریانش ما را یکجا نابود خواهند کرد.
ایسار: ما تسلیم اراده خداوندیم و به حمایت از پیامبرش میرویم. پس هر چه رخ دهد راضی هستیم. نگران نباش و امید خود را از دست نده.
حنوح: فراموش نکن، موسی یک عصا دارد و ساحران صدها عصا و طناب.
موسی و بنیاسرائیلیها که هر لحظه بیشتر میشوند، در حال حرکت به سوی رامسس هستند. پیرامسس در عمق از دور دیده میشود.
سکانس5- خارجی- میدان جلوی قصر- روز
میدان بزرگ جلوی قصر رامسس را آراستهاند. در بیرون از محوطه میدان دو ردیف فوچ سنگی در طرفین خیابان منتهی به میدان وجود دارد که زیبایی و زینت منطقه است. برای رامسس و آسیه در جلوی در ورودی قصر تخت زدهاند. جایگاه رامسس بالاتر از مردم قرار دارد تا بر همه چیز تسلط داشته باشد. رامسس و آسیه هنوز نیامدهاند. جایگاه آنها دارای سایهبان است تا از گزند آفتاب در امان باشند. ندیمهها و خدمه در جای خود ایستاده و بادبزن در دست دارند. در دو طرف تخت رامسس دو ردیف سرباز برای محافظت ایستادهاند و ستون آبلسیک در سمت راست رامسس و در جلوی صف سربازان سر به آسمان بلند کرده و در سمت راست میدان و میان قوچهای سمت راست مصریها و ساحران ایستادهاند. در این لحظه موسی و هارون همراه بنیاسرائیل که جماعت زیادی هستند از جانب جاسان یعنی از سوی میدان وارد میشوند. در جایگاه خود در پشت قوچهای سنگی و سمت چپ میدان جای میگیرند. تعداد بنیاسرائیلیها کمتر از مصریهاست. موسی و هارون کنار هم و عمران و یوکابد و همسران و فرزندان آنها در اطرافشان دیده میشوند. مصریها علیه بنیاسرائیل شعار میدهند.
قبطیها: ساحران پیروزند، مصریان پیروزند، رامسس پیروز است، نفرین بر بردگان و گدایان.
بنیاسرائیل به شدت وحشت کردهاند و جرأت شعار دادن ندارند. شکست خود را قطعی میدانند. در جنوب میدان در پشت اولین قوچ کاهنان در مقابل موسی و هارون ایستادهاند. موسی به هارون میگوید:
موسی: بهتر است ابتدا ساحران سحر خود را به نمایش بگذارند.
عمران: چرا؟
هارون: پدر جان، اگر ما معجزه الهی را به نمایش بگذاریم همه وحشت کرده خواهند گریخت و ساحران فرصت قدرتنمایی نخواهند یافت و مردم تفاوت معجزه و سحر را نخواهند دید.
عمران پس از شنیدن سخنان پسرانش میگوید:
عمران: آفرین پسرم، از طرفی انبیا همیشه فرصت را به حریفان میدهند. این خصلت کریمان است.
هارون: اگر ساحران عظمت معجزه را ببینند یا از ادامه مبارزه سر باز میزنند یا برای چارهاندیشی و فریب مبارزه را به روزی دیگر موکول خواهند کرد. پس حتماً باید اول آنها قدرت خود را به نمایش بگذارند.
الیاب: ای نبی خدا، ممکن است ما شکست بخوریم؟
موسی: خداوند حاضر و ناظر بر ماست و به ما وعده پیروزی داده.
ساحران در حال مرتب کردن طنابها و چوبها و ابزار و ادوات جادوگری هستند و مردم همچنان شعار میدهند. قارون با شکم بزرگ و صورت گل انداخته خود با زر و زیوری که به خود آویخته در میان دوستان ایستاده. سامری و دوستانش هم نزدیک او هستند، قارون مدام در حال غرولند است؛ ایلانا و دخترش در میان مردم سخنان او را میشنوند.
قارون: من یقین دارم که موسی از پس ساحران بر نمیآید. یک نفر چگونه میتواند 70 تن ساحر قهار با تجربه را مغلوب کند؟
نون: یکبار که جادوگران حاضر در قصر را مغلوب کرده است.
سامری: امروز با اینهمه جادوگر کهنهکار و زبردست روز متفاوتی است. من سحر و جادو و توان ساحران را میشناسم. نگرانی قارون بیمناسبت نیست. در معجزه قدرت بیانتهای خداوند جاریست و سحر ترفندی آمیخته از قدرت شیطان و انسان.
الیاب: یک چیز را تو نمیدانی سامری، سحر را با معجزه توان پهلو زدن نیست.
هارون که به آنها نزدیک شده در ادامه کلام الیاب میگوید:
هارون: اگر ساحران توانستند چشمه خورشید را گل اندود کنند، معجزه را هم با سحر خواهند شکست. به جای یأسپراکنی دست به سوی خدا بر دارید و برای پیروزی موسی و قوم بنیاسرائیل دعا کنید.
صدای همهمه مردم و شعار دادنشان شنیده میشود. بعضی از بنیاسرائیل دست به دعا بر میدارند. هارون که میرود قارون شروع میکند.
قارون: اگر با فرعون سازش و از او اطاعت کنیم آسایش و آرامش را برای بنیاسرائیل خریدهایم.
شالوم: تاکنون که سازش با رامسس جز زبونی و ذلت برای ما چیزی نداشته.
الداد: شاید جناب قارون فکر میکند همه بنیاسرائیل مثل خود ایشان در آسایش و آرامش هستند.
همه میخندند و قارون خشمگین میشود. در دور دست ساحران مشغول آماده شدن و مردم در حال شعار دادن هستند. فرعون با اعوان و انصار خود با لباس تمام رسمی و با اسکورت به همراه آسیه و حزبیل و هامان در حال بیرون آمدن از قصر هستند که شیپورها به صدا در میآیند و تمامی چند صد هزار انسانی که در آن میدان اجتماع کردهاند تعظیم میکنند و باز شیپورها به صدا درآمده مردم به حالت عادی باز میگردند. تعظیم نکردن موسی و هارون و عمران از دید هامان و رامسس دور نمیماند. آسیه نگران به رامسس میگوید:
آسیه: اگر امروز موسی پیروز شود، چه خواهید کرد؟
رامسس: اگر موسی همان سحر قصر را به کار ببرد ما پیروزیم. ماری که آن روز ما دیدیم توان ایستادگی در برابر مارهای ساحران را ندارد.
مین بائف در حال آماده کردن خود برای قدرتنمایی است، روبه اورهیا سنن موت و کاهوتپ کرده میگوید:
مین بائف: اول ما سحر خود را به نمایش بگذاریم یا موسی آغاز کند؟
اورهیا: اول ما آغاز میکنیم، این هم نشانه شجاعت و اطمینان ماست و هم موسی با دیدن صدها اژدر مار هولناک، بیمناک شده از ادامه مبارزه منصرف خواهد شد.
موسی و هارون در بین قبیله هستند که موسی اشاره به هارون کرده، بهسوی ساحران میروند. عمران و خانواده نگراناند.
سنن موت: اگر ابتدا موسی آغاز کند ما به توان او آگاه شده و جادویی مناسب او به کار خواهیم بست.
کاهوتپ: توان ما همین است. تبدیل یا تکمیل که نمیشود چرا خود را فریب دهیم. من با اورهیا موافق هستم. اگر ما از موضع قدرت به موسی و هارون فرصت بدهیم، همه خواهند دید که ما به توان خود اطمینان داریم.
در این لحظه کاهنان میبینند که موسی و هارون بهسوی آنها میآیند. توجه همه جلب میشود. موسی و هارون که هر دو نسبت به کاهنان و ساحران جوان، هستند رو در روی آنها میایستند. مین بائف میگوید:
مین بائف: هان موسی، چه شده؟ مطلبی هست؟
موسی: من شما را انسانهایی با تجربه و صاحب خرد میدانم، تردید ندارم که تفاوت معجزه با سحر را میفهمید.
اورهیا: خوب که چه؟
هارون: چه خواهید کرد اگر در برابر سحر خود معجزهای برتر را ببینید؟
سنن موت: در مبارزه هم احتمال پیروزی هست، هم شکست. اگر شما معجزه آوردید ما شکست را میپذیریم.
کاهوتپ به اعتراض رو به سنن میگوید:
کاهوتپ: تو چرا متوجه نیستی؟! پذیرفتن معجزه موسی یعنی پذیرفتن نبوت او؛ تو میخواهی ایمان بیاوری؟
موسی: من نمیگویم معجزه و معجزهآفرین را باور کنید و ایمان بیاورید. حرف من این است که اگر معجزه را دیدید، سحر نخوانید و به خدا دروغ نبندید که خداوند شما را به عذابی سخت مجازات خواهد کرد.
هارون: برای خوشایندِ هیچ قدرت و مقامی معجزه را با سحر، همسنگ و یکسان نخوانید که زیان خواهید کرد.
ساحران به یکدیگر مینگرند. نمیدانند چه پاسخ بدهند، کاهوتپ میگوید:
کاهوتپ: خیلی به خود اطمینان داری موسی. هنوز جدال آغاز نشده خود را پیروز میدان میبینی؟!
موسی: امیدوارم حق پیروز شود.
موسی و هارون از ساحران فاصله گرفته نزد قبیله خود میروند. رامسس و هامان این رفت و برگشتن را میبینند. مین بائف ساحران را صدا کرده آهسته میگوید:
مین بائف: من از اینهمه اطمینان و اعتماد به نفس او بیمناکم. میبینید، کمترین نگرانی در چهره مصمم او دیده نمیشود.
اورهیا: اگر اعتماد به نفس او بیهوده نبود و سحری برتر از جادوی ما خلق کرد چه کنیم؟
اوردامان: معلوم است، ما که نمیتوانیم تسلیم شویم و او را تایید کنیم.
سنن موت: چرا متوجه نیستید؟ چرا نمیفهمید؟ اگر او برتری خود را ثابت کند، این نشان برتری خدای اوست که چنین قدرتی به او داده.
اوردامان: شما از خدای او میترسید؟
کاهوتپ: من میترسم و ابایی هم از گفتن ندارم. اگر خدای او قدرت معجزهای عظیم را داشته باشد و ما معجزهاش را سحر بنامیم و به او دروغ ببندیم قطعاً مجازاتمان خواهد کرد.
اورهیا: من که جرأت دروغ بستن به خدای او را ندارم.
اوردامان: البته اگر برتری قدرت خدای او بر ما ثابت شد. هنوز که اتفاقی نیفتاده، شما این همه بیمناکید!!
از دور رامسس و هامان میبینند که کاهنان با یکدیگر نجوا میکنند و در گوشی صحبتهایی دارند.
رامسس: متوجه شدی؟
هامان: رفتن موسی و هارون نزد ساحران را؟
رامسس: آری، حرفهای موسی و هارون ساحران را به فکر وا داشته با یکدیگر نجوا میکنند.
هامان: نکند توطئهای در کار است؟
رامسس: موسی بسیار زیرک و باتدبیر است، من از او بیمناکم.
موسی و هارون نزد پدر و مادر و دیگر بستگان باز میگردند. همه نگاهها پرسشگراند، بسیاری از بنیاسرائیل میترسند و بسیاری دست به دعا برداشتهاند. در طرف دیگر میدان بهخصوص در پای ستون تجن مصریها شعار میدهند.
مصریها: ای خدایان، ساحران را پیروز کنید. ساحران بر سبطیان پیروزاند، رامسس پیروز است، رامسس، رامسس.
خاندان موسی و هارون همه دست به دعا برداشتهاند. در این لحظه صدای طبل و شیپور فضای میدان را پر میکند و همه سکوت میکنند. صدا که قطع میشود، صدای بلند آنخ ماهور شنیده میشود که میگوید:
آنخ ماهور: پیروز و پاینده باد خدایگان رامسس کبیر فرعون بزرگ سرزمین مقدس مصر.
همه مردم میگویند:
مردم: پیروز و پاینده باد رامسس.
آنخ ماهور: به فرمان خدایگان رامسس بزرگ، رقابت را آغاز میکنیم. خدایگان رامسس برای ساحران و جادوگران مصر پیروزی و برای موسی و هارون و سبطیان شکست و نابودی رقم زدهاند. بیشک جز اراده رامسس رخ نخواهد داد. درود بر رامسس بزرگ سرزمین مصر.
همه مصریان: درود بر رامسس، خدای بزرگ سرزمین مصر.
مردم ساکت میشوند. فرعون نگران است. آسیه و حزبیل هم همینطور. هیچکس نمیداند چه رخ خواهد داد.
آنخ ماهور: شروع کنید.
مین بائف از دور به رامسس تعظیم میکند و رامسس هم با بلند کردن دست اجازه شروع میدهد. مین بائف روبه سوی موسی میگوید:
مین بائف: موسی ابتدا تو عصای خود را خواهی انداخت یا ما طنابها و عصاهایمان را بیندازیم؟
موسی: فرصت از آن شما، ابتدا شما آغاز کنید.
صدای قدرتمند موسی در همه میدان طنین میاندازد. با اشاره مین بائف ساحران دامنها را به کمر و آستینها را بالا میزنند و رسنها و چوبهایی را که از قبل آماده کردهاند پیشروی میگیرند و بر آنها وِرد میخوانند و میدمند و بر زمین رها میکنند.
سنن موت: ای سِت، خدای شیاطین، فرمانروای جهنم، این طناب را زندگی ببخش. به عزت و عظمت رامسس رها کردم.
طناب را انداخته طناب ماری میشود. دیگر ساحران هم در حال وِرد خواندن و دمیدن هستند و طنابها را میاندازند. طنابهای آنها هم مار میشود و حرکت میکند. کمکم تعداد مارها زیاد میشود. آسیه و حزبیل نگراناند. رامسس بهتدریج لبخند رضایت بر لبانش مینشیند. بنیاسرائیلیها بیمناک هستند. قارون بر سر زده میگوید:
قارون: بفرمایید، همین را میخواستید؟ اگر میتوانید مقابله کنید.
هر ساحر چندین طناب و چوب را به مار تبدیل میکند، کوهی از مارهای قطور و قوی لای همدیگر میلولند و از خود صدا در میآورند. عمران و یوکابد و میریام وحشت کردهاند، اما آرامش موسی و هارون به آنان نیز آرامش میدهد. مصریها در پای ستون تجن آبلیسک، هلهله و شادی میکنند. فرعون و هامان لبخند پیروزی به یکدیگر میزنند. آسیه و حزبیل رو به آسمان مینگرند و یاری میجویند. هارون نگاهی به خیل مارها میکند، نگران میشود. رو به موسی کرده میگوید:
هارون: امیدوارم اینبار عصا به ماری عظیمتر از مار قصر مبدل شود و گرنه...
رامسس خندان نگاهی به هامان و حزبیل و آسیه کرده بهگونهای که اطرافیان بشنوند میگوید:
رامسس: بینداز موسی، چرا میترسی؟ مار تو با چه تعداد از این مارها میتواند مقابله کند؟ بینداز ماری که در قصر همه را مرعوب کرده بود. اگر میتوانی قدرت خود را ظاهر کن.
سامری به اطرافیان میگوید:
سامری: میبینید چگونه آبروی بنیاسرائیل را برد؟ میبینید چگونه ما را مضحکه قبطیها کرد؟!
قارون: (با غرولند تمسخر) اگر میتوانی اینجا قدرتنمایی کن. موسی، پس چه شد آن همه ادعا جناب منجی؟!
عمران که سخنان سامری و قارون را میشنود میگوید:
عمران: ظاهراً شما دو تن بیش از آبروی بنیاسرائیل نگران موقعیت خود در قصر و معبد هستید؟
بنیاسرائیل میخندند، اطرافیان موسی و هارون دعا میکنند. بعضی از بنیاسرائیل وحشت کردهاند. موسی به هارون میگوید:
موسی: من به این معجزه امید بستهام. بیشک در صورت پیروزی بسیاری از این مردم مسلمان و یکتاپرست خواهند شد و پناه میبرم به خدا اگر پیروز نشویم...
در این لحظه ندایی آسمانی را فقط موسی و هارون میشنوند که میگوید: (فضا معنوی و نورانی میشود.)
ندای آسمانی: بیمناک مباش موسی و بینداز آنچه را در دست داری تا فرو برد این مارهای صوری و ظاهرفریب را، بینداز معجزه خداوند یکتا را.
صدا قطع میشود و موسی و هارون به یکدیگر مینگرند.
سامری: میبینید دو برادر از ترس چگونه مات و مبهوت ماندهاند؟!
موسی و هارون به یکدیگر لبخند میزنند و هارون میگوید:
هارون: شنیدی موسی؟ آنچه از این مارها میبینید مجاز است. اینها صورتی بیش نیستند و حقیقتی ندارند و کثرت این مارها چون کثرت نقطههای زیادی است که همه آنها در کنار یکدیگر هیچ شماره و عددی را تشکیل نمیدهند. ولی عصای تو حقیقت است و واحد و از سوی خالق احد قوت و قدرت مییابد.
موسی و هارون با لبخند خود یوکابد و میریام را از نگرانی بیرون میآورند. ساحران هر چه طناب و چوب داشتهاند به مار تبدیل کردهاند. مین بائف نگاه به موسی کرده، با اشاره دست میگوید بفرما نوبت توست. موسی نگاه از مین بائف گرفته به عصا میاندازد. او همچنان هیجان زده است. دست راست را به گریبان برده نورانی بیرون میآورد. همه تعجب کرده ساکت میشوند. موسی با صدای رسا روبه مردم مصر میگوید:
موسی: ای مردم! (همه ساکت میشوند) من فرستاده خدای آسمانها و زمین خالق یکتا بهسوی شما هستم. آمدهام که شما را به ترک بتپرستی و شرک و پرستش خداوند عالمیان دعوت کنم و آیتی از جانب پروردگارم برای شما آوردهام، شاید که با دیدن این نشانه به خداوند قادر مطلق ایمان بیاورید و آن نشانه این دست و این عصای من است. آگاه باشید، امروز همه حقیقت و حسن و عدالت، در برابر همه شرک و ظلم و رذالت صفآرایی کردهاند. این تقابل در طول تاریخ بوده و امروز بار دیگر تکرار میشود تا ببینید و بدانند آیندگان که پیروز عرصه حق و باطل کدام است. الهی هرکس به تو توکل کند مغلوب نشود و هرکس به تو توسل جوید شکست نخورد. به اذن و اراده پروردگار آسمانها و زمین و به نام خداوند رحمان و رحیم.
موسی عصا را به آسمان پرتاب میکند. عصا در آسمان چرخزنان بهسوی خیل کثیر مارها میرود. حرکت عصا کند و آهسته میشود و در آسمان بهتدریج قطور شده به شکل ماری بزرگ در میآید که دست و پا دارد. ساحران وحشت کردهاند. در آسمان اندازه مار معلوم نیست. زمین که میافتد بزرگی آن دیده میشود. مار از آسمان بر روی مارها فرود میآید و زمین میلرزد، او بسیاری از آنها را له میکند. مار که اکنون دیگر اژدهای بسیار بزرگ و وحشتناک است همچنان که مارها زیر دست و پایش پیچ و تاب میخورند به اطراف مینگرد. فرعون و هامان وحشت کردهاند. آسیه و حزبیل هاج و واج ماندهاند. ساحران عقب میروند. صدای فریاد از مردم بر میخیزد. بنیاسرائیل هم ترسیدهاند، اما فرار نمیکنند.
بعضی خوشحال هستند. هامان و رامسس وحشت زدهاند و یوکابد و عمران خوشحال به یکدیگر مینگرند و نگاه تشکر به آسمان دارند. هارون دست نورانی برادر را میبوسد و روی شانه برادر گذاشته، شانه موسی را هم میبوسد و موسی دست در گریبان میبرد و دست او به حالت عادی باز میگردد. موسی با اژدها چشم در چشم است. با حرکت سر موسی گویی اژدها اجازه یافته مارهایی را که در زیر دست و پا گرفته به دهان میگذارد. ساحرها و مصریها وحشت زدهاند. اژدها مارها را پیدرپی گرفته آنها را دسته دسته به دهان میگذارد. مردم همه شاهد این صحنهاند. مین بائف و دیگر ساحران متحیرند. نمیدانند چه کنند. اژدها چون صخرهای عظیم است و از حرکت او زمین میلرزد. او بهسوی رامسس و اطرافیانش میرود. همه میگریزند. هامان و آنخ ماهور خود را از بالای سکو پایین انداخته میگریزند. بخشی از سربازان فرار میکنند. رامسس فریاد میزند.