به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، او که طی جنگ تحمیلی بارها به مقام جانبازی نائل آمده بود، بعد از دفاع مقدس همچنان جهادش را در جبهه تعلیم و تعلم ادامه داد چنانچه در سال ۱۳۷۵ به عنوان کارشناس مسئول ایثارگران در اداره کل آموزش و پرورش استان مرکزی منصوب شد. در کنار فعالیتهای اجتماعی، حاج عباس که مقاومت و رزمندگی را در نهاد خود داشت، برای اینکه جسم خود را تسلیم ضعف ناشی از عوارض مجروحیتهایش نکند، به ورزش میپرداخت و با بیماریهایش مقابله میکرد. اما بالاخره عوارض مجروحیت تن و جسم او را ضعیف کرد تا در نهایت دوم اردیبهشت ماه 81 آسمانی شد. این شهید بزرگوار در واپسین روزهای عمرش به همسرش گفته بود: دعا نکن درد نکشم، دعا کن کم نیاورم. در حالی که به تازگی سالگرد شهادت این معلم شهید را در چهارم اردیبهشت ماه پشت سر گذاشتهایم و همچنین در هفته معلم قرار داریم، برگهایی از زندگی او را از زبان خانواده و همرزمانش تقدیم حضورتان میکنیم.
عاشق اباعبدالله
مادر شهید حاج عباس نجفی از روحیات مذهبی فرزندش در اولین سالهای عمرش میگوید: پسرم عباس متولد سال 40 در اراک بود. ما خانوادهای مذهبی داشتیم و عباس هم در چنین خانوادهای تربیت مذهبی یافته بود، طوری که در هفت، هشت سالگی بچههای محل را دور هم جمع کرد و هیئت بچهها را راه انداخت. زنجیر و سنج و طبل کوچک مخصوص خودشان را داشتند و آن قدر که عباس جدی بود، همسایهها هم تشویق میشدند تا از هیئتشان دعوت کنند. عباس کمی که بزرگتر شد، با برادرش هیئت عاشقان ثارالله را راه انداخت. تا آخرین لحظه عمرش هم این هیئت را رها نکرد. طوری که تنها چند روز قبل از شهادت، توی هیئت سینهزنی میکرد.
چادر افسر طاغوتی
شهید حاج عباس نجفی سال 58 به خدمت سربازی میرود. خود شهید در بیان خاطرات این دوران که بخشی از آن مصادف با آغاز جنگ تحمیلی شده بود، میگوید: سربازیام جنوب بود. جنگ که شروع شد، سربازی معنی خودش را پیدا کرد. بعضی از افسران هنوز در حال و هوای دوران طاغوت بودند و دلشان با انقلاب نبود. وقتی که درگیریها در جبهه شدت پیدا کرد، پنهانی و تک نفره برای شناسایی وارد خط دشمن میشدم. یکبار یکی از همان طاغوتیها متوجه شد و تهدیدم کرد که برایم اضافه خدمت رد میکند. خندیدم و گفتم من را از چه میترسانی؟ من خیال دارم در جبهه بمانم. یکی از شبها که عراقیها حمله کردند همان شخص بدون آنکه ایستادگی کند، سریع فرار کرد.
معلم رزمنده
بعد از اتمام خدمت سربازی، شهید نجفی در آموزش و پرورش مشغول خدمت میشود. اما غیرتش اجازه نمیدهد از جبههها دور بماند و در هر فرصتی رخت رزم برتن میکرد. مجتبی حبیبی از دوستان شهید میگوید: وقتی شهید نجفی به آموزش و پرورش آمد در ابتدا نیروی تربیتی و فرهنگی بود. با تشکیل بسیج فرهنگیان مرتب به جبهه میرفت. از منطقه هم که برمیگشت، برای بسیجی کردن معلمان و دانشآموزان فعالیت میکرد. جاذبهاش طوری بود که همه را مجذوب خودش میکرد. فقط کافی بود یکبار کسی با او همصحبت شود تا صداقت شهید چنان جذبش کند که حاج عباس را امین و رازدار خود بداند.
18 ترکش توی سر
شهید نجفی در طول ماهها حضور در خط مقدم نبرد، بارها و بارها مجروح میشود که به گفته همرزمانش، تن او بعد از جنگ نیز همچنان مملو از ترکشهای دوران جنگ بود. یکی از همرزمان شهید در این خصوص میگوید: در عملیات بدر حاج عباس به شدت مجروح شد. خودش بعدها تعریف کرد که وقتی عراقیها بالای سرشان میرسند، با دیدن وضعیت او گمان میکنند به شهادت رسیده و تیر خلاص نمیزنند. بعد که نیروهای ما دوباره به منطقه برمیگردند، حاجی را با خودشان میبرند و توی بیمارستان از فرط ضعفی که ایشان داشت دکترها گفته بودند باید بدون بیهوشی عمل شود. پارچهای به دهان حاج عباس میگذارند که بعد از خارج کردن ترکشی بزرگ از سرش، آن تکه پارچه زیر دندانهای حاجی تکه تکه شده بود. از آنجا که تیم پزشکی فکر میکردند ایشان از عمل زنده بیرون نیاید، از قبل خانوادهاش را آماده شنیدن خبر شهادتش کرده بودند. اما خدا خواست ایشان چند سال دیگر هم بماند. در حالی که هنوز 18 ترکش در سرش باقی مانده بود.
یادگاریهای جنگ
تابستان 67 که آتشبس برقرار میشود، برای حاج عباس هنوز جنگ ادامه داشت. چندین بار مجروحیت شدید و همین طور مسمومیت با گازهای شیمیایی دشمن باعث شده بود تا شهید نجفی پس از جنگ با انواع عوارض مجروحیتهایش دست و پنجه نرم کند. اما او با ارادهای که داشت به مقابله با مجروحیتهایش پرداخت. همسر شهید در این خصوص میگوید: وقتی که به خواستگاریام آمد گفت میخواهم تا 40 سالگی فوتبال بازی کنم. در دوران عقدمان هم مرتب بازی میکرد و حتی یکبار پایش شکست. آن زمان فکر میکردم چرا باید این طور با جدیت به ورزش بپردازد. بعدها فهمیدم میخواسته از این طریق بر مشکلات مجروحیتش فائق آید و خود را سرپا نگهدارد. ایشان حتی به خاطر جانبازیاش بیماری صرع گرفته بود و مجبور بود انواع داروها را مصرف کند. همین داروها ضعیف و خوابآلودش میکردند. بنابراین میخواست با ورزش و تحرک خودش را سرپا نگهدارد و تا لحظه آخر نیز کسی متوجه ضعفش نشد.
دردهایی پنهان
عوارض شیمیایی در حدود 15 سال شهید نجفی را آزار میدادند. دردهای او گاه طوری بود که همسرش مجبور میشد برایش زبانگیر تهیه کند تا مبادا از شدت درد به خودش آسیب برساند. همسر شهید میگوید: حاجی گاهی از شدت درد، زبان و لثههایش را گاز میگرفت. وقتی دردش شروع میشد، تمام عضلاتش منقبض میشد و دست و پا میزد. اواخر دوز قرصهایش را بالا برده بود. مدتی بود که فکر میکردم داروها باعث شده تا حالش بهتر شود. اما وقتی دقت کردم، فهمیدم برای اینکه ما ناراحت نشویم و بچهها صحنه درد کشیدنش را نبینند، سر در کمد فرو میبرد یا به بهانه مسواک زدن به دستشویی میرود و همانجا آرام درد میکشد. نمیگذاشت غصه بخوریم و ناراحت شویم.
و. . . شهادت
سال 81، 15 سالی میشد که حاج عباس نجفی عوارض شیمیایی در عملیات والفجر 10 را تحمل میکرد. او که دلبسته محیط مسجد بود، در روزهای آخر عمرش نیز همچنان ارتباط خود را با خانه خدا حفظ میکرد و خاطرهای را در ذهن حجتالاسلام الواری بر جای میگذارد که این طور آن را بیان میکند: شب پنجشنبهای بود که حاج عباس میخواست از مسجد برود. خداحافظی کرد و گفت حاجآقا کاری نداری؟ من دارم میروم. دیدهبوسی کردم و گفتم نه به سلامت. از پلهها پایین رفت و برگشت و گفت کاری نداری؟ گفتم خیر و باز برگشت و گفت: دیگر من را نمیبینی. من دیگر برنمیگردم. پرسیدم: عازم سفرید؟ پاسخ داد: نه کسالت دارم. گفتم انشاءالله که چیزی نیست. به خانه که برگشتم به همسرم گفتم حاجآقا نجفی شهید میشود. حدسم درست بود. ایشان بعد از سه روز مرگ مغزی در 24/2/1381 بعد از تحمل 15 سال عارضه شیمیایی که از عملیات والفجر10 همراه خود داشت، دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید. او دلباخته شهادت بود و در عاقبت نیز لباس زیبای شهادت را به تن کرد.
منبع: نوید شاهد